بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
#آفــتــاب_در_حجــــــاب
قسمت #چهل_وشش
هم او در گوشت زمزمه مى کند که؛ 
✨به جبران این اضطرار، از این پس ، ضمیر مرجع (امن یجیب ) تو باش.✨
هر که از این پس در هر کجاى عالم، لب به(ام من یجیب)باز کند،... 
دانسته و ندانسته تو را مى خواند... 
و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد.... 
#خدا نمى تواند زینبش را در #اضطرار ببیند.
اینت اجابت زینب!
ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است.... 
پا بر زانوى او بگذار...
 و با #تکیه بر دست و بازوى او سوار شو، محبوبه خدا!
بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته اى...
 و دست به هوا داده اى....
#دشمنى که به جاى خدا، هوى را مى پرستد، #توان_دریافت این صحنه را ندارد....
همچنانکه نمى تواند بفهمد که خود را #اسیر چه کاروانى کرده است...
و چه #مقربانى را بر پشت عریان این شتران نشانده است.... 
همچنانکه نمى تواند بفهمد که چه #حجت_الله_غریبى را به غل و زنجیر کشانده است.... 
با فشار دشمنان و حرکت کاروان ،... 
تو در کنار #سجاد قرار مى گیرى... 
و #کودکان و #زنان ، گرداگرد شما حلقه مى زنند... 
و دشمن که از #پس و #پیش و #پهلو، کاروان را #محاصره کرده است ،... 
با #طبل و #دهل و #ارعاب و #توهین و #تحقیر و #تازیانه ، شما را پیش مى راند.... 
بچه ها #وحشت_زده، دستهاى کوچکشان را بر پشت و گردن شترها، چفت کرده اند... و در #هراس از سقوط،چشمهایشان 
را بسته اند.... 
اگر چه صف محاصره دشمن ، فشرده است... 
اما هنوز از لابه لاى آن ، منظره جگر خراش #قتلگاه را مى توان دید... 
و بوسه 
نسیم را بر رگهاى بریده و بدنهاى چاك چاك ، احساس مى توان کرد.... 
و این همان چیزى است که #نگاه_سجاد را خیره خود ساخته است.... 
 و این همان چیزى است که هول و اضطراب را در دل تو انداخته است.... 
چرا که به #وضوح مى بینى که آخرین رمقهاى سجاد نیز با #تماشاى این منظره دهشتزا ذوب مى شود.... 
 و مى بینى که دمى دیگر، خون در رگهاى سجاد از حرکت مى ایستد و قلب از تپش فرو مى ماند.... 
و مى بینى که دمى دیگر، جان از بدن او مفارقت مى کند و تن بیمار و خسته به زنجیر بر جاى مى ماند.... 
 و مى بینى که دمى دیگر تن تبدار جهان از جان حجت خالى مى شود و آسمان و زمین بى امام مى ماند.... 
سر پیش مى برى و #وحشتزده اما #آرام و #مهربان مى پرسى :
_✨با خودت چه مى کنى عزیز دلم ! یادگار پدر و برادرم ! بازمانده جدم !؟
 و او با صدایى که به زحمت از اعماق جراحت شنیده مى شود، مى گوید: 
_✨چه مى توانم بکنم در این حال که پدرم را، امامم را، آقایم را و برادرانم و عموهایم را و پسر عموهایم را و همه مردان خاندانم را #درخون_نشسته مى بینم ، #بى_لباس و #کفن... نه کسى بر آنان رحم مى آورد و نه کسى به خاکشان مى سپارد. انگار که از کفار دیلم و خزرند این عزیزان که بر خاك افتاده اند. 
کلام نیست این که از دهان بیرون مى آید،... 
انگار گدازه هاى آتش است که از اعماق قلبش تراوش مى کند... 
و تو اگر با نگاه و سخن و کلام زینبى ات کارى نکنى ، او همه هستى اش را با این کلمات از سینه بیرون مى ریزد.... 
پس تو آرام و تسلى بخش ، زمزمه مى کنى :
 
اثری از  ✍سیدمهدی شجاعی                      
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
                
            