✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #چهل_ودو(آخر)
✨دست خدا، بالای تمام دست هاست
وقتی رسیدم خونه دیدم یه 👥👥👤عده ای دم در اجتماع کرده بودن ...
تا منو دیدن با اشتیاق اومدن 😍😢☺️😍سمتم ...
یه عده خم می شدن دستم😘 رو ببوسن ...
یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن ...
هنوز گیج بودم ... 😳😟😧
_خدایا! اینجا چه خبره؟ ... .
به هر زحمتی بود رفتم داخل ...🚶😧😯😟
کل خانواده اومده بودن ...👩🏻👨🏻👱🏻
پدرم هم یه گوشه نشسته بود ...
با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود ... 😢😓
تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد:👦🏻😍
_دایی جون اومد ... دایی جون اومد ... .
حالت همه عجیب بود ...
پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت؛
_اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید ... .😭😘
مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن....
تا اینکه برادرم سکوت رو شکست ...
_از بس نگرانت بودم نتونستم نیام ... یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه ... 😊فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی ...😇 وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم ...😥 تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد ... اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی ... .😍☺️
بعد هم رو به بقیه ادامه داد ...
_خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود ...
چنان #باقرآن و #حدیث، حرف می زد که ... نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ رو اعلام کردن ... .😍😄
برادرم پشت سر هم تعریف می کرد ...
و من فقط به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
از جمع عذرخواهی کردم.
خستگی رو بهانه کردم و رفتم توی اتاق ...
هنوز گیج و مبهوت بودم و درک شرایط برام سخت بود ...😧😳😟
اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ...😭😫
و مدام این آیه قرآن در سرم تکرار می شد ...
✨شما #درراه_خدا حرکت کنید، ما از #فضل_خود شما را حمایت می کنیم ... .
🙏اللهم لک الحمد و الحمد لله رب العالمین😭🙏
⚔پایان⚔
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
_______________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh