🦋|#حاج_حسین_یکتآ|🦋
بچہ ها
دعا کنید که نمیرید! 🤲
و سعی کنید که نمیرید! 😊
تمام تلاش تۅن رو ڪنید ڪہ نمیرید!‼️
بچہ #بسیجی بایـــد...👇
مثل اربابِ بی کفنش😭🖤
#شهید بشہ 🙃🕊
#روزیتونشهادت🍃♥️
💖✨🌿😌
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
#شهیدانه○•🦋
با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی #شهید شد، از اون طرف خبر بیاره .🗣
شهید ڪہ شد خوابشو دیدمـــ😴
داشت میرفت🚶♂ ، با قسم حضرت زهرا (🌸) نگهش داشتم. 😉
با گریه گفتم 😭 : مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره؟!😞🤔
بالاخره حرف زد گفت :مهدی اینجا قیامتیه🙃! خیلی خبرهاس🤩؛ جمعمون جمعہ😎، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجہ نمی شید😓!
گفتم : اندازه ظرفیت پایین من بگو..😕
فڪر ڪرد و گفت 🤭 :همین دیگه، امام حسین (💚) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش☺️،
برای آقا خاطره می گیم😊♥️
بهش گفتم : چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره؟!💔
نگاهم ڪرد و گفت : مهدی !همه چیز دست امام حسینِ (💖) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت📜. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز💚 می زنه میبرندش😍.
برید دامن حضرت رو بگیرید 😇(:
شهیـــدجعفرلالھ🕊
راوی : حاج مهدے سلحشۅر
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
هے میگیم...
#شهید میشیمْ شهید بشیم...🕊
•
•
•
بھ این فڪر کردیمْ آخھ ما چیموݩ
شبیھ شهداست ڪه بخرنمون؟؟!
آرزۅیی کھ براش #نجنگی همون آرزو میمونه‼️
هیچ وقت به ۅاقعیت تبدیل نمیشھ!
مطمئݩ باش
#بایدشبیهشهدابشیم...✨🍃🦋
#تلنگر
🌿✨💚🌸
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
•|🍃°|شهادت میخوای؟!
پس بدان ڪه . . . •|❣°|
تنها ڪسانی #شهید می شوند ڪه شهید باشند…•|🌙°|
•|🌼°|به این سادگی ها نیستـــــ
•|💥°|باید قتلگاهی رقم زد•|🔥°|
باید ڪُشت!!
←منیت را→
←تڪبر را→
←دلبستگی را→
←غرور را→
←غفلت را→
←آرزوهای دراز را→
←حسد را→
←ترس را→
←هوس را→
←شهوت را←
←حب دنیا را←
باید از خود گذشت•|👣°|
•|✌️🏻°|باید ڪشت «نَفس» را
شهادت #درد دارد!•|🥀°|
•|💔°|دردش ڪُشتن " لذت " هاست...
باید #ڪشته شویم تا شهید شویم!
بايد اقتدا كرد به شهدا•|💛°|
وچہ لذتےدارد وصال معشوق•♥😍•
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_هفتم
💠 نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ #خون را روی زمین دیدم. وقتی مقابلش رسیدم تازه گوشه سمت راست پیشانی و چشمش را دیدم که از خون پر شده و باریکه ای از خون تا روی پیراهن سپیدش جاری بود که وحشتزده صدایش زدم.
تا آن لحظه حضورم را حس نکرده بود که تازه چشمانش را باز کرد و نگاهم کرد، دلخوری نگاهش از پشت پرده خون هم به خوبی پیدا بود! انگار می خواست با همین نگاه خونین به رخم بکشد که جراحت هایی که بر جانش زدم از زخمی که پیشانی اش را شکسته، بیشتر آتشش زده است که اینطور دلشکسته نگاهم می کرد.
💠 هنوز از تب و تاب درگیری با بچه ها، نفس نفس می زد و دیگر حرفی با من نداشت که حتی نگاهش را از چشمانم پس گرفت، دستش را از روی میز برداشت و با قامتی شکسته از دفتر بیرون رفت...
▫️▪️▫️
💠 آن نفس نفس زدن ها، آخرین حرارتی بود که از احساسش در آن سالها به خاطرم مانده بود تا امشب که باز کنار پیکر غرق خونش، نجوای نفس هایش را شنیدم. تمام آن لحظات سخت ده سال پیش، به فاصله یک نفس سختی که با خِس خِس از میان حنجره خونینش بالا می آمد، از دلم گذشت و دوباره جگرم را خون کرد.
انگار من هم جانی به تنم نمانده بود که با چشمانی خیس و خمار از عشقش تنها نگاهش می کردم. چهره اش همیشه زیبا و دیدنی بود، اما در تاریکی این شب و در آخرین لحظه های حضورش در این عالَم، آیینه صورتش زیر حریری از خون طوری می درخشید که دلم نمی آمد لحظه ای از تماشایش دست بردارم.
💠 ده سال پیش بر سر بازی کثیفی که عده از #سیاسیون کشورم با عروسک گردانی ما دانشجوها به راه انداختند، عشقم را از دست دادم و امشب با نقشه شوم دیگری، عشقم را کشتند.
در میان همهمه مردمی که مدام با اورژانس تماس می گرفتند و کسی جرأت نداشت او را به بیمارستان برساند، من سرم را کنار سرش به دیوار نهاده و همچنان حسرت احساس پاکش را می خوردم که از دستم رفت.
💠 مثل دیگران تقلّایی نمی کردم چون کنار شیشه ماشین خودم به قدری با قمه او را زده بودند که می دانستم این نفس های آخرش خواهد بود و همین هم شد. زیرلب زمزمه ای کرد که نفهمیدم و مثل گُلی که از ساقه شکسته باشد، روی زمین افتاد.
اینبار هم او را غریب گیر آوردند و مظلومانه زدند، مثل ده سال پیش در دانشکده، مثل همه #بسیجی ها و بچه مذهبی هایی که ده سال پیش در جریانات #اغتشاشات88 ، غریبانه و مظلومانه #شهید شدند.
💠 آن سال من وقتی به خود آمدم و فهمیدم بازی خورده ام که دیگر دیر شده بود، که دیگر عشقم رهایم کرده بود و امشب هم وقتی او را شناختم که دیگر از نفس افتاده بود. من باز هم دیر فهمیدم، باز هم دیر رسیدم و باز عشق پاکم از میان دستانم پر کشید و رفت...
▫️▪️▫️
💠 حالا بیش از سه ماه از آن شب می گذرد و #انتخابات دیگری در پیش است. در این ده سال گذشته از آشوب های #خرداد88 و در این سه ماه گذشته از اغتشاشات بنزینی #آبان98 ، نمی دانم چند مَهدی مثل مَهدی من به خاک افتادند تا با خون پاک شان، نقش نحس و نجس #خائنین را از دامن کشورم پاک کنند، اما حداقل میدانم که تنها چهل روز از شهادت مردی گذشته که عشق این ملت بود.
فاصله #شهادت مظلومانه مَهدی پیش چشمانم تا داغ رفتن #حاج_قاسم، دو ماه هم نشد و همین مُهر داغ هایی که پی در پی بر پیشانی قلبم نشسته برایم بس است تا دیگر #بازی نخورم.
💠 بگذار بگویند انتخابات #تشریفات است، بگذار مدام با واژه های #جمهوریت و #اسلامیت بازی کنند و به خیال شان #مردم را در برابر #حاکمیت قرار دهند؛ انگار پس از شهادت #سردار، به راستی بیشه را خالی ز شیران دیده اند که دوباره هوایی #فتنه شده اند!
امروز وقتی می بینم #سرلیست انتخاباتی شان #مجید_انصاری همانی است که سال 88 صحنه گردان اغتشاشات بود، وقتی می بینم هنوز از تَکرار #خاتمی خط می گیرند که آن روزها و هنوز ارباب فتنه است، وقتی می بینم همچنان لقلقه زبان #رئیس_جمهور منتخب شان سلام بر خاتمی، حمله به #شورای_نگهبان و سیستم انتخابات کشور و مخالفت صریح با نصّ #رهبری است، چرا باور نکنم که دوباره آتش بیار معرکه ای دیگر شده اند و اگر کار به دست این ها باشد، باز هم باید مَهدی های زیادی را به پای فتنه های شان فدا کنیم تا #ایران باقی بماند؟
💠 هنوز دلم از درد دوری مَهدی در همه این سال ها می سوزد! هنوز از آن شبی که در پهلویم غریبانه جان داد، آتشی به جانم افتاده که آرامش ندارد! به خدا همچنان از داغ فراق حاج قاسم پَرپَر می زنم و از آن روزی که پس از شهادت سردار، #ظریف باز هم حرف از #مذاکره با #آمریکا زد، پیر شدم!
پس به خدا دیگر به این جماعت #رأی نخواهم داد، انگشت من نه از جوهر که از خون شهیدانم سرخ است و این انگشت را جز به نام #نمایندگانی که پاسدار #پایداری ایران باشند، بر برگه رأی نخواهم زد.
#پایان
آبان98✨❌
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#تلنگر ...🌱
میگهڪه
مردنحقِمننیست...؛
باید #شهید بشم...!!😌
+صحیح؛ولےنمازِصبحےڪہ نمیخونۍُڪجاےدلمبزارم رفیق... )؛✨
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #سوم
#هوالعشق
#روز_های_بی_قراری
ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است🕰.
دوباره به اتاقمان برگشتم ٬ اما اینبار با سری زخمی🤕 نه بهتر است بگویم با دلی زخمی💔٬
اما مگر خودم رضایت ندادم؟
مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است #شهید شده است آری شهید... 🕊
یادم است آن روز را...
-اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟😢
_.........
-حرف نمیزنی دیگه خانومی هان؟
-علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام...😞
-تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم🌸
-علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من می میرم بخدا می میرم ؛ اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟
دست هایش را دور شانه های لرزانم گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد....
-بخاطر بی بی زینب (س) فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم
-ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما...
حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند..😭
-فاطمه خانومم فکر نمی کردم اینو بگی عزیز ٬ یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟
-وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ...
-فقط چی فاطمه؟
-فقط دوست دارم...
شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد. کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا آورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار او هم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت...🕊
به یاد آن روزها اشکانم 😢جاری میشود و دستانم میلرزد😭
دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند ..
جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند..😭
خدا لعنتشان کند😡
آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم✨
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
♡♡♡♡♡♡♡♡
♡♡♡♡♡♡
♡♡♡
♡
کوچه هایمان را به نامشان کردیم
که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم
از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم.
#شهید
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
_______________________
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
.
.
.
•[°•🦋•°]•
اَشهَـدُ اَنَّ شُــمٰا زندهِ تـر از مٰـا هستیـد!
مَـرگـ در مسـلکـ ققنـوس نـدٰارد جـایــے...
#شهید✨🌻
「 @hazraate_eshgh 」
.
.
.
#رهبرانه ``🕊️``
خیلیها در راه خـدا #شهید شدند، ولی هیچکدام با حادثه کربلا قابل مقایسه نیست. [حسینبنعلی(ع)]، تنهـای تنها، فقط با تعداد معدودی از یاران مخلص و خانواده اش،[حتی] با فرزند شش ماهه، وارد میدان می شود. این در تاریخ، منظره پرشکوهی است که در مقابل چشم بشریّـت گذاشته شده است.
[رهبرانقلاب-۱۳۹۲/۳/۲۲]
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
『 🌷| #پایدرسشهدا 』 حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری؛ نمازت را عاشقانه بخوان! تکرار هیچ چیز جز نماز
『 🌷| #پایدرسشهدا 』
کـاری کنید وقتی یک نفر با شما ملاقات کرد ، حس کند با یک #شهید ملاقات کرده...✨
- شهـید حــاج احــمـد کاظـمـی -
#سالگرد_شهادت🕊
«🍃@hazraate_eshgh»