#شهیدانه🦋📿💙
🕊مجروح، مثل حسین(ع) و زهرا (س)
در یکی از روز های بعد از شهادت محمد حسین مرادی💔، محمودرضا لپ تاپش را آورد و تصاویری را که دقایقے بعد از اصابت تیر به شهید محمد حسین مرادی خودش از او گرفته بود نشانم داد😭. دو تا گلوله به پهلوی چپش خورده بود🥀. دکمه های پیراهنش باز بود و خون پهلویش ، زیر پیراهن سفیدش را رنگین کرده بود😢🕊. چشم هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره مردانه و غیورش پیدا بود😣.
از محمودرضا پرسیدم: [چیزی هم میگفت اینجا؟🧐✨]
گفت:[تا نفس داشت میگفت لبیک یا زینب...💛 لبیک یا حسین...💚]
درست دو ماه بعد، پیکر خود محمودرضا آمد🕊. در معراج شهدا در حال انتقال به بهشت زهرا بود .رفتم که ببینمش😭. پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس. رفتم توی آمبولانس و دیدمش. لباس های رزمش هنوز تنش بود😍؛ سر تا پا خون💔.
اما زخم های پیکرش به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر، که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود،پیدا نبود✨🌿.
پیکر به بهشت زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشیع، فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببینم😭. بازوی چپ محمودرضا تقریباً از بدن جدا شده بود و به زور به بدن بند بود😖😭.
روی روی بازو تا مچ هم، بر اثر ترکش ها و موج انفجار داغان شده بود💔
پهلوی چپش هم پُر از ترکش های ریز و درشت بود. بعداً شمردم، روی پیراهنش 25 تا ترکش خورده بود😓. ساق پای چپش شکسته بود. شمردم 10 تا ترکش هم به پایش گرفته بود😭. اما با همه این جراحت هایی که بر پیکرش می دیدم، زیبا بود😍. زیباتر از این نمیشد که بشود🙈💛!
عمیقاً غبطه می خوردم به وضعی که پیکرش داشت😢💛.
سخت احساس کردم حقیر شده ام در برابرش😞. بی اختیار زیر لب گفتم: [ماشاءاللَّه برادر! ای واللَّه! حقا که شبیه حسین(ع) شده ای😭😍]
اما با آن همه زخم در پهلو بیشتر شبیه زهرا(س) بود💙😭. چه می گویم!...
هیچ کس نمیدانست حرف آخری داشته یا نه💔.
رزمنده هایی که موقع شهادت کنارش بودند، هیچ کدام ایرانی نبودند اما بچههای خودمان که بعداً رسیده بودند میگفتند نفسهای آخرش بود که رسیدیم،حرف نمیزد😭.
نمیدانم، شاید وقتی داخل آن کانال با موج انفجار به دیوار خورده بود [یا زهرا✨] گفته باشد. ❤️
#سالروزشهادتشهیدمحمودرضابیضایی🕊✨
#مارامدافعانحرمآفریدهاند✌️🏻💙*
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh