بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
 #آفــتــاب_در_حجــــــاب
قسمت #سی_وشش
درست همان جا که گمان مى برى #انتهاى وادى مصیبت است ، #آغاز مصیبت تازه اى است.... 
مگرنه #بچه_ها در محاصره دشمن اند؟ مگر نه اسب و خود و سپر و شمشیر و نیزه و #قساوت ، مشتى زن و کودك را در 
#محاصره گرفته ؟ 
مگر نه #آفتاب_عصر، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش مى ریزد؟ 
اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال #سرپناهى مى گردد، به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با غصه خویش سر کند؟
پس این #خیمه_ها فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى.
اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى... 
که ناگهان صداى #طبل و #دهل ، صداى #فریاد و #هلهله ، 
صداى #سم_اسبان و #بوى_دود، #دودآتش و #مشعل در روز، دلت را فرو مى ریزد... 
و تن #بچه_هاى_کوچک_داغدیده را مى لرزاند.
تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....، 
#آتش از سر و روى #خیمه_ها بالا رفته است...
 و حتى به #دامان تنى چند از #دختران و #کودکان گرفته است... 
باور نمى کنى... 
این مرتبه از #پستى و #قساوت را نمى توانى باور کنى.... 
اما این صداى #ضجه بچه هاست.. 
این آتش است که از همه سو زبانه میکشد 
و این دود است که چشمها را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند... 
و این حضور چهره به چهره دشمن است 
و این صداى استغاثه و نواى بغض آلود بچه ها ست که :
_✨عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟
و این #سجاد است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید: 
_✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.
کدام سمت ؟ 
کدام جهت ؟ 
کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟
در بیابانى که #دشمن بر #همه_جاى آن چنگ انداخته ،... 
به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟ 
و چه معلوم که دشمن از این آتش ، سوزانده تر نباشد.
اینکه تو مضطر و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،... 
نه از سر این است که خداى نکرده خود را 
باخته باشى... 
یا توان از کف داده باشى ،
بل از این روست که نمى دانى از کجا #شروع کنى ، 
به کدام کار اول همت بگمارى ،... 
کدام مصیبت را اول سامان دهى ، 
کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.
اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟ 
به مهار کردن آتش فکر کنى ؟
به گریزاندن بچه ها بیندیشى... 
به خاموش کردن آتش لباسهایشان بپردازى ؟ 
کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه بیرون بیندازى ؟ 
ستون خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟ 
تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ؟
مگر در یک #زینب چند دست دارد؟ 
چند چشم ؟ 
چند زبان ؟ 
و چند دل ؟ 
براى سوختن و خاکستر شدن ؟
بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈#سجاد، فرمان گریز مى دهى ! 
اما... 
اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و آتش را مشتعل تر کنند.
 به آنها مى گویى بمانند... 
و با دست به خاموش کردن آتشهایشان مى پردازى ، 
اماان #آتش که یک شعله نیست ، 
#ازیک_سونیست . 
تا یک سمت را با تاول دستها خاموش مى کنى ، 
سمت دیگر لباس دیگر گر گرفته است.
از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه و آتش مى رود. 
از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با استیصال تو را صدا مى زنند.
آنکه چشم به #گلیم_بسترسجاد داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.
در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از خیمه مى تارانى ،... 
#سجاد را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.
به محض خروج شما،.. #خیمه فرو مى ریزد #آتش ، هستى اش را در بر مى گیرد.
#سجاد را به فاصله از آتش مى خوابانى،... 
#بچه_هاى_آتش_گرفته را به شن و خاك هدایت مى کنى... 
و به سمت خیمه دیگر #مى_دوى... 
در آن خیمه ، بچه ها از #ترس به آغوش هم #پناه برده اند و مثل بید مى لرزند. 
بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى 
و به سمت #بیابان مى دوانى.
آتش همچنان #پیشروى مى کند...
اثری از  ✍سیدمهدی شجاعی                      
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
                
            