#بیو🌱
دِلَـم نَواےِ [انَـاالمَهـدۍ] میخـواهد...♥️
#جمعه_های_دلتنگی
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه 🌿🌌
«انتظاری که از آن سخن گفتهاند، فقط نشستن و اشک ریختن نیست؛ انتظار به معنای این است که باید خود را برای سربازىِ امام زمان آماده کنیم.»
1381/7/30-رهبر انقلاب
#جمعه_های_دلتنگی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#معرفی_کتاب 📚
🔸نام کتاب : پاییز پنجاه سالگی (زندگینامه و خاطرات سردار شهید مدافع حرم محمد جمالی به روایت همسر شهید)
🔹نویسنده : فاطمه بهبودی
🔸ناشر : خط مقدم
♦️قسمتی از کتاب :
توی سرم آشوبی از نبودن محمد شد. وقتی به خودم آمدم که خانه شلوغ بود. همسایه ها دور و برم را گرفته بودند. فکر کردم اشتباهی شده! آخر خودش گفته بود زود برمی گردد! پس برمی گردد!
قوم و خویش به خانه می آمدند ،و من رو نداشتم صورت خیسم را بالا بگیرم و نگاهشان کنم .آخر سفارش کرده بود . گریه و بی تابی نکنم!
فاتحه خوانی شان که تمام می شد و حرف می زدند ،گوش هایم تیز می شد به نام حاجی :
_حاجی می تونست خونه ای بسازه یه آجرش طلا باشه یه آجرش نقره .یادم نرفته پیشنهاد چه رشوه هایی به او می شد!
_اگه توی جاده تصادف می کرد یا سکته می کرد، به عدالت خدا شک می کردم!
_شهادت، حق حاجی بود....
_______
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخر از برکت این خون #شهید
غرق آتش بشود کاخ سفید
🔊
#کلیپ_تصویری با نوای سید مجید بنی فاطمه
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_هشتم
💠 تازه میفهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت.
اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای #ناموسش میتپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم.
💠 گوشه پیشانیاش شکسته و کنار صورت و گونهاش پُر از #خون شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر میزند و او تنها با قطرات اشک، گونههای روشن و خونیاش را میبوسید.
دیگر خونی به رگهای برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال #شهادت سنگین میشد و دوباره پلکهایش را میگشود تا صورتم را ببیند و با همان چشمها مثل همیشه به رویم میخندید.
💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد، صورتش به سپیدی ماه میزد و لبهای خشکش برای حرفی میلرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد.
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
💠 شانههای مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد که با هر دو دستم پیراهن #خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لبهایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت.
مصطفی تقلّا میکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانهام را میکشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو میرفتم.
💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا میکرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و بهخدا قلبم روی سینهاش جا ماند که دیگر در سینهام تپشی حس نمیکردم.
💠 در حفاظ نیروهای #مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بیجان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیدهاند.
نمیدانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل میکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و #غریبانه به راه افتادیم.
💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را میکشیدند. جسد چند #تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابانهای اطراف شنیده میشد.
یک دست مصطفی به پتوی #خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدمهایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش میکشید.
💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای #زینبیه در و دیوار کوچهها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب #حرم پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسیدن به آغوش #حضرت_زینب (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیریها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عدهای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیریها بود.
💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگرهها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود.
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونیام دنبال زخمی میگردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!»
💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچهها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.»
و همینجا در برابر #عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.»
💠 من تکانهای قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگیاش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.»
چشمانش از گریه رنگ #خون شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمیشد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
______________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#پیام_معنوی
💌طعم شیرین تقرب
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
༻﷽༺
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله🌹
#سلام_اربابم
سلام من بہ تو آقاے بےنظیر خودم
سلام و عرض ادب ایهاالامیر خودم
اگر چہ دورم از آن مضجعٺ ولے قلباً
سلام مےڪنمٺ صبحِ دلپذیر خودم
السلام علےساڪن ڪربلا❤
صبحتوݩ حســـینی°
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
پیامبر (ص) میفرمایند: |💌|
تا میتوانید گذشت کنید
چرا که گذشت جز به *عِـزَتْ*
آدمی نمیافزاید.
👑💜
[حکمت نامه پیامبر اعظم (ص) ج۸ ص۲۷۴]
#حدیث
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#مکتب_روح_الله 🍃✨
(در بیان تکبر) بدان که این صفت زشت ناهنجار هم فی نفسه دارای مفاسد است و هم از او مفاسد زاییده شود.
این رذیله انسان را از کمالات ظاهری و باطنی و از حظوظ دنیوی و اخروی باز دارد، و تولید بغض و عداوت کند و انسان را از چشم خلایق بیندازد و پست و ناچیز کند، و مردم را وادار کند که با او معارضه به مثل کنند و تو را خوار کنند و تحقیر نمایند.
در حدیث کافی وارد است که حضرت صادق (ع) فرموده:
هیچ بنده ای نیست مگر آنکه در سر او لجامی است و فرشته ای است که آن را نگاه میدارد. پس وقتی که تکبر کند، میگوید: پایین بیا، خدای تو را پایین بیاورد.
[چهل حدیث، نشر فرهنگی رجا، ۱۳۶۸، ص۷۳]
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#بیو ~•♥️•~
شَهادَت جان ڪندَن نیـــست ؛ دِل ڪندن اَست
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh