eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
288 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
••|🌸🌿بسم‌رب‌المہدۍجاݩ🌿🌸|••
🌱 ڪاش‌روزۍبشوم ڪفتربین‌الحرمیݩ🕊 بـوسہ‌باران بڪنم مرمر بین الحرمین💕🌸 صبحـها از سرِ سـجاده سـلامٺ ڪردم... تا نگاهم ڪنے اۍسَرورِبین‌الحرمیݩ📿 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
♥️【 وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا】♥️ 🖇 ﻭ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻭ ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻳﺎﻭﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ 🖇 『‌ @hazraate_eshgh 』 🕊
امـام هـ✿ـادی (ع) فرمودند: ❥ راستـی خـ✨ـدا را وصف نشود ❥ جـز بدانچه خودش خود را وصـ⁦🕊️⁩ـف کرده ⁦ ❥ کجا وصف شود آنکه حـواس از درکش عاجـزند ❥ و اوهام بـدو نرسند، و تـصورات بکنه او پی نبرند ❥ و در دیـ💫ـده ها نگنجد ❥ با همه نزدیکیش دور است و با همه دوریش نـ♡ـزدیک است ❥ چگونـگی را پـدید کرده، چگونه نیست، ❥ و مکـان را آفریده و مکـانی ندارد ❥ و از چگونگی و مکان برکـنار است ❥ یکـتا است، یگـانه است ❥ جل جلاله و تقدست اسمائه. [تحف‌العقول‌ص۵۱۰] ______________ دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست 💕✨🌿 @hazraate_eshgh
⌈°’💛📿:) دلم‌هواے... شلمچہ ڪردہ  سرزمین‌عشق↑• سنگرهاےنور...✨ سہ راھی شھادت🌱.• لالہ‌هاےخونینـ:( خاڪ‌مقدس‌جبهہ ڪه...↓ بوےبهشٺ‌میدهد...🌸✨ دلم‌قدم‌گذاشتن‌بہ‌آسمان‌رامیخواهد🌨 🍃 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴿•🦋•﴾ فرصت زندگی •✿• شرح حدیث درس خارج‌فقه ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🧡✨|•• بهش گفتم : ابراهیم! آخہ‌ چرا چشمات اینقدر خوشگلہ‌؟!😍🤨 گفت: چون تا حالا با این چشمام گناه نکردم...!☺️💚 شهیدمحمدابراهیم‌همٺ✨🌿🕊 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
انتقام آن حضرت از دشمنان خدا🗡🇮🇷 🧡 از جمله القاب امام زمان (عج) المنتقم است. از امام صادق (ع) آورده است که فرمود: 🧡《هر گاه قائم ما بپاخیزد برای خدا و رسول او و همه ما خاندان پیامبر (ص) انتقام خواهد گرفت.》🧡 •[( بحارالانوار: ۳۷۶/۵۲) جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم]• 💌 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
💔🍂|•• {تُ} مظݪۅمۍۅایݩ‌را‌مادرٺ‌در‌سجده‌مۍگۅید ۅحرف‌مادرٺ‌را‌تربٺ‌سجادھ‌می‌فهمد...📿✨ ||🌙|| ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
*اِی‌دلگُـشْای‌ِهَـر‌اَنـدوهْـگیـنْ ⁦♥️⁩ [جوشن‌کبیر] * ⁦🌙 @hazraate_eshgh
✍️ 💠 بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم. دفتر چند متری با حلقه دانشجویان فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم. بی توجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم :«چیه؟ اومدی گرای بچه ها رو بدی؟» 💠 به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد :«اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با نرو!» نمی دانم چرا، اما در انتهای نهیبش، را می دیدم که همچنان نگرانم بود. هیاهوی بچه ها هرلحظه نزدیک تر می شد و به گمانم به سمت دفتر بسیج می آمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و می خواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد :«اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه!» و من تشنه عشقش، تنها نگاهش می کردم! 💠 چقدر دلم برای این دلواپسی هایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد :«بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون!» و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم می خواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم :«اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط شون رو می خوان!» از بالای سرم با نگاهش در را می پائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که در بانگ بچه ها گم می شد، پاسخ داد :«حالا می بینی که چجوری حق شون رو می گیرن!» 💠 سپس از کنارم رد شد و در حالی که به سمت در می رفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد :«تو نمی فهمی که اینا همش بهانه اس تا کشور رو صحنه کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش می کشن...» و هنوز حرفش تمام نشده، شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشه های آزمایشگاه های کنار دفتر، تنم را لرزاند. مَهدی به سرعت به سمتم برگشت، دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در می کشید، با حالتی مضطرب هشدار داد :«از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاس ها!» 💠 مثل کودکی دنبالش کشیده می شدم تا مرا به یکی از کلاس های خالی برساند و می دیدم همین دوستانم با پایه های صندلی، همه شیشه های آزمایشگاه ها و تابلوهای اعلانات را می شکنند و پیش می آیند. مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت. 💠 گوشه کلاس روی یکی از صندلی ها خزیدم، اما صدای شکستن شیشه ها و هیاهوی بچه ها که هر شعاری را فریاد می زدند، بند به بند بدنم را می لرزاند. باورم نمی شد اینجا است و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاس های درس کنار یکدیگر می نشستیم. 💠 قرار ما بر بود، نه این شکل از ! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر را؟ گیج که دوستانم آتش بیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه می کردم و دیگر فکرم به جایی نمی رسید و باز از همه سخت تر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظه ای از برابر چشمانم نمی رفت. 💠 آن ها مدام شیشه می شکستند و من خرده های احساسم را از کف دلم جمع می کردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست. دلم برای مَهدی شور می زد که قدمی تا پشت در کلاس می آمدم و باز از ترس، برمی گشتم و سر جایم می نشستم تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد. 💠 اما نه، شعار "" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش می رسید. از پشت پنجره پیدا بود جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه می روند که دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم. از آنچه می دیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خرده های شیشه و نشریه های پاره، پُر شده و یک شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود. 💠 صندلی هایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود! از چند قدمی متوجه شدم شیشه های دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی، قدم هایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم. 💠 از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانه هایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بی تابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان می داد. تمام دفتر به هم ریخته، صندلی ها هر یک به گوشه ای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریه ها سرنگون شده بود. نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ را روی زمین دیدم... آبان98✨❌ انتخابات ✍️نویسنده: ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh