لبم لبریز از جام حسین است 💚
عروج نام من بام حسین است 🌱
اگر جراح قلبم را شکافد 💔
به روی لوح دل نام حسین است ❤️
#سلام_ارباب_خوبم🍃💚
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#یک_آیه
❲ وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ ❳
وپروردگارتراتاهنگامےڪھمرگتورابیایدبندگےڪن ...🍃🌸
『 @hazraate_eshgh 』
🕊
#السَّلامُعَلَیكِیَاأُختَوَلِیِّاللَّهِ🖤
مائیم گدای حضرت معصومه
محتاج عطای حضرت معصومه
همراه رضا ز دیده خون می ریزیم
در روز عزای حضرت معصومه 🏴
آمد ز مدینه تا که در قم باشد
در مملکت امام هشتم باشد
یعنی که خدا نخواست تا مرقد او
مانند مزار فاطمه گم باشد 🥀
در سَر هوس دیدن دلبر دارد
بر سینۀ خود داغ برادر دارد
افسوس که تا دیار ساوه آمد
دیگر نتوانست قدم بردارد 💔
مجروح بـه جگر داشت ودر تب می سوخت
از داغ برادرش مرتب می سوخت
هر جا که سَرِ دردِ دِلش وا می شد
میگفت: امان از دل زینب… می سوخت 😭
[محمود مربوبی]
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
امام رضـ✿ـا (ع) فرمودند:
قـ🌷ـرآن کلام خداسـت.
از آن فـراتر نروید و هـدایت را ↓
در غیـر قـرآن مجویید، →
که گمراه میشوید.
[مسندالامامالرضا،ج۱،ص۳۰۸]
#حدیث
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست
↓💛🍃🌸↓
[@hazraate_eshgh]
#رهبرانه °•🌿🖤🕊️•°
بـدون تردید نقش حضرتمعصومه سلاماللّهعلیها در قم شدنِ قم و عظمت یافتن این شهر عریقِ¹ مذهبىِ تاریخی، یک نقش «ما لا کلام فیه»² است.
[۱۳۸۹/۷/۲۹- رهبرانقلاب] →
1- ریشه دار و اصیل
2- سخنی در آن نیست
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 🌙•••
#کجاییبرادر :)
#ببینبدونتواسیرم 💔
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
سراپـا وسعت دریـا گرفتند
همان مـردان که در دلـ❥ جا گرفتند
تمام خاطرات سبزشـ🍃ـان ماند
به بام آسـ🌠ـمان مأوا گرفتند
به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی
خدا را شاهـ✨ـدى تنها گرفتند
چه شد اى دل، که در این راه رفـته
جواز وصـل را بىما گرفتند 💔
مگر مردان غریبى میپسندند
غریبانه ره دریا گرفتند! :)
#پنج_شنبه_های_شهدایی 🕊
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#منبر_مجازی ﴿🦋🌿﴾
ترس از قهر خـدا دلنشین است.
مضطرب کننده و دلهـرهآور نیست
چون در هـر بار ترسیدن از خـدا
او تو را در آغـوشِ
پر مِهـر خود میگیرد
و آرامش میدهد. :)♥️🖇
✿•علیرضاپناهیان•✿
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
🌿🌹🌿🌹
از پیامبر اکرم (ص) مروری است که فرمود:
🌹《مهـ♡ـدی از ما اهلالبیت است،
خداوند امـر او را در یک شب اصلاح میکند.》🌹
•[ بحارالانوار: ۲۸۰/۵۲
جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم ]•
🌿🌹🌿🌹
#به_وقت_امام_زمان💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#عابدانه 🖤•••
سلام بر تو
خدا بین ما و شما در بهشت 🌿
شناسایى برقرار کند ✨
و در گروهتان محشور دارد 🤲🏽
[زیارتحضرتمعصومه]
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
↓🖤✨🖤↓
@hazraate_eshgh ←
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #پنجم
#هوالعشق
#غروب_دلتنگ_عاشق
👈🏻راوی : فاطمه
-فاطمه خانوم اینجا وایسید تا من بیام💚
-چشم☺️🙈
-بی بلا😍
همراه علی به خرید آمده بودیم تا مایحتاج را فراهم کنیم.👜
به دلیل فشار پایین و کمبود آهنم خستگی زودرس جانم را میگرفت .😴
علی هم که رنگ پریده صورتم را میدید سریعا آبمیوه 🍹و پسته به خورد من میداد طوری که از صبح سه تا چهار بار لیوان های بزرگ آبمیوه میخوردم 😋.
آنقدر خورده بودم که معده ام صدای امواج دریایی میداد 🌊؛ به حرف خود خندیدم 😝و
آنسوی خیابان را نگاه کردم ٬ هوا داشت روبه سردی میرفت و ماه آبان تمام شده بود ❄️🍂
٬ به قامت مردانه علی نگاه کردم که تمام وجود من شده بود ٬ وجود فاطمه ای که از آمریکا🇺🇸و عشق و حال دخترانه اش👱♀ به راحتی دست کشیده بود به خاطر مردی که تمام عشقش بود ٬ تمام تمامش...❤️
-بفرمایید فاطمه خانوم زود بخورید😋
-ممنونم ولی آقا سید خیلی خوردما معده ام صدای موج های دریا میده😁😅
علی از خنده دلش را گرفته بود و روبه فرمان خم شده بود خودم هم از اعماق وجودم میخندیدم😜 و هردو به خنده ی یکدیگر لحظه ای نگاهمان با خنده درهم گره خورد و چشم هایش رنگی زیبا گرفت😍
سریع نگاهش را دزدید و پا رو پدال گاز گذاشت🚗 ٬ پسرمان خجالتی بود😢.
من بلد نبودم رو بگیرم چون یاد نگرفته بودم اما از ملیحه خانوم که میگفت مامان صدایش کنم داشتم کمی در حجب و حیا پله هارا بالا میرفتم و ملیحه خانوم برایم ذوق میکرد!☺️😍
به مسجد رسیدیم تا به نماز جماعت برویم هردو پیاده شدیم آن سوی خیابان مسجدی زیبا قرار داشت که از سر ذوق دستی بهم زدم و علی لبخندی زیبا به صورتم پاشید 💙.به سمت مسجد قدم برمی داشتیم پا به پای هم اما قد علی از من بلند تر بود و همین به من احساس غرور میداد.😌
-خب فاطمه خانوم شما برید سمت خواهران هرموقع راز و نیازتون✨ تموم شد بامن تماس بگیرید تا بریم📱
-چشم حتما پس ٬فعلا👋🏻
-چشمتون سلامت٬یاعلی💚
از رسمی حرف زدنش عاجز شده بودم آخر مگر ما محرم نبودیم☹️
پس چه بود این حد و حدود زیادی؟ شاید هم مصلحتی اومیداند و من بی خبرم😕؛این چند وقت علی اگر میگفت ماست سیاه است تایید میکردم چون تا آسمان قبولش داشتم.☺️
نمازم تمام شد به علی تک زنگی زدم و بیرون رفتم اما نبود😳 صدای ماشین می آمد انگار کسی به آن دستبرد زده بود😱
علی را دیدم دوان دوان به آنسوی خیابان میرفت
من هم به حالت دو دویدم یادم نبود هنوز چادر رنگی مسجد روی سرم بود ٬کامیون💨🚚 بزرگی به سمت علی می آمد😰
تمام وجودم لرزید او حواسش نبود هرچه صدایش کردم جوابم را نداد😖 ٬
-علییییییییییییی
چراغ های کامیون روشن بود💡
لحظه ای نفهمیدم چه شد که دستانم به بازوهای علی گره خورد و او را باتمام قدرت ورزشیم به کنار پرتاب کردم و نور کامیون درچشم هایم سوخت و برخورد آن به من و صدای بلند علی :
-فاطمهههههههههه نههه....😱❌
🍃🌺ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh