#عابدانه 🍃💫
اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِما تُجیبُنی [بِهِ] حینَ اَسْئَلُکَ
فَاَجِبْنی یا *اَللّهُ*
خدایا از تو خواهم به آنچه اجابت کنی دعایم را هنگامی که از تو خواهم که اجابت کنی *ای خدا*
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#کلام_مولا 🌿
و درود خدا بر او فرمود:
دنیای حرام چون مار سمی است، پوست آن نرم ولی سم کشنده در درون دارد، نادان فریب خورده به آن می گراید، و هوشمند عاقل از آن دوری گزیند.
نهج البلاغه، حکمت ۱۱۹
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#یک_آیه
وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ
ﻭ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻗﺮﺁﻧﻲ [ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ] ﻋﺮﺑﻲ [ ﻓﺼﻴﺢ ﻭ ﮔﻮﻳﺎ ] ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭﺣﻲ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ [ ﻣﺮﺩمِ ] ﺍم ﺍﻟﻘﺮﻱ [ ﺷﻬﺮ ﻣﻜﻪ ] ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻥ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻲ ، ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ [ ﻳﻌﻨﻲ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻛﻪ ﺗﺮﺩﻳﺪﻱ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﻲ ، [ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ] ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻥ .
سوره مبارکه شوری آیه ٧
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء و الصدیقین
#شهیدانه (❤️)
در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است
تکلیف اول است شهیدانه زیستن
از تیری که به کتفش خورده بود ، درد جانکاهی برایش مانده بود . یک روز که داشت از انبار های لشکر بازدید می کرد ، چند جوان بسیجی را دید که با حاج امرالله (مسئول انبار) ، داشتند بار یک کامیون را خالی می کردند . وقتی حاج امرالله او را می بیند که کناری ایستاده ، خطاب به او می گوید : آهای جوان ، چرا ایستاده ای و مارا تماشا میکنی ؟ تا حالا ندیده ای بار خالی کنند ؟ یادت باشد آمده ای جبهه که بار خالی کنی . او هم گفته بود : بله ؛ چشم . بعد گونی های سنگین را روی آن کتف دردخیز انداخت و کمک کرد . بعد از چند ساعتی که حاج امرالله را متوجه می کنند که این جوان ، کسی جز فرمانده لشکر نیست ، به عذر خواهی جلویش می ایستد .
و او هم با لبخند فقط میگوید : حاج امرالله ، من یک بسیجی ام .....🌱
✨شهید مهدی باکری
______________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌾✨♥️
دَمِ اِفطـــار کِہ بے تــاب تَر وَ تِشنِہ تَـــرَم
مے شَوَم غَرقِ عَلَـــمدار ... عَمـــو...آب...حَرَم
🌾✨♥️
السلام علیڪ یابن امیـرالمومنین یا ابوالفضل العباس
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
خطاب به برادران و خواهران ایرانی...
برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛
از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی *ولیفقیه* خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت،
*خامنه ای* عزیز را عزیز جان خود بدانید.
حرمت او را حرمت مقدسات بدانید.
فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
💐✨🍃
شِنیـــده اَم غَمِ ما را سِہ بار تَسڪیـــن اَست
هِـــزار مَرتَبِہ شُڪـــرِ خُـــدا غَمے داریـــم
💐✨🍃
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
السلام علیـــڪ یا علے بن موسےالرضا المرتضی
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
حجت الاسلام رفیعیخصوصیات امام علی (ع) از زبان امام حسن(ع).mp3
زمان:
حجم:
1.94M
خصوصیات امیرالمومنین از زبان امام حسن 😭💚
💫💫💫
اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي
خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهدهام، عهد و پیمان و بیعت تجدید میکنم که از آن، رو نگردانم و هیچگاه دست برندارم
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh