eitaa logo
حضرت زهراس وشهیدهادی
5.4هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4هزار ویدیو
12 فایل
یا علی یا علی یاعلی یا علی یا علی مادر همه شهیدان شده ای؟؟؟ می شود مادر ما هم بشوی؟؟! به کانال حضرت زهرا سلام الله و شهدا خوش اومدید🍃💜♥️ #اینجامهمان_حضرت_زهراس_هستین
مشاهده در ایتا
دانلود
شب جمعه آخر سال است خدا بی‌تابم باز دلتنگ هوای حرم اربآبم کربلا که نشد امسال نجف هم که نشد ای غریب الغربا مرا دریآبم https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
آسمان غرق خیال است کجایی آقا؟ آخرین جمعه سال است کجایی آقا؟ یک نفس عاشق اگر بود زمین می‌فهمید عاشقی بی تو محال است کجایی آقا؟ در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم غـافـل از اینکه شمـا اصـل بهاری آقا😭 🤲 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج بحّق زینب کبریٰ https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
یاد خدا ۱۲.mp3
11.39M
مجموعه ✘ در زمانهای خاص، مثل شبهای قدر، لیله الرغائب، عرفه و ... و یا در مکانهای خاص مثل حرم، راهپیمایی اربعین، مسجد و .... اگر قلبمون قفل بود و حال معنوی خوبی برای درک اون مکان یا زمان نداشتیم، چکار کنیم؟ https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
4_5992335785808887843.mp3
1.11M
استاد الهی 🔹روش‌های گمراه کردن شیطان... https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
35.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمازی عجیب که باعث بخشش گناهان می‌شود... 🔺افرادی که دچار مشکلات روحی خاص هستند، همچنین افرادی که مشکلات ماورایی دارند، حتما این نماز را بخوانند. این نماز فوق العاده است و برای هر درد و بیماری، درمان است https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
کاری نکنید که لیاقت یاوری امام زمان را از دست بدهید تا می‌توانید مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حسن کنید. * ماه رمضون بهترین فرصته برای و مراقبت اعمال و رفتار :)) ...🌷🕊 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕊کلام‌شهید.... 🔸فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان (عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ، وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است. 🔸مهدی باکری در شب عملیات وضو می‌گیرد و همه گردان‌ها را یک یک از زیر قرآن عبور می‌دهد، مداوم توصیه می‌کند: برادران! خدا را از یاد نبرید، نام امام زمان (عج) را زمزمه کنید، دعا کنید که کار ما برای خدا باشد، از پشت بی‌سیم نیز همه را به ذکر «لاحول و لاقوه الا بالله» تشویق می‌کند. 🦋 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بالاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم... ظاهراً هدف گیری مصطفی کار خودش را کرده بود.. ✌️🎯 که صدای تیراندازی تمام شد،.. ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند.. و با همین وحشت از در خارج شدیم.😨😰چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند.. تا بالاخره به خانه رسیدیم... و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت. یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم💞 چیده بودم، گریه میکردم..😥😭 و مادرش با آیه آیه قرآن دلداری ام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند... مثل رؤیا بود که از این معرکه و ولی برگشتند..😢❤️❤️ و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب هایم نمیآمد.. و اشک چشمم تمام نمیشد...💞❤️😭 🕊ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست،.. 🌸اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد،.. در را پشت سرش بست.. و بی هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت.. و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد.. که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد.. 😊❤️و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد.. که سرش را کج کرد و آهسته پرسید _چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟🙁😍 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود.. 😥😭که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید.. و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید _هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!😍 لحنش شبیه... ادامه دارد....
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ لحنش شبیه شربت قند و گلاب،💞خوش عطر و طعم بود.. که لب هایم بی اختیار به رویش خندید☺️😃 و همین خنده دلش را خنک کرد 😍که هر دو دستم را با یک دستش گرفت... و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، به جای اشک از روی گونه تا زیر چانه ام دست کشید.. و دلبرانه پرسید _ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟😊 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم _میشه منو ببری حرم؟😢💚 و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست،😓😞 دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد...😞😓 هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده😨 و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود..😢 که صدا زدم _مصطفی! گردنت چی شده؟😢 بی توجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خس خس افتاد _هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر 🍃سیدعلی خامنه ای🍃 بود، همه جا رو به گلوله بستن!😕 حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟😥🙁 میدانستم نمیشود... و دلم بی اختیار بهانه گیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم _میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟😢🤲 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید _چرا نمیشه عزیزدلم؟😊😍💚 در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد... هر دو... ادامه دارد....