به شش زبان دنیا مسلط بود
گفت مادر برم جبهه
عصای دستمی کجا میری
گفت مادر امام گفته؛
برو عزیزم آمد جبهه خیلیها میشناختنش
گفتن بزارین یک جا پرسنلی بی خطر باشه
گفت:میخوام برم تخریب، فکر کردن نمی دونه تخریب چیه بهش گفتن اونجا خطرناکه
رفت تخریب و مدتها گذشت
حسین خرازی: چند نفر میخوام برن پل دوویرج رو بزنن درگیر نمیشید ، فقط ؛ و برگردید اگر هم فهمیدن و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین ، نباید عملیات لوبره
پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود ۵ نفر داوطلب شدند اولین نفر عباسعلی بود تخریبچی ها رفتند
اما پلی منفجر نشد و ۴ نفر برگشتند
گفتند:تیر خورد به پاش اسیر شد زمزمه لغو عملیات به گوش رسید کدوم عملیات ،عملیات بزرگ فتح المبین
گفتن زیر شکنجه دوام نمیاره لو میده همه رو، پسر عموش اونجا بود گفت خیلی مرده سرش بره حرفی نمیزنه ، لو نمیده
رفتیم...وشد فتح المبین آن فتح بزرگ بعد از پیروزی وقتی به همان پل رسیدیم دیدم پیکری بدون پلاک، بدون سر ، روی زمین افتاده
پسر عموش گفت عباسعلی گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه
بعد عملیات اسرای عراقی گفتن یکی رو پل دوویرج گرفتن خیلی شکنجش کردن ولی هیچ نگفت آخر هم سرش را زنده زنده بریدن ولی باز هم حرفی نزد
پیکرش رو بردن اصفهان برا تشیع مادرش نمیدونست پسرش سر نداره گفت تا بچه ام رو نبینم نمیزارم دفنش کنید
مادر عباس سر نداره گفت میخوام ببینم
مادر تمام بدن پسرش رو بوسید وقتی به به سر رسید پنبه های اطراف رو کنارزدرگ های عباسش رو بوسید
مادر شهید#عباسعلی_فتاحی بعد اون بوسه هیچ وقت حرف نزد تا به دیدار پسرش رفت
به یاد عباسعلی ها که سَر دادند تا سِر نگه دارد.
"فاراقلیط"
@twiita