راز احمد
سفر بی بازگشت حاج احمد متوسلیان
از خرمشهر تا بیروت
به روایت حمید داودآبادی
روایتی متفاوت که برای اولین بار منتشر می شود
* چه کسی حاج احمد را لو داد؟
* چه کسی از نیروهای حاج احمد جاسوسی می کرد؟
* چرا حاج احمد می خواست به بیروت برود؟
* چرا حاج احمد به تهران بازنگشت؟
* حاج احمد و یارانش، شب قبل در خانه چه کسی بودند؟
* چرا حاج احمد برای دومین بار به بیروت می رفت؟
* در پست بازرسی برباره چه گذشت؟
* در ماشین عقبی، چه کسانی بودند؟
* چه کسانی شاهد ماجرای پست بازرسی برباره بودند؟
* آنها چه دیدند؟!
* ناگفته ای منتشر نشده
از سپهبد شهید قاسم سلیمانی
دربارۀ سرنوشت حاج احمد متوسلیان
برای اولین بار
در کتاب
راز احمد
به زودی منتشر می شود
@yazahra_pub
@hamiddavodabadi
@ali.akbari.mozdabady
آیا برای مرگ آماده ای؟
همین الان اگر مَلک الموت سر رسد
و تو را به عالم باقی فرا خوانَد
آماده ای؟
مرا بگذار و بگذر
به من نگاه نکن
چشمانت را برگردان
عذابم نده
میازار مرا
نگاهم که می کنی
معذّب می شوم
نگاهت خرج دارد
عاشقی ات که واویلا
من، ذره ای چون آن نیستم
که 20 سال در عشقت سوخت
پا به پا، همپایت شد
راه به راه، همراهت شد
قدم به قدم، همقدمت شد
همسر بزرگوارت
خودمونی بهت بگم:
به من گیر نده سیّد
من، نه قد و اندازۀ تو هستم
نه ذره ای خاک پایت
مرا پایی نیست که با تو همقدم شوم
و قدّی نیست تا به بلندای تو رسم
گفتم نگاهم نکن
چه کنم مرا رها کنی
ول کنی
بروی
چگونه باید خواهشت کنم
مرا بگذار و بگذر
نگاهم نکن
خواهشت می کنم
من ندارم آن چه تو درپی آنی
من نیستم آن که تو خواهان آنی
من نیستم آن که بتوانم ذره ای و فقط ذره ای، پاسخ نگاهت شوم
من، خود، سوخته ام
نه، خودت خوب می دانی
برای هرکه بازی کنم
جلوی تو سرم زیر پایت است
من نه از عشق خدا
که از شرم گناه سوخته ام
و سرم پایین است
ای کاش چون تو
سرم از عشق بلند بود
و قامتم از استواری تو، استوار
نگاهم نکن آقاسید
اگر بدانی چقدر خدا را شکر می کنم
که چشمم در چشمت گره نخورد
اگر بدانی چقدر خوشحالم با تو همسنگر نبودم
چقدر خدا را شاکرم در این 36 سال که بر تخت استوار خفته بودی
باهات آشنا نشدم
حالا می فهمی وقتی برای تنها بار
اولین و آخرین بار
آن روز ظهر
از تخت برخاستم تا برای نماز به مسجد بیمارستان بیایم
وقتی تو را دیدم
یواشکی دو عکس ازت گرفتم و گریختم
دوست داشتم، ولی بر این عشق غلبه کردم
می دانستم دوختن چشم در چشمانت
شنیدن صدایت
چشیدن محبتت
همنفس شدن با نفست
خرج دارد
هزینه دارد
و من
هرچه داشتم و دارم
همه داروندار خویش را
به پای دنیا باختم
به پای هوس
به پای شهرت
به پای ریا
باختم و ساختم
ننگر به چشمانم سید
نگاهت سنگین است
بسیار سنگین تر از هیکل و جثه فربه و عظیم من!
بسی عظیم تر از بار گناهانم
زیر نگاهت می شکنم
مقابل چشمانت می سوزم
ولی آقاسید
درگوشی
حرف دلم را می گویمت
به چشمانت که خیره می شوم
حسرت می خورم
تاسف می خورم
چرا ندیدمت
چرا نبوسیدمت
چرا نبوییدمت
چرا دوستت نشدم
چرا عاشقت نشدم
چرا و چرا و چرا
خوب می دانم اگر بوسه ای بر دستت می زدم
شرمم می شد بر گناه بوسه زنم
اگر عطر خوش الهی ات بر جانم می نشست
به راحتی هر عطر دنیایی فریبم نمی داد
تو
شما
آیات الهی بودید و هستید
در این زمانه وانفسا که من با این همه ادعا
به یک غمزه
داشته و نداشتۀ خود را
به پای دگران
می ریزم و می بازم
همکلامی و همنفسی با شما
آدم را با خدا آشتی می دهد
که شما
ایمان مجسّم هستید
نه
نبودید
که هستید
چون تو هستی
امشب که خواستم برای عکسی که سر نماز ازت گرفتم چیزی بنویسم
دیوانه نگاهت شدم
و شکر خدا
که همچنان در قلبم جاری هستی
آن روزهای آخر که دوستان پیامم دادند
اگر می خواهی آقاسید را ببینی
بشتاب
روزها و شاید لحظات آخرش است
از شرم نیامدم
نه
راستش را بگویم
غرق بودم
و ندانستم که تو
نجات غریقم خواهی شد
دیر آمدم
ولی تو دور نیستی
دستم را بگیر
آقا سید حسین آملی
خیلی فرو رفتم
شفاعت که می دانم لیاقتش را ندارم
فقط نگاهم کن
که نگاهت
آب روی آتش قیامت است
به حرمت و حق مادرت حضرت فاطمه زهرا (س)
و نام مقدست حسین (ع)
خاک پایت
حمید داودآبادی
20 اردیبهشت 1399
چارهای کو بهتر از دیوانگی؟!
دلم یک همزبون میخواد
یه دوست مهربون میخواد
دلم بدجوری گرفته
اون روزا تازه مزۀ رفاقت رو حس کرده بودم
نه از تنهایی، که از شلوغی به رفیق پناه میبردم
به مصطفی، سعید، هاتف ...
یکی یکی من رو جا گذاشتن و رفتن پی عشق و حال خودشون!
من چون درست و حسابی مزۀ عشق رو حس نکرده بودم و رفاقت و دوستی رو با عشق اشتباه میگرفتم، فقط با اونا رفیق شدم.
با خود خدا هم فقط رفیق شدم
اصلا نتونستم و نفهمیدم عاشقی یعنی چی؟!
هم بهتره هم سخت تر!
رفیقام با من دوست بودند، ولی عاشق و دل بستۀ خود خدا بودند.
واسۀ همین دوستی زمینیِ یک بیارزشی مثل من رو به عاشقی ارزشمند خدا فروختند و رفتند پیش خودش.
گیر کردم. توی دنیا به هر چیز و هر کسی به چشم اونی که میتونه تنهایی من رو پر کنه، نگاه کردم.
دریغ و دریغ.
نهایتش این بود که شکمم سیر میشد ولی این دل لامصّب همچنان گرسنه میموند. دل که شکم نیست که هرچی بریزی توش بشه یک مشت کثافت!
خوراک دل نه دیدنیه نه خوردنی. چشیدنیه!
ویلون شدم و سرگردون
هرزه شدم و هیز
چشم چرون شدم و فاسد
فاسق شدم و اسمش رو گذاشتم رفیق
به دنیا چسبیدم و اسمش رو گذاشتم جهاد اکبر!
بعد جهاد اصغر، آوارگی پشت آوارگی. به هر کسی و چیزی دل بستم.
بیشتر از همه به خودم.
به سابقۀ جبههام که وبال گردنم شده و داره میکشدم پایین.
هر دفعه فکر میکردم دارم عاشق میشم! نمیدونستم اینی که فکر میکنم داره غلغلکم میده، فقط داره جسمم رو انگولک میکنه، وگرنه عشق دل آدم رو میلرزونه، غلغلک نمیده که الکی بخندوندت!
عشق میگریونه
نه قهقهۀ الکی ازت بلند کنه
حالا که باید غزل خداحافظی رو بخونم
حالا که باید ریق رحمت رو سر بکشم
اومدن سراغم
همهشون
خوب و بدشون
عاشقای واقعی
عاشقای شکمی، هر دوشون
هم اونی که برای خودش چیز دنیاپسندانهای داره
هم اونی که برای خودش کسی هست.
تازه دارم میفهمم عشق عجب مزهای داشته و من نفهمیدم.
تازه دارم میفهمم باید تنهایی دلم رو با چی پر میکردم.
الکی دلم رو با پنبه و کاغذ روزنامه چپوندن پر کردم.
با بتونه کاری دنیایی.
تازه دارن برام پردهها رو کنار میزنند. دارند عاشقم میکنند.
تازه دارم نبودنشون رو حس میکنم.
تازه دارم تنهایی رو زیر لبم و توی دلم میچشم.
خیلی از این نوشته خوشم میاد.
باهاش حال میکنم. اونی که این رو گفته، شاید خیلی عاشق بوده. شایدم مثل من نفهمیده چی گفته:
درد ما جز به حضور تو مداوا نشود ...
ولش کن بدجور قاط زدم.
میخوام یه نفر رو بگیرم توی بغلم و سفت فشارش بدم.
میخوام سرم رو بذارم روی شانۀ یکی و زار زار گریه کنم.
دلم برای شانۀ جعفرعلی گروسی تنگ شده.
واسۀ زانوی مصطفی که سرم رو بذارم روش و موهای خاکیم رو بجوره و سرم رو بخارونه.
میخوام یکی بزنه توی گوشم. همچین بزنه که از خواب سی ساله بپرم.
عین فیلمها، یه دفعه چشم باز کنم ببینم همش کابوس بوده
رفیقام هنوز دوروبرم هستند
ایمانم هنوز سر جاشه
دلم هنوز به یاد خودش قُرصه
ولی چیکار کنم با دل تنگم؟!
آهای رفیقا
آهای دوستا
آهای
جعفر
حسن
حسین
سعید
سید
عباس
علی
فرامرز
کیوان
مصطفی
نادر
...
هنوز وجب به وجب کوچه ها و دیوارهای محل رو با یاد شما متر می کنم
کاش میشد همچو آواز خوش یک دوره گرد
زندگی را بار دیگر دوره کرد
حمید داودآبادی
21 اردیبهشت 1399
یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ یا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفاءَ فیما یَشاءُ مِنَ الاَْشْیاءِ
اى که نامش دوا و ذکرش شفا است
اى که بنهد شفا را در هر چیزى که خواهد
به لطف خدا، در این ماه عزیز و به میمنت و مبارکی میلاد کریم اهلبیت امام حسن مجتبی (ع)
و با دعای خیر همه شما عزیزان
خداوند رحمن و رحیم همچنان بر ما لطف نموده و به پدر بزرگوار بنده سلامتی عطا فرمود
پدری که همه سختیها و مشقات جنگ و زخم و جراحت بنده، بر دوش او و مادرم بود و اگر آنها اجازه نمی دادند و صبر نداشتند، بعید می دانم می توانستم آن گونه که باید حق جهاد را ادا کنم.
قشنگی داستان این جاست که اتفاقا در همین ایام، دوست و همرزم عزیزم "ناصر آشتاوی" که مثل همیشه، به خاطر جراحت ها و بیماری های متعدد جنگ شیمیایی و قلب و این بار باکلاس شده و کرونا هم گرفته بود، به لطف خدا حالش خوب شد و از بخش مراقبت ویژه به بخش عادی منتقل شد.
این دو خبر برای من که خیلی شیرین و شادی آور بود و زبان قاصرم را به ذکر خداوند سبحان واداشت.
برای همه عزیزانی که بیماری بر تخت بیمارستان یا در خانه دارند، از صمیم قلب دعا می کنم که آنها نیز شیرینی خبر سلامت عزیزانشان را بچشند.
و برای همۀ عزیزانی که پدر و مادرشان به سفر آخرت رفته اند، آرزوی شفاعت اهلبیت (ع) و غفران و رحمت الهی دارم.
الحمدلله رب العالمین
حمید داودآبادی
21 اردیبهشت 1399
راز احمد منتشر شد
سفر بی بازگشت حاج احمد متوسلیان
از خرمشهر تا بیروت
به روایت حمید داودآبادی
همراه با سی دی حاوی فیلم و عکس و اخبار مرتبط
فروش مستقیم توسط مولف:
همه روزه از ساعت 10 صبح تا 17 عصر
(بجز روزهای تعطیل و بارندگی)
تلفن: 66400338 – 021
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، خیابان دانشگاه، تقاطع خیابان شهید لبافی نژاد، پلاک 65 طبقه اول
روایتی متفاوت که برای اولین بار منتشر می شود
* چه کسی حاج احمد را لو داد؟
* چه کسی از نیروهای حاج احمد جاسوسی می کرد؟
* چرا حاج احمد می خواست به بیروت برود؟
* چرا حاج احمد به تهران بازنگشت؟
* حاج احمد و یارانش، شب قبل در خانه چه کسی بودند؟
* چرا حاج احمد برای دومین بار به بیروت می رفت؟
* در پست بازرسی برباره چه گذشت؟
* در ماشین عقبی، چه کسانی بودند؟
* چه کسانی شاهد ماجرای پست بازرسی برباره بودند؟
* آنها چه دیدند؟!
* ناگفته ای منتشر نشده
از سپهبد شهید قاسم سلیمانی
دربارۀ سرنوشت حاج احمد متوسلیان
برای اولین بار
در کتاب
راز احمد
منتشر شد
instagram.com/yazahra_pub
instagram.com/hamiddavodabadi1/
instagram.com/hamiddavodabadi2
کتاب راز احمد منتشر و به دست نویسنده رسید.
این کتاب روایت حاج احمد متوسلیان از مقطع آزادسازی خرمشهر (۳ خرداد ۱۳۶۱) تا اسارت (۱۴ تیر ۱۳۶۱) و به دنبال آن ناپدید شدن او و سه همراهش است. حمید داودآبادی در این کتاب روایتهای ناگفته و سربسته را از قول افراد مرتبط با این اتفاق در قالب یک روایت داستانی در ۴۵۶ صفحه تدوین کرده است.
ضمیمهی این کتاب یک حلقه دیویدی مشتمل بر عکس، فیلم و فایل پیدیاف اخبار مقطع زمانی فوقالذکر است.
قیمت کتاب: ۴۵۰۰۰ تومان
قیمت به همراه دیویدی: ۴۷۰۰۰ تومان
جهت خرید و سفارش این کتاب با شماره تلفنهای ۰۲۱۶۶۹۶۲۱۱۶ و ۰۲۱۶۶۴۶۵۳۷۵ تماس بگیرید.
www.instagram.com/yazahra_pub