جنگ زد نعره، ولی پنجره ها را بستید
به غنائم که رسیدیم، به ما پیوستید
به یاد شاعر اهلبیت (ع)
مرحوم حاج محمد رضا آقاسی
خاطرۀ آقا از شهید عباس بابایی
غروب پنجشنبه، ۶ اسفند ۱۳۷۷ که همراه مسعود دهنمکی خدمت حضرت آیتالله خامنهای بودیم، مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بینظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند.
آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هرکدام از شهدا که تصویرش را میدید، خاطره یا نکتهای میگفتند.
درباره شهید "سید مجتبی هاشمی" فرمودند:
"آقا سید برای خودش در آبادان حال وهوایی داشت."
چشم آقا که به تصویر خلبان شهید عباس بابایی افتاد، حس و حال عجبیی پیدا کرد و با احساس زیبایی گفتند:
"آه عباس ... یکی از شبهای ماه رمضان بود که خواب زیبایی از شهید بابایی دیدم. دیدم جایی نشستهام و دارم سخنرانی میکنم. شهید بابایی هم جلوی من نشسته بود و گوش میداد. او را که دیدم دستم را به طرفش بالا بردم و گفتم: بابایی عزیز..."
آقا جمله آخر را با حس و حال خاصی ادا کرد.
ایشان با دیدن عکس شهید "علی اشمر" از شهدای استشهادی لبنان، مکث کردند و گفتند:
"چند وقت پیش پدر و برادرش که بعداً شهید شد، آمده بودند اینجا. چقدر این خانواده نورانی بودند و دلنشین."
حمید داودآبادی
مرا به خانهام ببر...
خسته نشدید از بازی؟
من خسته شدم!
40 سال شد.
بچههایی که آن روز از مادر متولد شدند، الان اربعین را رد کرده و به پختگی رسیدهاند.
شما چرا نه؟!
فکر کنم مثل من، 60 سالگی را پشت سر گذاشته باشید.
کم حوصله و خسته شده باشید.
من هم همین طور.
پس
مرا به خانهام ببر ...
آهای دوست قدیمی
آهای همرزم دیروزی
آهای همسنگر دیرین
کمی هم به فکر من باش
دیگر عنوان ندارم
خیلی سال است جایگاهی دنیایی ندارم
هرچه درجه و رتبه و پُست و مقام است، همه را شما از آن خود ساختهاید.
مبارکتان باد و نوش جانتان!
پس انتظار ندارید جایتان را تنگ کنم!
پُست و مقام دنیویتان را تصاحب کنم!
از مقام مادی خلعتان کنم!
اگر هم میخواستم، دیگر این کارها به من و ما نمیآید.
نه میپسندم و نه میتوانم!
دنیا مال شما
همان طور که تا امروز بوده!
خوبیّت ندارد پیکر مومن، روی زمین، در گوشهای، در کُنجی پنهان، بلاتکلیف بماند!
خدا قهرش خواهد گرفت!
مادرم همچنان چشم انتظار است.
هنوز چشمش به در است.
مادر پیرم که همچنان ذکر دعا و قرآن برلب دارد، هنوز منتظر است خبر خوشتان را بازگو میکنید یا...
چتان شده که با من این میکنید؟
چه ظلمی مرتکب شدم؟
چه ناحقی درحقتان روا داشتم؟!
قیامت را درنظر آورید.
به عاقبت خویش بیندیشید.
اگر دل سوختۀ مادرم آتشتان نمیزند!
اگر همچنان زیرخاک بودیم، تا امروز استخوانهایمان هم پوسیده بود.
کاش میگذاشتید در کهف فراموشی خویش بمانیم و بپوسیم.
دوستی را که تمام کردید؛
ما را آوارۀ این ساختمان و آن اتاق گرداندید!
محبت را هم تمام کنید!
رهایمان کنید.
امید مادرم دارد ازکف میرود!
چشمانش دیگر سویی ندارند و در را از دیوار باز نمیشناسند.
قلبش از چشم انتظار تپیدن، خسته شده.
شاید که چندصباحی دیگر، اگر مرا به دیدارش نبرید، خودش به ملاقاتم آید.
نه آن جا که شمایید، که این سوی هستی.
که شما را از قصۀ آن خبری نبود و نخواهد بود!
نامش را هرچه دوست دارید بگذارید:
مصلحت
منفعت
بیدلیل و فقط با بهانه، نگهم ندار.
مرا به خانهام ببر.
نه یک اربعین روز، که 40 سال گذشت.
ما شکستهها خسته شدیم.
شما خسته نشدید؟!
خدا منتظر است
خیلی
که ببیند چه میکنید
به نام او و بهانۀ مصلحت دینش.
ما که از رفتن و دور ماندن ضرر نکردیم.
شما خود را به زیان دنیوی و خُسران اُخروی نیندازید.
خَسِرَالدنیا و الاخِرَه نگردانید خود را.
که در پیشگاه عدل الهی:
نه من میگذرم نه مادرم.
اگر مرا به خانهام نبرید!
حمید داودآبادی
خرداد 1401
@hdavodabadi
مرقد امام مال شما ...
مرقد مطهر عظیم امام در بهشت زهرا (س) مال شما؛ روح بلند و ملکوتی روح الله در عرش، مال ما.
خانهی امام و همهی تشکیلات موسسهی تنظیم و نشر در جماران، مال شما؛ عشق و حُب خالصانهی روح الله در قلب شیعیان مظلوم جهان، مال ما.
همهی موقوفات و زمین و ... که برای مخارج موسسهی نشر هزینه می شوند، مال شما؛ تک تک کلمات و راهنمایی های حکیمانهی روح الله، مال ما.
همهی خانوادهی امام، از علی کوچولو گرفته تا حاج سیدحسن آقا، مال شما؛ همهی عشق روح الله ندیدهها در سراسر دنیا، مال ما.
سیدحسین خمینی خطاکار با دستبوسی رضا پهلوی اش، مال شما؛ سیدحسن نصرالله نوادهی معنوی روح الله، با مقاومت حماسی اش در برابر صهیونیست ها، مال ما.
جایگاه میهمانان ویژه VIP در مرقد امام، مال شما؛ جایگاه عاشقانه روح الله در دل سوختهی محبینش در سراسر عالم، مال ما.
مراسم لاکچری عمامه گذاری در جماران با حضور سلبریتی ها و مجرمین و محکومین و ... مال شما؛ طالبین حقیقی بدون عمامه مرید امام در سراسر عالم، مال ما.
مراسم همیشهی سال گرد امام، مال شما؛ روح الله زندهی همیشه در تاریخ، مال ما.
همهی شمال و جنوب سرزمین عظیم مرقد امام با گنبد و بارگاهش، مال شما؛ همهی جنوب لبنان که فرزندان روح الله شکست تاریخی صهیونیسم را رقم زدند، مال ما.
امامِ محدود در جماران، مال شما؛ روح الله پرآوازه در قلوب مستضعفین دنیا، مال ما.
همهی خانوادهی محترم امام، مال شما؛ همهی فرزندان معنوی روح الله در لبنان افغانستان، سوریه، لبنان، عراق و ... مال ما.
همهی تصاویر و فیلم های منتشر نشدهی امام، مال شما؛ کلمه کلمهی سخنان گوهربار روح الله، مال ما.
همهی جسم و وجود دنیایی امام، مال شما؛ همهی تاثیرات عظیم دینی و آموختههای روح الله، مال ما.
همهی گنبد و بارگاه و حرم مجلل با گارانتی 1000 ساله مال شما؛ همه حسادت و نادانی عالم، مال ما.
اصلا، حضرت امام و مرقد آنچنانی اش مال شما؛ فقط و فقط روح الله از خرداد 42 تا خرداد 68 مال ما.
حمید داودآبادی
گذر عمر
از راست:
حاج حسن نوروزیان
اکبر آرقوللو (موحد)
رضا مرادی
حمید داودآبادی
عبدالله اسکندری
خدایا شکرت هنوز هستند دوستانی که با دیدنشان،
یاد تو و شهیدان و روزهای خوب با تو بودن می افتم!
حمید داودآبادی
سه دوست و همرزم قدیمی
36 سال جدا ناشدنی
عکس اول:
25 دی 1365 اردوگاه کارون
هنگامۀ عملیات کربلای 5
رضا و علی، مثل همیشه در گردان تخریب بودند و من در گردان حمزه
عکس دوم:
15 خرداد 1401
مراسم تشییع پیکر حاج محمد ابراهیمی، پدر آقا رضا
از راست:
دکتر "علی جلالی" - رئیس سابق بیمارستان و دانشگاه بقیه الله
حاج "رضا ابراهیمی" – تاجر مومن و متعهد و موفق
"حمید داودآبادی" – نویسنده و پژوهشگر
خداوند سبحان رحمت کند پدران هر سه مان را که بهترین پشتیبان و حامی بودند تا در سخت ترین شرایط، در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور یابیم.
با تشکر از دوست عزیز و قدیمی "منصور اسلامی" که زحمت عکس امروز را کشید.
خبری در راه است ؟!
عکس:
پست بازرسی (حاجز) برباره
محل فاجعه ۱۳ تیر ۱۳۶۱
چه کسی از سرنوشت 4 عزیز دلیرمرد
حاج احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی، تقی رستگار و کاظم اخوان
خبرمان خواهد داد؟!
چه کسی انجام و سرانجام این داستان را خواهد گفت؟!
چه زمانی راز احمد گفته خواهد شد؟!
چه کسی باید این راز را برایمان بگشاید؟!
آیا این خطوط سیاه، سپید می گردند؟!
می آیند یا می آورندشان؟!
حمید داودآبادی
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ
حاج احمد متوسلیان
بر صورت آنان که
به بهانۀ نشر آثار امام
میلیارد میلیارد خرج راه غیر امام میکنند
خالی است!
@hamiddavodabadi6
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ
حاج احمد متوسلیان
بر صورت آنان که
از کوخ برآمدند و در کاخ شاه و ملکه
غوطه خوردند
خالی است!
@hamiddavodabadi6
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ
حاج احمد متوسلیان
بر صورت آنان که
خود و هزار فامیلشان
اقتصاد و تجارت مملکت را به یغما بردهاند
خالی است!
@hamiddavodabadi6
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ
حاج احمد متوسلیان
بر صورت آنان که
بر پیشانیشان نه جای ترکش
که جای بوتاکس و مثلا سجده نقش بسته
خالی است!
@hamiddavodabadi6
همه یادگاریهایم از خرمشهر
۴۰ سال پیش، درحالی که نوجوانی ۱۷ ساله بیشتر نبودم، خداوند توفیق داد همراه دیگر رزمندگان اسلام، از نیمه شب ۹ اردیبهشت تا صبحدم اول خرداد 1361 در عملیات بیتالمقدس حضور داشته باشم و درست دم دروازههای خرمشهر در شلمچه، بر اثر انفجار مین در زیر پای همرزمم، مجروح شوم.
از آن روزهای قشنگ، یادگاریهای کمی برایم مانده است که شیرین ترینشان، سه عدد ترکش ناقابل مین کنار چشم و گیجگاهم است.
از دیگر یادگاریهای آن روزها، زنجیر پلاک است؛ زنجیری که بین خود بچهها به "زنجیر قلاده" معروف بود! از بس درشت و زبر و سخت بود.
یادگاری دیگر، یک فندک نفتی است!
نه اشتباه نکنید، در جبهه سیگاری نشدم!
یکی از روزها که همراه شهید "رضا علینواز" به اهواز رفته بودم، به توصیه رضا که میگفت:
در سفر، همیشه باید 3 چیز همراه داشته باشی:
"تیزی، سوزن، آتش"
تیزی (چاقو) برای بریدن
سوزن برای دوختن
کبریت یا فندک برای افروختن آتش
آن روز، با رضا رفته بودیم مرخصی اهواز که فندک نفتی را که - به گاز احتیاج نداشت - اگر اشتباه نکنم 50 ریال از دستفروش چهارراه نادری خریدم. در اردوگاه، روی پنبه داخل آن نفت ریختم و گذاشتم توی جیبم.
بامداد اول خرداد، کنار حدود 40 مجروح، وسط میدان مین اول خرمشهر افتاده بودم. وقتی سر و صدای نیروهای کمکی را شنیدم، در آن تاریکی، بهترین وسیلهای که کمک حالم شد تا محل را نشانشان دهم که بیایند کمک، همین فندک بود.
آن را روشن کردم، بالا گرفتم و تکان دادم تا جایمان را پیدا کنند!
در کنار سوز و داغ فراق فرماندهان و همرزمان شهیدم
سردار احمد کاظمی
رضا علینواز
امیر محمدی
جهانشاه کریمیان
سیدمحمود میرعلی اکبری
و آنها که نامشان یادم نیست
بعد از آلبوم عکسهای گذشته، اینها شدهاند دلخوشی این روزهای تنهایی من.
حمید داودآبادی
خرداد ۱۴۰۱