چقدر از خدا دوریم!
خودم رو میگم. لطفا کسی به خودش نگیره و شاکی نشه.
شما خوبید و فقط من بدم.
داشتم با یکی از دوستان و همرزمای قدیمی تلفنی صحبت می کردیم که حرفمون کشید به این جاهای خوب:
ما فکر می کنیم چون بزرگ شدیم، معروف شدیم، واسه خودمون کسی شدیم، دیگه مثل قدیما که کوچیکتر بودیم، به #نماز_شب و دعا و #زیارت_عاشورا و خلاصه #مبارزه_با_نفس و #جهاد_اکبر که توی جوونی و دوران جبهه کار هر روز و ساعتمون بود، نیاز نداریم.
بعضیامون فرماندهان بزرگ، بسیجیان قدرتمند و دلیری در #جبهه بودیم و همه اونا ثمره خلوص و صداقتی بود که داشتیم.
خدا رو همواره و در هر کاری شاهد و ناظر می دونستیم.
می مُردیم قبل از اینکه بمیرانندمون و حساب می کشیدیم از خودمون قبل از اینکه سر پل خرگیری، یقمون کنند!
حالا دیگه، وزیر شدیم، وکیل شدیم، نماینده شدیم، سردار شدیم و ... فکر کردیم حالا دیگه انسان کامل شدیم و به نماز شب و زیارت عاشورا و محاسبه نفس نیاز نداریم.
اون روزا که دوسه هزار تومن حقوق می گرفتیم، گاهی نصفش رو "قرضُ الپَس نَده" می دادیم به رفیقامون یا هرکس که نیاز داشت. بقیش هم میذاشتیم مرخصی که میرفتیم، همرزما رو مهمون می کردیم خونومون و خرجش رو از باقی مونده حقوق یک ماه جنگ و مرگ که 2400 تومن بود می دادیم.
حالا که حقوقمون بالای 10 پونزده میلیون تومن شده و چه بسا برخیمون خیییییلی بیشتر از این حرفا، حاضریم نصفش رو بدیم به نیازمندان؟!
چقدر مثل اون روزا از مال و اموالمون حساب می کشیم؟
نکنه چون او روزا دو سه هزار تومن بیشتر نبود و محاسبه اش راحت بود این کار رو می کردیم؟
و امروز که میلیاردر شدیم، دیگه نمیشه "حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا" کرد؟!
وای که چی شدیم!
اون وقت می گردیم برای خراب شدنمون متهم پیدا کنیم:
- چشمم زدن.
- چش نداشتن پیشرفتم رو ببینن.
- بدخواها نظرم زدن.
- حسودا ...
گمشو مسخره!
حسودا و بدخواهانت تو رو میلیاردر کردن که بعدش بهت چشم بزنن که فقیر بشی؟!
یه روز دم خونمون وایساده بودم که یکی از بچه محل ها که پولاش رو با کانتینر حمل و نقل می کنند نه با پارو، با ماشین یکی دو میلیارد تومنیش وایساد به سلام علیک.
وسط حرفاش با ناراحتی نالید و مستاصل و درمانده گفت:
لعنتیا هنوز یارانه هارو نریختن به حساب ...
ای وای.
لعنتی درآمد یک روز تو، هزار برابر یک ماه یارانه برای مستمندان و بیچاره ها و فقرا و مستضعفین و قشر آسیب پذیر و مستحقان است!
اون وقت هنوز موعدش نشده میری دم بانک ببینی یارانه رو ریختن یا نه؟!
اینا هیچی.
اینو کجای دلم بذارم که شب های احیا، همینا میان توی مسجد، خاضعانه یه گوشه روی زمین می شینن، قرآن به سر می گیرن و پس از کلی الهی العفو، زار می زنن و خدا و اهل بیت رو به قرآن قسم میدن که مشکلاتشون حل بشه.
و مشکلاتشون مال مردمه که نمیشه از جیبشون بیرون کشید و به حلقوم خود ریخت!
داداش، مشکل از خودمونه.
بیرون دنبالش نگردیم.
همش توی خودمونه.
نفْس سیری ناپذیر، نفْس زیاده خواه، نفْس امّاره.
همونی که از دستش به خدا پناه می بردیم.
همونی که واسه خودمون برنامه عبادی روزانه ریخته بودیم تا از نفْس امّاره به نفْس لوّامه برسیم و از اون هم به نفْس مطمئنه نایل بشیم!
یادش بخیر، یکی از دعاهایی که زمان جنگ، اون روزها که خیلی آدم بودم و خوب، عاشقانه توی قنوت نمازام می گفتم، و این روزها هی میخوام بگم، یا یادم میره یا زبونم نمی چرخه، این بود:
الهی لا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً
خدایا به اندازه یک پلک برهم زدن مرا به خودم وامگذار.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حمید داودآبادی
آبان 1398
@hdavodabadi