@hdavodabadi
از شیرخوارگاه تا گلزار شهدا
دوقلوهایی از بهزیستی که شهید شدند
بخش اول
دو نوزاد پسر داخل زنبیل پشت در پرورشگاهی در شهرری، رها شده اند. سال 1343 است و ایران روزهای پرالتهابی را می گذراند. دو نوزاد که دو قلو هستند، در پرورشگاه قد می کشند و دو برادر تمام خانواده هم می شوند. نام یکی «ثابت» است و دیگری «ثاقب» و نام خانوادگی شان «شهابی نشاط». روزها می گذرد؛ درس می خوانند و دیپلم می گیرند. جنگ آغاز می شود و به عنوان داوطلب و امدادگر به جبهه اعزام می شوند. هر دو در سومار مجروح می شوند؛ جانباز شیمیایی و اعصاب روان.
دست از نبرد بر نمی دارند و تا آخرین لحظه در جبهه می مانند. بعد از جنگ، «ثابت» ازدواج می کند و صاحب 3 فرزند می شود اما «ثاقب» به مجتمع بهزیستی شهید قدوسی برمی گردد و در 10/18/ 1377 به دیدار معبود می شتابد. «ثابت» در فراق برادر روزها را سپری می کند و در تاریخ 09/25/ 1385 به برادر شهیدش می پیوندد.
قصه شهیدان «شهابی نشاط»، داستان عجیبی دارد. شهیدانی از بهزیستی که کمتر شناخته شده اند اما تمام زندگی آن ها سراسر شناخت و عشق به حق بوده است. سرگذشت این دو برادر، سوژه گزارش نوید شاهد شد. ابتدا غیر حضوری و از طریق تلفن با همسر شهید «ثابت شهابی نشاط» گفت و گو کردیم و بعد دو پسران شهید «ثابت» به نوید شاهد آمدند و از ناگفته هایی از این دو شهید گفتند. آنچه در ادامه می خوانید روایت خانواده شهید «ثابت شهابی نشاط» از زندگی این دو شهید است.
مهناز فرحزاده، همسر شهید ثابت شهابی نشاط:
سال 1368 بود که با آقا ثابت ازدواج کردم. یک سالی از جنگ گذشته بود و شهید ثابت به همراه برادرش شهید ثاقب در بهزیستی زندگی می کرد. ما ساکن محله پیروزی تهران بودیم و از طریق هم محلی هامون با ایشان آشنا شدم. ازدواج ما کاملا سنتی بود. مراسم ازدواجمان در تالار بهزیستی برگزار شد. اگرچه بیشتر دوستان شهید که در بهزیستی با هم بزرگ شده بودند و با هم جبهه رفته بودند، به شهادت رسیدند اما دوستان دیگرشان در بهزیستی در مراسم عروسیمان حضور داشتند و ما را همراهی کردند.
سال 1369 اولین فرزندمان، آقا محمد مهدی، به دنیا آمد. سال 1372 هم دخترم و سال 1378، آقا مجید (ثاقب) به خانواده ما اضافه شد.
به شهید «ثابت» علاقه مند شدم
شهید ثابت اوایل جنگ در سومار مجروح شد و در زمان ازدواج جانباز شیمیایی و اعصاب و روان بود. برای خیلی ها این سوال پیش می آید که چرا با فردی که در بهزیستی بزرگ شده و از طرفی دیگر جانباز هم هست ازدواج کردم. پس از آن که با آقا ثابت آشنا شدم، به ایشان علاقه پیدا کردم و دیگر به این مسائل فکر نمی کردم.
شهید ثابت با تمام مشکلات روحی و جسمی که با آن دست و پنجه نرم می کرد، بسیار صبور بود و بچه هایمان را دوست داشت. قاری قرآن بود. بعد از جنگ در بانک ملت استخدام شد و از خانه نشینی با وجود مشکلاتی که داشت، دوری می کرد.
محمد مهدی شهابی نشاط، فرزند اول شهید:
پدرم فرمانده گردان تخلیه شهدا بود. یکی از مسولان پرورشگاه آقای ناصر بابایی نام داشت که در محله پیروزی زندگی می کرد و با خانواده مادرم هم محلی بودند. پس از آن که پیکر پسرش، شهید مرتضی بابایی، توسط پدر پیدا شد، مدت ها بعد به او پیشنهاد داد که ازدواج کند. پدرم آن زمان در مجتمع بهزیستی شهید قدوسی به همراه عمویم زندگی می کرد. پدر قبول کرد و با وساطت آقای بابایی به خواستگاری مادرم رفتند.
خانواده مادر ابتدا مخالف بودند اما از آنجایی که پدر اهل ایمان بود، شغل خوبی هم داشت، این فاکتورها برای مادر کفایت می کرد که با پدرم ازدواج کند.
شهادت در اوج جوانی
عمو ثاقب ازدواج نکرد. او به من و مادرم علاقه ای خاصی داشت. اگر مساله ای بین پدر و مادرم به وجود می آمد، از مادرم جانبداری می کرد. شاید عمو به خاطر تنهایی و این که خانواده ای نداشت، جذب محبت خواهرانه مادرم شده بود. عموثاقب، در 34 سالگی با درجه جانبازی 70 درصد به شهادت رسید.
شهادت عمو در اردوگاه شهید قدوسی اتفاق افتاد. خاطرم هست چند روزی از عمو بی خبر بودیم. پدر تازه از سفر حج آمده بود که یکی از دوستان به پدر اطلاع داد که حال «ثاقب» خوب نیست. پدرم که به دیدن عمو می رود، عمو شهید می شود.
ادامه دارد
@hdavodabadi
@hdavodabadi
از شیرخوارگاه تا گلزار شهدا
دوقلوهایی از بهزیستی که شهید شدند
بخش دوم - پایانی
در جستجوی خانواده
پدر و عمویم نام و فامیلی جالبی دارند. ثابت و ثاقب شهابی نشاط. نمی دانم این نام واقعی خودشان بوده یا بهزیستی برای آن ها انتخاب کرده است. این دو برادر هنگامی که بزرگتر می شوند به دنبال پدر و مادر خود می گردند. در دوران جنگ هم دست از جستجو برنمی دارند. در هر منطقه ای که برای جنگ اعزام می شدند، اعلامیه ای که مشخصات خود را روی آن نوشته بوند، پخش می کردند. این جستجو حتی تا زمان بعد از جنگ هم ادامه داشت اما به نتیجه ای نرسید. نداشتن خانواده و این که ندانی پدر و مادرت چه کسانی هستند برای پدر و عمویم غم انگیز بود. تا زمان حیات پدر این موضوع برای ما هم اهمیت داشت چون برای پدر مهم بود. اما حالا که پدر شهید شده و 12 سال از شهادتش می گذرد، ما دیگر پیگیر این موضوع نیستیم.
جانباز اعصاب و روان
پدر جانباز اعصاب و روان هم بود. اگرچه شخصیت آرام و صبوری داشت اما از این مشکل رنج می برد. هنگامی که حال پدر بد می شد و ناخواسته کاری انجام می داد، بعد از آن که حالش کمی بهتر می شد از ما معذرت خواهی می کرد. ما هم مراعات حال او را می کردیم.
بیکاری آزارمان می دهد
بیشتر مردم فکر می کنند فرزندان شهدا و جانبازان در بهترین موقعیت شغلی قرار دارند. این تفکر اشتباه است. من چندسالی است که در جستجوی کار هستم اما هرجایی که برای کار مراجعه می کنم، معرف می خواهند. از سمت بنیاد شهید هم اقدام کرده ام اما به نتیجه نرسیده ام.
پدر جانباز 55 درصد بود. هنگامی که استرس های زمان جنگ به سراغش می آمد، به خودش آسیب می زد. گاهی دست هایش را نگه می داشتیم اما کارساز نبود و خیلی اذیت می شد.
برخی اطلاعات درباره شهیدان «شهابی نشاط» موثق نیست
متاسفانه اطلاعات اشتباهی در ارتباط با پدر و عمویم در اینترنت منتشر شده است. برای مثال نوشته اند که زمان بمب باران راه آهن تهران، مادرم شهید شده است! در آن زمان مادر من در همان حوالی بوده برای همین خانواده نگران بودند که شاید او هم شهید شده باشد. اما بعد از مدتی به خانه برمی گردد. پدرم آن زمان این موضوع را برای یکی از دوستانش تعریف می کند آن فرد هم به اشتباه این ماجرا را روایت کرده است.
تمام زندگی پدر و عمویم پر از فراز و فرود است. از هنگامی که به بهزیستی سپرده شدند تا زمانی به جبهه رفتند و جانباز شدند. بعد از آن هم به شهادت رسیدند. زندگی این دو شهید اگر به کتاب تبدیل شود، بدون شک مورد توجه قرار خواهد گرفت زیرا این دو شهید خاص هستند. البته موسسه «روایت فتح» تصمیم به نگارش کتابی درباره شهیدان شهابی نشاط گرفته است و این کتاب در مرحله تحقیق قرار دارد.
در جستجوی کار به در بسته می خوریم
من دانشجوی رشته حسابرسی هستم از بنیاد شهید به عنوان کمک هزینه تحصیلی، پولی دریافت نمی کنم و این مساله تحصیل را برایم دشوار کرده است. من و برادرم بیکاریم و تا الان تلاش مان برای پیدا کردن کار مناسب بی نتیجه مانده است.
@hdavodabadi
سایت نوید شاهد
http://navideshahed.com/fa/news/429298/از-شیرخوارگاه-تا-گلزار-شهدا-دوقلوهایی-از-بهزیستی-که-شهید-شدند