eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
عصر جدید ! عصر امروز شنبه 31 اردیبهشت 1401 آخرین ساعات نمایشگاه کتاب تهران، آقایی هنگام بازدید از غرفۀ نشر شهید احمد کاظمی جلو آمد و خیلی محترمانه گفت: - آقای داودآبادی، ما سال های قبل در موسسۀ شهید آوینی یک کتاب از شما منتشر کردیم. که گفتم: بله. کتاب پاره های پولاد بود. و ایشان تایید کرد. من که ایشان را نشناختم، پرسیدم: - ببخشید اسم شما چیه؟ که خیلی محجوبانه گفت: بنده اسماعیلی هستم. یادم نیامد و نشناختم. مجید شکراللهی گفت: - ایشون دکتر اسماعیلی هستند. - کدام دکتر اسماعیلی؟ - داور برنامۀ عصر جدید. خودم از گافی که دادم خنده ام گرفت. گپ و گفتی دوستانه کردیم و به یادگار این عکس را گرفتیم. از دکتر اسماعیلی خواستم اگر روزی به عنوان یکی از عجایب خلقت به برنامۀ عصر جدید دعوت شدم، از داوران، چهار ضربدر سفید برایم بگیرد! حمید داودآبادی 31 اردیبهشت 1401
در روزگاری که حتی برخی دوستان و همرزمانتان زمین را بلعیدند و از خاک کاخ ساختند! همین خاکی بودن شما را از خاک به افلاک رساند و خواستید و خدایی شدید و آنان که خود را برنده پنداشتند در خاکدان دنیا خاک شدند و‌ گم گشتند دعا کن ما نیز چون تو خاکی بمانیم خاکی و خدایی بسیجی کوچکت در نبرد بیت المقدس و آزادی خرمشهر حمید داودآبادی
جاسوسی رسانه‌ای اخیراً زیاد دیدیم و شنیدیم که رسانه‌های غربی و خودفروختۀ فارسی زبان که وظیفۀ جنگ تبلیغاتی علیه ایران و انقلاب اسلامی را برعهده دارند و برای این منظور میلیون‌ها دلار ناقابل دریافت می‌کنند، گاف هایی می‌دهند! مثلا تصویر شخصی را منتشر کرده و به عنوان فرزند فلان مسئول، سردار، داماد فلانی و ... منتشر می‌کنند. اصلا فکر نکنید آنها اشتباه می‌کنند یا این‌قدر ساده‌لوح هستند که ندانند این تصاویر، فرد مورد نظر نیست! ساده‌ترین چیزی که به ذهن می‌رسد، این است که آنها از این شیوۀ کار رسانه‌ای، دو هدف عمده را دنبال می‌کنند: 1 – با انتشار تصاویر و اخبار کذب و جعلی، نگاه مردم به ایران و بخصوص مسئولین واقعا دلسوز و غیرتمند را که با عملکرد دلسوزانه‌شان خار در چشم ضدانقلابیون هستند، بدنام و مشوش می‌کنند. 2 – و هدف بزرگ‌تر، این است که این رسانه‌ها جداً از مبالغی که برای تخریب ایران می‌گیرند، هزینۀ بالایی نیز از دستگاه‌های اطلاعاتی و جاسوسی برای کسب اطلاعات مورد نیاز آنها دریافت می‌کنند. زمان جنگ جهانی، دستگاه تبلیغات نظامی آلمان نازی اعلام کرد: "فلان زیردریایی انگلستان را در دریا هدف قرار داده و غرق کرده‌ایم." این خبر، بر روی مردم انگلیس تاثیر منفی زیادی داشت؛ بدان حد که ارتش بریتانیا برای خنثی کردن آن، روز بعد، آن زیردریایی را از آب بالا آورد و رسانه‌های انگلیس تصاویری از آن نشان داده و اعلام کردند: "خبر آلمانی‌ها کاملاً دروغ است و این زیردریایی سالم و آماده، در دریا مشغول خدمت است." ساعتی نگذشت که هواپیماهای آلمانی به زیردریایی که از آب بیرون آمده و آشکار شده بود، حمله کرده و آن را منهدم کردند! قطعا انتشار تصاویر متعدد از برخی افراد بخصوص نظامی و امنیتی، با این هدف صورت می‌گیرد که داخلی‌ها، در پاسخی انفعالی در برابر تبلیغات خارجی، تصاویر اصلی و اخبار جدید از آنها منتشر کنند. حمید داودآبادی خرداد 1401
یادش بخیر مجید محمدی، حمید داودآبادی، سید عادل حسنی شبستری پنجشنبه 5 خرداد 1401 بهشت زهرا (س) 37 سال پیش بود که سه تا جوون ماجراجو و پرهیجان، در گردان شهادت با هم همرزم شدند. 37 سال پیش بود که این 3 جوون، در گردان شهادت لشکر 27 حضرت رسول (ص)، عاشقانه و شجاعانه، در زیر بارش توپ و خمپاره و فوران گاز شیمیایی، جنگیدند و مقاومت کردند. 37 سال پیش در عملیات والفجر 8 در منطقۀ فاو، در نبرد کارخانۀ نمک و جادۀ ام القصر، این 3 جوون کنار هم بودند. حالا امروز بعد 37 سال، این سه جوون قدیمی، با هم رفتیم بهشت زهرا (س) و سر مزار دوستان شهید، یاد شهیدان فرامرز عزتی پور، علی اصغر صفرخانی، حسین رضا خان نجاد، فریدون عباسی، نصرالله پالیزبان و ... را زنده کردیم. گفتیم و گفتیم و سوختیم. یاد همشون بخیر
کتابخانه‌ای که سنگر مقاومت ۱۲ ارتشی و سپاهی مقابل بعثی‌ها بود به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نهاد کتابخانه های عمومی کشور، حمید داودآبادی، ‌رزمنده و نویسنده دفاع مقدس مطلبی را با عنوان "ناگفته ای از خرمشهر" منتشر کرد. سوم خرداد ۱۳۶۱ رزمندگان اسلام موفق شدند اشغالگران بعث ارتش صدام را از خرمشهر اخراج کنند. در اولین ساعت بعد از آزادی خرمشهر، بچه های خرمشهر که بیش از ۳۴ روز دلیرانه جلوی صدامی ها مقاومت کرده بودند، با ذوق و شوق فراوان وارد شهر شدند. "بهروز مرادی" به محض ورود به شهر، یاد چیزی افتاد. چند تا از نیروها را با خود همراه کرد و به طرف میدان فرمانداری رفت. از قدیم، نرسیده به میدان، کتابخانه ای قرار داشت. بهروز با اضطراب وارد ساختمان یک طبقۀ کتابخانه شد. به محض ورود، همه در جا خشکشان زد. تعدادی اسکلت، وسط سالن کتابخانه دور هم افتاده بودند. کتابها از قفسه روی آنها ریخته بودند. بهروز با بغض و اشک گفت: "آبان ۱۳۵۹ که عراقی‌ها داشتند خرمشهر را اشغال می کردند، اینها ۱۲ نفر از تکاوران نیروی دریایی ارتش مستقر در خرمشهر و چندتایی بچه های سپاه بودند که در کتابخانه پناه گرفته بودند و نمی گذاشتند عراقی ها به پل خرمشهر نزدیک شوند. من آمده بودم پیش آنها. شنیدم گلولۀ خمپاره بعثی ها به سقف کتابخانه خورده و همۀ آنها شهید شده اند. از آبان ۵۹ تا امروز (سوم خرداد ۱۳۶۱) منتظر بودم تا بیایم و ببینم چه بر سر اینها آمده است." بچه ها، آرام و با احترام، کتاب ها را کنار زدند و استخوان ها را از میان آوار سقف درآوردند تا برای خانواده های شان که بیش از یک سال و نیم دنبال بچه خود می گشتند، بفرستند. آن کتابخانه امروز نوسازی شده است. نمی دانم آیا در سالن کتابخانه نوشته اند: " ۱۲ رزمندۀ ارتشی و سپاهی، در این کتابخانه، بیش از یک سال با "جنگ و صلح" و "بینوایان" همسایه بودند؟!" بهروز مرادی، رزمنده، عکاس، نقاش، خبرنگار و نویسندۀ اهل خرمشهر ۴ خرداد ۱۳۶۷ آخرین روزهای جنگ، در شلمچه به شهادت رسید و در خرمشهر به خاک سپرده شد. 4 خرداد 1401 پایگاه اطلاع رسانی نهاد کتابخانه های عمومی کشور
جنگ زد نعره، ولی پنجره ها را بستید به غنائم که رسیدیم، به ما پیوستید به یاد شاعر اهلبیت (ع) مرحوم حاج محمد رضا آقاسی
خاطرۀ آقا از شهید عباس بابایی غروب پنجشنبه، ۶ اسفند ۱۳۷۷ که همراه مسعود ده‌نمکی خدمت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بودیم، مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی‌نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هرکدام از شهدا که تصویرش را می‌دید، خاطره یا نکته‌ای می‌گفتند. درباره شهید "سید مجتبی هاشمی" فرمودند: "آقا سید برای خودش در آبادان حال وهوایی داشت." چشم آقا که به تصویر خلبان شهید عباس بابایی افتاد، حس‌ و حال عجبیی پیدا کرد و با احساس زیبایی گفتند: "آه عباس ... یکی از شب‌های ماه رمضان بود که خواب زیبایی از شهید بابایی دیدم. دیدم جایی نشسته‌ام و دارم سخنرانی می‌کنم. شهید بابایی هم جلوی من نشسته بود و گوش می‌داد. او را که دیدم دستم را به‌ طرفش بالا بردم و گفتم: بابایی عزیز..." آقا جمله آخر را با حس‌ و ‌حال خاصی ادا کرد. ایشان با دیدن عکس شهید "علی اشمر" از شهدای استشهادی لبنان، مکث کردند و گفتند: "چند وقت پیش پدر و برادرش که بعداً شهید شد، آمده بودند اینجا. چقدر این خانواده نورانی بودند و دل‌نشین." حمید داودآبادی
مرا به خانه‌ام ببر... خسته نشدید از بازی؟ من خسته شدم! 40 سال شد. بچه‌هایی که آن روز از مادر متولد شدند، الان اربعین را رد کرده و به پختگی رسیده‌اند. شما چرا نه؟! فکر کنم مثل من، 60 سالگی را پشت سر گذاشته باشید. کم حوصله و خسته شده باشید. من هم همین طور. پس مرا به خانه‌ام ببر ... آهای دوست قدیمی آهای همرزم دیروزی آهای همسنگر دیرین کمی هم به فکر من باش دیگر عنوان ندارم خیلی سال است جایگاهی دنیایی ندارم هرچه درجه و رتبه و پُست و مقام است، همه را شما از آن خود ساخته‌اید. مبارکتان باد و نوش جانتان! پس انتظار ندارید جایتان را تنگ کنم! پُست و مقام دنیوی‌تان را تصاحب کنم! از مقام مادی خلعتان کنم! اگر هم می‌خواستم، دیگر این کارها به من و ما نمی‌آید. نه می‌پسندم و نه می‌توانم! دنیا مال شما همان طور که تا امروز بوده! خوبیّت ندارد پیکر مومن، روی زمین، در گوشه‌ای، در کُنجی پنهان، بلاتکلیف بماند! خدا قهرش خواهد گرفت! مادرم همچنان چشم انتظار است. هنوز چشمش به در است. مادر پیرم که همچنان ذکر دعا و قرآن برلب دارد، هنوز منتظر است خبر خوشتان را بازگو می‌کنید یا... چتان شده که با من این می‌کنید؟ چه ظلمی مرتکب شدم؟ چه ناحقی درحقتان روا داشتم؟! قیامت را درنظر آورید. به عاقبت خویش بیندیشید. اگر دل سوختۀ مادرم آتشتان نمی‌زند! اگر همچنان زیرخاک بودیم، تا امروز استخوانهایمان هم پوسیده بود. کاش می‌گذاشتید در کهف فراموشی خویش بمانیم و بپوسیم. دوستی را که تمام کردید؛ ما را آوارۀ این ساختمان و آن اتاق گرداندید! محبت را هم تمام کنید! رهایمان کنید. امید مادرم دارد ازکف می‌رود! چشمانش دیگر سویی ندارند و در را از دیوار باز نمی‌شناسند. قلبش از چشم انتظار تپیدن، خسته شده. شاید که چندصباحی دیگر، اگر مرا به دیدارش نبرید، خودش به ملاقاتم آید. نه آن جا که شمایید، که این سوی هستی. که شما را از قصۀ آن خبری نبود و نخواهد بود! نامش را هرچه دوست دارید بگذارید: مصلحت منفعت بی‌دلیل و فقط با بهانه، نگهم ندار. مرا به خانه‌ام ببر. نه یک اربعین روز، که 40 سال گذشت. ما شکسته‌ها خسته شدیم. شما خسته نشدید؟! خدا منتظر است خیلی که ببیند چه می‌کنید به نام او و بهانۀ مصلحت دینش. ما که از رفتن و دور ماندن ضرر نکردیم. شما خود را به زیان دنیوی و خُسران اُخروی نیندازید. خَسِرَالدنیا و الاخِرَه نگردانید خود را. که در پیشگاه عدل الهی: نه من می‌گذرم نه مادرم. اگر مرا به خانه‌ام نبرید! حمید داودآبادی خرداد 1401
@hdavodabadi مرقد امام مال شما ... مرقد مطهر عظیم امام در بهشت زهرا (س) مال شما؛ روح بلند و ملکوتی روح الله در عرش، مال ما. خانه‌ی امام و همه‌ی تشکیلات موسسه‌ی تنظیم و نشر در جماران، مال شما؛ عشق و حُب خالصانه‌ی روح الله در قلب شیعیان مظلوم جهان، مال ما. همه‌ی موقوفات و زمین و ... که برای مخارج موسسه‌ی نشر هزینه می شوند، مال شما؛ تک تک کلمات و راهنمایی های حکیمانه‌ی روح الله، مال ما. همه‌ی خانواده‌ی امام، از علی کوچولو گرفته تا حاج سیدحسن آقا، مال شما؛ همه‌ی عشق روح الله ندیده‌ها در سراسر دنیا، مال ما. سیدحسین خمینی خطاکار با دستبوسی رضا پهلوی اش، مال شما؛ سیدحسن نصرالله نواده‌ی معنوی روح الله، با مقاومت حماسی اش در برابر صهیونیست ها، مال ما. جایگاه میهمانان ویژه VIP در مرقد امام، مال شما؛ جایگاه عاشقانه روح الله در دل سوخته‌ی محبینش در سراسر عالم، مال ما. مراسم لاکچری عمامه گذاری در جماران با حضور سلبریتی ها و مجرمین و محکومین و ... مال شما؛ طالبین حقیقی بدون عمامه مرید امام در سراسر عالم، مال ما. مراسم همیشه‌ی سال گرد امام، مال شما؛ روح الله زنده‌ی همیشه در تاریخ، مال ما. همه‌ی شمال و جنوب سرزمین عظیم مرقد امام با گنبد و بارگاهش، مال شما؛ همه‌ی جنوب لبنان که فرزندان روح الله شکست تاریخی صهیونیسم را رقم زدند، مال ما. امامِ محدود در جماران، مال شما؛ روح الله پرآوازه در قلوب مستضعفین دنیا، مال ما. همه‌ی خانواده‌ی محترم امام، مال شما؛ همه‌ی فرزندان معنوی روح الله در لبنان افغانستان، سوریه، لبنان، عراق و ... مال ما. همه‌ی تصاویر و فیلم های منتشر نشده‌ی امام، مال شما؛ کلمه کلمه‌ی سخنان گوهربار روح الله، مال ما. همه‌ی جسم و وجود دنیایی امام، مال شما؛ همه‌ی تاثیرات عظیم دینی و آموخته‌های روح الله، مال ما. همه‌ی گنبد و بارگاه و حرم مجلل با گارانتی 1000 ساله مال شما؛ همه حسادت و نادانی عالم، مال ما. اصلا، حضرت امام و مرقد آنچنانی اش مال شما؛ فقط و فقط روح الله از خرداد 42 تا خرداد 68 مال ما. حمید داودآبادی
گذر عمر از راست: حاج حسن نوروزیان اکبر آرقوللو (موحد) رضا مرادی حمید داودآبادی عبدالله اسکندری خدایا شکرت هنوز هستند دوستانی که با دیدنشان، یاد تو و شهیدان و روزهای خوب با تو بودن می افتم! حمید داودآبادی
سه دوست و همرزم قدیمی 36 سال جدا ناشدنی عکس اول: 25 دی 1365 اردوگاه کارون هنگامۀ عملیات کربلای 5 رضا و علی، مثل همیشه در گردان تخریب بودند و من در گردان حمزه عکس دوم: 15 خرداد 1401 مراسم تشییع پیکر حاج محمد ابراهیمی، پدر آقا رضا از راست: دکتر "علی جلالی" - رئیس سابق بیمارستان و دانشگاه بقیه الله حاج "رضا ابراهیمی" – تاجر مومن و متعهد و موفق "حمید داودآبادی" – نویسنده و پژوهشگر خداوند سبحان رحمت کند پدران هر سه مان را که بهترین پشتیبان و حامی بودند تا در سخت ترین شرایط، در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور یابیم. با تشکر از دوست عزیز و قدیمی "منصور اسلامی" که زحمت عکس امروز را کشید.