✍ گفتههای شبِ آخر
شب آخر، قبل از سفر به مشهد مهمان برادر محترمشان بودند.
ایشان میگفت بالای پشت بام رفتیم و گفت و گوهایی شد و از جمله فرمود:
این دعا که «خدایا تا ما را نیامرزیدهای از دنیا مبر» دعای خوبی نیست.
همه پرسش شدیم که چرا؟
فرمود چون بویی از دلبستگی به دنیا و فریب شیطان دارد و ادامه داد باید چنین گفت: «خدایا ما را بیامرز و ببر»
سپس دراز کشید و چشمهایش را بست و گفت: خدایا من آماده ام! بیامرز و ببر
بعد از سکوتی، نیم خیز شد و گفت:
🕊 مرگ شیرین است بچهها ...
و راستی که مرگ نزد او چنین بود.
بارها میگفت: من سالهاست که منتظرم
تشبیه زیبایی میکرد که در جاده کمربندی دیدهای که بعضی با ساک دنبال اتوبوس میدوند و میگویند روی بوفه هم سوار میشوم؟
من این طور با ساک دنبال مرگم
همان توصیفی که در نهج البلاغه درباره خطبه متقین آمده است؛
✨ و لو لا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفة عين ✨
اگر نبود مدت و اجلی که خداوند بر آنها نوشته است، روحهای آنان از اشتیاق ملاقات خدا در بدن هایشان یک لحظه آرام نمیگرفت.
📚 برشی از زندگیِ
#استاد_صفایی_حائری
از کتابِ #مشهور_آسمان
@hdp139