eitaa logo
حدیث ناب
284 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1هزار ویدیو
58 فایل
http://eitaa.com/joinchat/1637744652C716d15b195 🌼کپی و فوروارد با ذکر صلوات آزاد است. 💐تبادل نداریم. 💌جهت انتقاد @YYAAZZAAHHRRAAA
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️ ما مَزَحَ امرؤٌ (رجُلٌ) مَزحَةً إلاّ مَجَّ مِن عَقلِهِ مَجّةً ‼️ 💛امام على عليه السلام : 🤡 هيچ انسانى (مردى) شوخيى نكرد، مگر اين كه پاره اى از خود را دور انداخت. 🕊نهج البلاغة : الحكمة 450
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞 سَبَبُ الكَمَدِ الحَسَدُ .🌞 💙امام على عليه السلام : 😞 سبب ، است . 🕊غرر الحكم : 5521
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 سَبَبُ زَوالِ اليَسارِ مَنعُ المُحتاجِ 🍁 💚امام على عليه السلام : 🍂 سبب زوال ، محروم كردن نيازمند است . 🕊غرر الحكم : 5526
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سَبَبُ الفَقرِ الإسرافُ🌸 🌸امام على عليه السلام : 🌸سبب ، است . 🕊غرر الحكم : 5529
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊سَبَبُ المَحَبَّةِ البِشرُ 😊 🔆امام على عليه السلام ☺️ سبب ، است . 🕊غرر الحكم : 5546
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حدیث ناب
قسمت پانزده : دست های خالی توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت
قسمت شانزده : اسیر و زخمی از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ... مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... . وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... . هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... . اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... . بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... . چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... . اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...