🔥اِحذَرْ مُصاحَبَةَ الفُسّاقِ و الفُجّارِ و المُجاهِرِينَ بِمَعاصِي اللّه ِ 🔥
🌻امام على عليه السلام :
🔥 از همنشينى با افراد #فاسق و #فاجر و #متظاهر_به_معاصى خدا ، دورى كن🔥
🕊غرر الحكم : 2601
💚رسول خدا صلي الله عليه و آله :
شب اوّل ماه #رمضان ، شيطان هاى سركش به بند كشيده مى شوند و هر شب ، هفتاد هزار تن آمرزيده مى گردند ،
و چون شب #قدر فرا رسد ، خداوند به اندازه آنچه در ماه رجب و شعبان و رمضان تا آن روز آمرزيده است ، [بندگان] را مى آمرزد ،
👈مگر آن كه ميان كسى و برادرش #كينه اى
باشد كه در اين صورت ، خداوند عزوجل مى فرمايد :
👌[آمرزش] اينان را عقب بيندازيد ، تا #آشتى كنند .
🕊عيون أخبار الرضا عليه السلام : 2 / 71 / 331
🕊بحار الأنوار : 97 / 36 / 16 .
✍اعمال مخصوص شب بیست وسوم
➊✨اول غسل ڪه تأڪید فراوان شده است يكبار در اوّل شب، يكبار هم در آخر شب
➋✨زیارت سیدالشهدا«ع»از دور یانزدیڪ ڪه تأڪید بسیار زیاد شده است.
➌✨خواندن سوره عنڪبوت و روم؛ امام صـادق علیه السلام فرمـودند: هر كـس این دو سوره را در شب بيست و سوم بخواند،به خدا قسم او از اهل بهشت است.
➍✨خواندن سوره دخان
➎✨قرائت دعای جوشن ڪبیر
➏✨خواندن هزار مرتبه سوره قدر
«یا به اندازه توان»
➐✨سفارش بسیار زیاد بر دعا برای امام زمان عجل الله فرجه و خواندن دعای اللهم ڪن لولیڪ الحجت ابن الحسن...
➑✨إحیا وشب زنده داری وقرآن بسر گرفتن
➒✨دو رڪعت نماز ، ڪه در هر رڪعت بعدازحمد،هفت مرتبه توحید بخواند و بعد از فراغ هفتاد مرتبه: اَستَغفُرِاللهَ وَاَتوبُ اِلَیهِ ودر روایتی است ڪه ازجای خود برنخیزد تا حقتعالی او و پدر ومادرش را بیـامرزد.
🕊التماس دعا
⭐️دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان⭐️
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَى القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین💠
خدایا
🕊 بشوى مرا در این ماه از گناه و
🕊 پاكم نما در آن از عیبها و
🕊آزمایش كن دلم را در آن به پرهیزكارى دلها
اى چشم پوش لغزشهاى گناهكاران.
حدیث ناب
قسمت دوازده : با من بمان این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هاش ... دعواها و غر زدن های
قسمت سیزده : بی تو هرگز
برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .
چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .
بالاخره یک روز تصمیمم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... .