🌸🌸🌸
🌼🌼
🌺
سه دقیقه در قیامت...
#پارت_۳
.
.
روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم.همه سوار اتوبوس ها بودند که متوجه شدم،رفقای من،حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند.
سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.
در مسیر برگشت،سر یک چهار راه، راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز
جلو آمد و از سمت چپ به من برخورد کرد.آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان ردی زمین افتادم.
نیمه چپ بدنم به شدت درد میکرد.راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می لرزید.فکر کرد من حتما مرده ام.
یک لحظه با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل به سراغ ماهم آمد.
آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می شود.به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم.
ساعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود،نیمه چپ بدنم خیلی درد می کرد!
یکباره یاد خواب دیشب افتادم.با خودم گفتم:این تعبیر خواب دیشب من است.
من سالم می مانم.حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم نرسیده.
زائران امام رضا(ع) منتظرند.باید سریع بروم.از جایم بلند شدم.راننده پیکان گفت:شما سالمی!
گفتم:بله.موتور را از جلوی پیکان بلند کردمو روشنش کردم.
با اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم.
راننده پیکان داد زد:آهای،مطمئنی سالمی؟
بعد با ماشین به دنبال من آمد.او فکز می کرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم.
کاروان زائران مشهد حرکت کردند.درد آن تصادف و کوفتگی بدن من تا دو هفته ادامه داشت.
بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد،اما همیشه دعا می کردم که مرگ ما با شهادت باشد.
.
.
ادامه دارد...>
🌺
🌼🌼
🌸🌸🌸
#کد6 #کتاب_صوتی
🌸🌸🌸
🌼🌼
🌺
سه دقیقه در قیامت...
#پارت_۴
.
.
در آن ایام،تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم،وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم.اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه،همان لباس یاران آخر الزمانی امام غائب از نظر است.
تلاش های من بعد از چندسال محقق شد و پس از گذراندن دوره های آموزشی،در اوایل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم.این راهم باید اضافه کنم که؛من از نظر دوستان و همکارانم،یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم.یعنی سعی می کنم،کاری که به من واگذار شده را درست انجام دهم،اما همه رفقا می دانند که حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن و... هستم.
رفقا می گفتند که هیچکسی از همنشینی با من خسته نمی شود.
در مانورهای عملیاتی و در اردوهای آموزشی،همیشه صدای خنده از چادر ما به گوش می رسید.
مدتی بعد،ازدواج کردم و مشغول فعالیت روزمره شدم.خلاصه اینکه روزگار ما،مثل خیلی از مردم،به روزمرگی دچار شد و طی می شد.روزها محل کار بودم و معمولاً شب ها با خانواده.برخی شب ها نی در مسجد و یا هیئت حضور داشتیم.
سال ها از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت.
یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریست های وابسته به آمریکا،در شمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر،مردم مظلوم منطقه را به خاک و خون کشیده بودند.
آن ها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نیروهای نظامی حمله میکردند،هر بار که سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده می شدند،نیرو های این روهک تروریستی به شمال عراق فرار می کردند.شهریور همان سال و به دنبال شهادت سردار جان نثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه،نیرو های ویژه به منطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند.
.
.
ادامه دارد...>
🌺
🌼🌼
🌸🌸🌸
#کد6 #کتاب_صوتی
💫💫💫
🧡🧡
🌙
سه دقیقه در قیامت
#پارت_۵
{مجروح عملیات}
.
.
عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیروهای پاسدار،ارتفاعات و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد.
من در آن عملیات حضور داشتم.از این که پس از سال ها،یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه میکردم،حس خیلی خوبی داشتم.
آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم،اما با خودم میگفتم:(ما کجا و شهادت کجا)🤷🏼♂️
دیگر آن روحیات دوران جوانی و عشق به شهادت در وجود ما کمرنگ شده بود😅
در آن عملیات،به خاطر گرد و غبار و آلودگی خاک منطقه و...
چشمان من عفونت کرد.آلودگی محیط،باعث سوزش چشمانم شده بود.
این سوزش،حللت عادی نداشت.پزشک واحد امداد،قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت:(تا یک ساعت دیگر خوب می شوی)☺
ساعتی گذشت اما همینطور درد چشم مرا اذیت میکرد.
چند ماه از این ماجرا گذشت.عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن،باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی شود.
نیروها به واحد های خود برگشتند،اما من هنوز درگیر چشم هایم بودم.
بیشتر،چشم چپ من اذیت می کرد.
حدود سه سال به سختی روزگار را گذراندم.در این مدت صدها بار به دکتر های مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم.
تا اینکه یک روز صبح،احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده😳!
درست بود😅.
در مقابل آینه که قرار گرفتم،دیدم که چشم من از مکان خودش خارج شده😰!
حالت عجیبی بود از طرفی درد شدیدی داشتم😖.
.
.
ادامه دارد...>
🌙
🧡🧡
💫💫💫
#کد6 #کتاب_صوتی
💫💫💫
🧡🧡
🌙
سه دقیقه در قیامت
#پارت_۶
{مجروح عملیات}
.قسمت دوم.
.
.
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس می کردم که مرا عمل کنید.دیگر قابل تحمل نیست🤕.
•
•
کمیسیون پزشکی تشکیل شد.عکس ها و آزمایش های متعدد از من گرفتند.در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود،اعلام کردند:
*[یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ایجاد شده،فشار این غده باعث جلو آمدن چشم گردیده.به علت چسبیدگی این غده به مغز،کار جداسازی آن بسیار سخت است و اگر عمل صورت بگیرد،یا چشمان بیمار از بین میرود یا مغز او آسیب خواهد دید.]*
•
•
کمیسیون پزشکی،خطر عمل جراحی را بالای ۶۰ درصد می دانست و موافق عمل نبود.
•
•
اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران،کمیسیون بار دیگر تشکیل و تصمیم بر این شد که قسمتی از اَبروی من را شکافته و با برداشتن استخوان بالای چشم،به سراغ غده در پشت چشم بروند.
•
•
عمل جراحی من در *اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۴* در یکی از بیمارستان های اصفهان انجام شد.عملی که ۶ ساعت به طول انجامید.
•
•
تیم پزشکی قبل از عمل،بار دیگر به من و همراهان اعلام کرد:
*[به علت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم،احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد.برای همین احتمال موفقیت عمل،کم است و فقط با اصرار بیمار،عمل انجام می شود.]*
•
•
با همه دوستان و آشنایان خداحافظی کردم.با همسرم که باردار بود و در این سال ها سختیهای بسیار کشیده بود وداع کردم.از همه حلالیت طلبیدم و با توکل به خدا راهی بیمارستانی در اصفهان شدم.
•
•
وارد اتاق عمل شدم.حس خاصی داشتم. احساس می کردم که از این اتاق عمل دیگر بر نمی گردم.
تیم پزشکی با دقت بسیاری کارش را شروع کرد.
من در همان اول کار بی هوش شدم...
.
.
ادامه دارد...>
🌙
🧡🧡
💫💫💫
#کد6 #کتاب_صوتی
17.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ علت مرگ و میر بالا در موضوع کرونا
🔸دکتر امیر اشرفی، پاتولوژیست
#کد9 #شبهات_کرونایی
⚘﷽⚘
💝#سلام_امام_زمانم 💝
مهدے جان!
هرچند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات ، محروم است
اما قلبهاے شکستهےما حضورِ مهربان و امیدآفرینت را احساس میکند .
تو با دعاے خیرت
با نوازش هاے مداومِ پدرانه ات
با نگاه سبز و بارانےات
با توجه گرم و حیات آفرینت
همواره به ما امان میدهے
از ما مراقبت میکنے
و جان پناهمان هستے
شکر خدا که در سایه سار توایم .
دلبرا رخ بنما تا من به قربانت شوم...
♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡
🌷
✨✨﷽✨✨
*السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ الله*ِ
*الّلهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الفرج*