eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
  خانۀ ما در کوچۀ مهربانی ست و خدا همسایۀ دیوار به دیوارمان هر روز با صدای لبخندش از خواب بیدار می‌شوم و از پشت پنجره برایم دست تکان می‌دهد من چه خوشبختم… سلام صبح زیباتون بخیر 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 @hedye110
پـــــــروردگارا دست نياز را به درگاه تو دراز مي کنم   و از کسي خواسته هايم را طلب مي کنم که هيچ گاه بر سرم منت نمي گذارد آرزوهايم را به تو مي گويم، به تو که هميشه دوست مني عاشق تر از هميشه سر بر آستان ملکوتيت مي گذارم و در دل دعا مي کنم و از تو مي خواهم که آرامش ، برکت و سلامتی را برای خودم و دوستانم ارزانی داری 🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️ @hedye110
  خانۀ ما در کوچۀ مهربانی ست و خدا همسایۀ دیوار به دیوارمان هر روز با صدای لبخندش از خواب بیدار می‌شوم و از پشت پنجره برایم دست تکان می‌دهد من چه خوشبختم… سلام صبح زیباتون بخیر 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 @hedye110
🌻🌻🌻🌻🌻 @hedye110 .......... به آتش افكندن ابراهيم (ع) حضرت ابراهيم (ع) / به آتش افكندن ابراهيم علیه السلام.... به فرمان نمرود، ابراهيم را زنداني نمودند، از هر سو اعلام شد كه مردم هيزم جمع كنند، و يك گودال و فضاي وسيعي را در نظر گرفتند، بت پرستان گروه گروه هيزم مي‌آوردند و در آن جا مي‌ريختند. گر چه يك بار هيزم براي سوزاندن ابراهيم كافي بود، ولي دشمنان مي‌خواستند هر چه كينه دارند نسبت به ابراهيم آشكار سازند، وانگهي اين حادثه موجب عبرت براي همه شود، و عظمت و قلدري نمرود در قلبها سايه بيافكند تا در آينده هيچ كس چنين جرئتي نداشته باشد. روز موعود فرا رسيد، نمرود با سپاه بي‌كران خود، در جايگاه مخصوص قرار گرفتند، در كنار آن بيابان، ساختمان بلندي براي نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهيم را بنگرد و لذت ببرد. هيزم‌ها را آتش زدند، شعله‌هاي آن به سوي آسمان سركشيد، آن شعله‌ها به قدري اوج گرفته بود كه هيچ پرنده‌اي نمي‌توانست از بالاي آن عبور كند، اگر عبور مي‌كرد مي‌سوخت و در درون آتش مي‌افتاد. در اين فكر بودند كه چگونه ابراهيم را در درون آتش بيفكنند، شيطان يا شيطان صفتي به پيش آمد و منجنيقي ساخت و ابراهيم را در درون آن نهادند تا به وسيله آن او را به درون آتش پرتاب نمايند. در اين هنگام ابراهيم تنها بود، حتي يك نفر از انسانها نبود كه از او حمايت كند، تا آن جا كه پدر خوانده‌اش «آزر» نزد ابراهيم آمد و سيلي محكمي به صورت او زد و با تندي گفت: «از عقيده‌ات برگرد!» ولي همه موجودات ملكوتي نگران ابراهيم بودند، فرشتگان آسمانها گروه گروه به آسمان اول آمدند و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهيم - عليه السلام - را نمودند، همه موجودات ناليدند، جبرئيل به خدا عرض كرد: «خدايا! خليل تو، ابراهيم بنده تو است و در سراسر زمين كسي جز او تو را نمي‌پرستد، دشمن بر او چيره شده و مي‌خواهد او را با آتش بسوزاند». خداوند به جبرئيل خطاب كرد: «ساكت باش! آن بنده‌اي نگران است كه مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهيم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ مي‌كنم، اگر دعا كند دعايش را مستجاب مي‌نمايم». استجابت دعاي ابراهيم - عليه السلام - و تبديل آتش به گلستان ابراهيم در ميان منجنيق، لحظه‌اي قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند: «يا اَللهُ يا واحِدُ يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَنْ لَمْ يلِدْ وَ لَمْ يولَدْ وَ لَمْ يكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنِي مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ؛ اي خداي يكتا و بي‌همتا، اي خداي بي‌نياز، اي خدايي كه هرگز نزاده و زاده نشد، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده» 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110 🌻فصل 5 كتاب با من تماس بگيريد🌻 چرا خداوند رزق و روزى شما را معمولا از جايى مى رساند كه احتمال نمى دهيد كه از آنجا روزىِ شما برسد؟ حتماً برايتان پيش آمده است كه قرض زيادى داشته ايد و به هر جا كه فكرتان مى رسيده سر زده ايد اما جواب نگرفته ايد ولى بعد از مدتى، خداوند از جايى كه اصلا باور نمى كرده ايد پولى برايتان رسانده است و شما قرض خود را داده ايد. امام صادق(ع) فرمودند: خداوند روزى مؤمنان را در جايى قرار مى دهد كه آنها نمى دانند و اين به آن دليل است كه وقتى مؤمن نداند كه روزيش از كجا مى آيد، بيشتر دعا مى كند. آرى، خداوند دعا كردن شما را خيلى دوست دارد براى همين برنامه اى مى ريزد تا شما كمى نگران روزى خود باشيد و دست به دعا برداريد و با خالق خود راز و نياز كنيد. 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
kamali: 🔅🍓🔅🍒🍉🍋 ✨﷽✨ 🍎🍏🍇 🔅🍌 🍑 ❒✨تغذیه مناسب جهت افزايش قند خون 🍎پرسش: ✍🏻براي افزايش قند خون استفاده از چه مواد قندي را پيشنهاد ميكنيد؟ 🍎پاسخ: 📝⇦•اگر دیابتی نیستند تمامی شیرنیها را می توانند بخورند ولی اگر دیابتی هستند که قندشان پایین آمده است، عسل بخورند. 📝⇦•بهترین چیز که به سرعت قند خون را بالا می برد، آب عسل ولرم هست یا مقداری عسل را زیر زبان قرار بدهند تا از مخاط دهان بدون اینکه از طریق سیستم گوارش بخواهد با سرعت کمتری جذب شود، با توجه به اینکه سر و گردن بافت پر خونی هست، به سرعت جذب خون شود. 📚کتاب پرسش‌وپاسخ حکیم دکتر روازاده 🍑 🔅🍌 🍎🍏🍇 🔅🍓🔅🍒➫ @hedye110 🍎
کروکدیل ها از کهولت سن نمیمیرند، آنها هرچه غذا میخورند بزرگتر میشوند تا اینکه دراثر گرسنگی،بیماری یا کشته شدن توسط شکارچیان بمیرند اگر بتوان ژن نامیرایی کروکودیل را به انسان منتقل کرد انسان دراثر سن نمیمیرد ! 💕💕💕💕💕💕💕 @hedye110
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 😍✋ بابا: _حالا حتما باید بری تعمیرگاه دختر بابا؟! مثل بچه ها گفتم: _آره دیگه می خوام غافلگیرش کنم! بابا امان از شما جوونایی گفت و ماشین و روشن کرد برای رسوندنم و من کیفم رو چک کردم و بادیدن کادو وگل سرخی که برای امیرعلی خریده بودم نفس راحتی کشیدم... کیک رو روی دستم گذاشتم و بازحمت پیاده شدم -خب صبر کن کمکت کنم دختر...! لبخندی زدم - نه خودم میرم ممنون که منو رسوندین!! بابا هم لبخند پدرانه ای مهمونم کرد: – برو بهتون خوش بگذره! دستم و به نشونه خداحافظی تکون دادم و ماشین بابا دور شد خداروشکر امیرعلی تنها بود و متوجه من نشد چون سرش کاملا توی موتور ماشین پارک شده!! روی چاله بود، -سلام آقا خسته نباشی.. باچشمهای گرد شده سربلند کرد صورتش حسابی سیاه بودو من آروم خندیدم به قیافه بانمکش!! باشیطنت گفتم: _جواب سلام واجبه ها!! به خودش اومد - سلام ...تو اینجا چیکار می کنی؟؟کیک و کیفم رو روی میز نزدیکم گذاشتم و با برداشتن گل با قدمهای کوتاهم رفتم نزدیک خجالتم دیگه ریخته بود و دلم ضعف میرفت برای دیدنه صورتش ازنزدیک.... گونه سیاهش رو بوسیدم و گفتم: _تولدت مبارک!! خواستم اولین کسی باشم که بهت تبریک می گه!! گل رز غنچه رو گذاشتم توی جیب لباس کارش ... نگاه متعجب و خندونش و دوخت توی چشمهام _محیا؟؟!!! خندیدم: –جونم آقا؟! نگاه مهربونش چشمهامونشونه رفت وبا نفس عمیقی گل رو بو کشید –ممنونتم... داشتم ذوب میشدم زیر نگاهش ... گفتم: کمک نمی خوای؟؟ خندید _شما بلدی؟ با شیطنت گفتم: _من نه ولی آقامون بلده! بازم خندید –اونوقت این میشه کمک باز که رسید به خودم!! لبخندی زدم و نگاهی به در تعمیرگاه انداختم... شب بود و خیابون خلوت ... جلو رفتم امشب شب من بود و این تولد ساده دنیایی از لذت بود! لباس کارش روغنی شده بودوبوی تند روغن میداد .. اروم گفتم:الهی صدهزارساله بشی وسایه ات همیشه بالاسرم باشه! سرش و پایین آورد و از روی چادر کنار گوشم گرم ومهربون گفت: _ممنون عزیزدلم واقعا غافلگیر شدم...! بانفس عمیقی عطر چادرم رو بلعید و ادامه داد -ببخشید دستهام خیلی کثیفه نمیتونم....!! با خجالت لبم گزیدم و با اعتراض گفتم: امیرعلییییی !؟؟ خندیدو گونه زبرش رو به صورتم کشید: _جونِ امیرعلی؟! خندیدم...و سرم و زیرانداختم! اولین صبح عید وقتی امیرعلی اومده بود خونه ما تا باهم بریم خونه بابابزرگ طبق رسم هرساله ,عید دیدنی.. توی حیاط که رفتم استقبالش با اینکه پریدم توی بغلش بازم خجالت کشیدم صورتش و ببوسم و بوسه ام رو کاشتم روی دستهاش ... ولی امیرعلی با خنده گونه ام و بوسیده بود ومن با یادآوری حرف دیشبم چه قدر خجالت کشیده بودم... آروم عقب اومدم و امیر علی با دیدن صورتم شروع کرد به خندیدن -به چی می خندی؟ من خنده دارم؟ لبهاش و جمع کرد توی دهنش – اگه بدونی چیکار کردم باصورتت؟ راه افتاد – بیا ببینم! دنبالش راه افتادم که من و برد پشت یک دیوار که یک روشویی بود دستهاش رو صابون زد و شست – بیا صورتت رو بشورم با خوشحالی نزدیک رفتم ... چه خوب که سیاه شدن صورتم ختم میشد به دستهای امیرعلی و این لحظه های خوش... حوله روبه دستم دادو گفت میره لباس عوض کنه .... صورتم رو که خشک کردم رفتم کنار میز و کادوش رو از کیفم درآوردم ... با صدای قدمهاش که نزدیک شده بود چرخیدم وکادو رو گرفتم سمتش! -ناقابله امیدوارم خوشت بیاد!! گردنش رو کج کردو نگاهش توی چشمهام -این چه کاریه آخه ...همین که یادت بودبرام دنیاییه!! گل رز دستش رو نشونم داد و حرفش رو ادامه داد... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 تلگرام 👇👇 https://t.me/hedye110 👇👇ایتا eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
خدایـــــــا صبحدم امروز نیز برآمد درود بر جاده‌های بی انتهای جبروتت تو را عاشقانه فریاد می ‌زنم چون به تڪرار اسمت عادت کرده‌ام ✨بسم اللہ الرحمڹ الرحیم✨ سلام صبحتون بخیر 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 @hedye110