AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🌹🦋🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
گفتم: دلم گرفته و ابرهای اندوهش سیل آسا می بارد.
آیا نمی خواهی با آمدنت پایان خوشی بر دلتنگیم باشی.
گفتی بگو:❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
گفتم: روز آمدنت نبودم، روز رفتنت هم نبودم،
اما حالا با التماس از تومی خواهم که روز ظهورت باشم؟
گفتی بگو:❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
گفتم: تو که گفتی با غم شیعیانت دلتنگ می شوی،
اما من سوختم و از تو خبری نشد؟
گفتی: بگو: ❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
گفتم: چه روزها و چه شبها این دعا را
زمزمه کرده ام اما تو نیامدی.
گفتی: صدای تپش های قلبت را بشنو،
اگر از جان برایت عزیزترم با هر صدای تپش قلبت باید
زمزمه کنی❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#مسیحاےعشق
#پارت_دویست
درست است که دلیل کارهای عجیب و غریب و ضد و نقیضِ
گاه و بیگاهش را نمیفهمم،اما بااین حال اینجا خانه ی اوست و من، همسایه اش...
حضورش در خانه،به من قوت و اطمینان قلب میبخشد.
موبایل را دوباره برمیدارم،باز اسم "پسرعمو" را لمس میکنم.
قبل از اینکه موبایل را به سمت گوشم ببرم،
صدای چرخیدن کلید در قفل میآید،از جا میپرم..
تماس را پایان میدهم..
دستی به پیراهن و شالم میکشم و با قدم هایی کوتاه و سریع به طرف هال میروم.
قامت مردی برابرم قد میکشد،جا میخورم..
لبخند از لبم میپرد..
آرام میگویم
:_آ..آقامانی
لبخندی میزند.
:+سلام..
نگاهی به پشت سرش میاندازم و لب میزنم
:_سلام
مانی میچرخد،در را میبندد و امیدم ناامید میشود..
سرم را پایین میاندازم.
میگوید
:+اومدم نقشه ها رو از اتاق مسیح بردارم... ببخشید..نمیدونستم خونه ای...هرچقدرم در زدم باز
نکردی،مجبور شدم با کلید درو وا کنم... سرم را پایین میاندازم و آرام میگویم
:_نشنیدم..
تازه متوجه میشوم چادر به سر نکرده ام.
مانی جلو می آید و و به میز وسط آشپزخانه که باوسواس چیده ام خیره می شود.
:+مهمون داری؟
سرم را تکان میدهم.
:_منتظر پسرعموام..
با تعجب میپرسد
:+مسیح؟
سر تکان میدهم.
نگاهم به سمت میز کشیده میشود،چقدر دیر کرده..
:+مسیح دیگه نمیآد نیکی جان..
نمیخواهم باور کنم چیزی که گوش هایم گواهی میدهند..
:_چی؟
سرم را بلند میکنم،دوست دارم بگوید شوخی کرده و مسیح در مسیر برگشت به خانه است...
خانه ی خودش...مانی اما بیرحمانه شهادت میدهد
:+مسیح گفت دیگه برنمیگرده اینجا،تا وقتی که این ماجرای ازدواجتون تموم بشه..
:_ولی آخه چرا؟
عذاب وجدان به روحم سرکوفت میزند،حس میکنم مقصر منم...
:+راستش نیکی جان،من نمیدونم دیشب چی شد بینتون،ولی صبح که رفتم شرکت،مسیح اونجا
بود،یعنی از دیشب اونجا بود...
هرچی پرسیدم جواب نداد،فقط گفت نمیخواد آرامش تو رو بهم بزنه و سر قولش هست...
به فکر فرو میروم..
مگر چه شد؟؟چرا مسیح یک باره اینقدر عوض شد؟
مانی از کنارم میگذرد
:+ببخشید من برم نقشه رو بردارم...
نفسم را با صدا بیرون میدهم.
نگاهم به قابلمه ها میافتد..
یعنی به خاطر جر و بحث ساده ی مان و از حرف های دیشب من ناراحت شده؟..
شاید باید از او به طریقی معذرت خواهی کنم..
نمیدانم چرا ولی دلم نمیخواهد او ناراحت باشد..
به طرف آشپزخانه میروم،چشم هایم برق میزند.دو ظرف تقریبا کوچک دردار از کابینت
درمیآوردم.
یکی را پر از برنج میکنم و دیگری را از خورشت جاافتاده..ظرف دیگری برمیدارم و کمی سالاد
داخل آن میریزم.ظرف ها را آرام و بااحتیاط داخل سبد پیک نیک کوچکی میچینم.
ِ خوشحال و صورت
مانی،نقشه های لوله شده به دست وارد سالن میشود.نگاهش از چشمان
خندانم به سبد پیک نیک روی دستانم میرسد.
لبخند میزنم
:_نهارتون...
:+ولیـ نیکی جان...
:_آقامانی ولی و اما نداره...واسه شمام ریختم...نوش جان
مانی ناچار سرش را تکان میدهد و سبد را از دستانم میگیرد.
خوشحالم،این غذای ناقابل میتواند نشانه ی آتش بس باشد...حتی اگر من ناخواسته،موجب
رنجش مسیح شده باشم،با این کار معذرت خواهی کرده ام.
مانی میگوید
:+کاری داشتی به خودم بگو..
:_ممنون
:+خداحافظ
:_خداحافظ
💑💑💑💑💑
🌹به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💠 #نگرانی_های_پیامبر(ص)
۵- هوس ها و آرزو ها
✍ تبعیّت از هوای نفس و در سرپروراندن آرزوهای دور و دراز، نشانه وابستگی به دنیا و مظاهر آن است که نتیجه طبیعی آن، دور شدن از حق و فراموش کردن قیامت است و همین برای سقوط یک فرد یا امت کافی است. این نگرانی با تعابیر متفاوت و متواتر از پیامبر(ص) نقل شده که به یک نمونه از آن اشاره می شود.
🌷پیامبر گرامی اسلام می فرمایند:
آنچه که بیش از هر چیز بر شما بیم دارم، پیروی از هوای نفس و آرزوی دراز است؛ هواپرستی، [آدمی را] از حق باز می دارد و آرزوی دراز، آخرت را از یاد انسان می برد.
🌹 اِنّ اَخْوَفَ ما اخافُ علیکم اتّباعُ الهوی و طولُ الأمل، امّا اتّباعُ الهوی فَیَصُدُّ عَنِ الحقِّ و امّا طولُ الأملِ فَیُنْسی الاخِرَ؛
📗 خصال صدوق، ص74
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدپنجادوم
شب است و همه مردم شهر در خواب هستند، امّا كنار قصر يزيد كاروانى آماده حركت است.
يزيد دستور داده است تا خاندان پيامبر در دل شب و مخفيانه از شام خارج شوند. او نگران است كه مردم شام بفهمند و براى خداحافظى با اين خانواده اجتماع كنند و بار ديگر امام سجّاد(ع) سخنرانى كند و دروغ هاى ديگرى از يزيد را فاش سازد.
آن روزى كه مردم به اين كاروان فحش و ناسزا مى گفتند، يزيد در روز روشن آنها را وارد شهر كرد و مدت زيادى آنها را در مركز شهر معطّل نمود، امّا اكنون كه مردم شهر اين خاندان را شناخته اند، بايد در دل شب، سفرشان آغاز شود.
اكنون يزيد نزد اُمّ كُلثوم، دختر على(ع)، مى رود و مى گويد: "اى امّ كُلْثوم! اين سكّه هاى طلا براى شماست. اينها را در مقابل سختى ها و مصيبت هايى كه به شما وارد شده است، از من قبول كن".
صداى اُمّ كلثوم سكوت شب را مى شكند: "اى يزيد! تو چقدر بى حيا و بى شرمى! برادرم حسين را مى كشى و در مقابل آن سكّه طلا به ما مى دهى. ما هرگز اين پول را قبول نمى كنيم".
يزيد شرمنده مى شود و سرش را پايين مى اندازد و دستور حركت مى دهد. كاروان، شهر شام را ترك مى كند، شهرى كه خاندان پيامبر در آنجا يك ماه و نيم سختى ها و رنج هايى را تحمّل كردند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef