eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺درکی زیبا از حضور، قدرت و مهربانی خدا در تجربه بعد از مرگ  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
: 💌 آهنگرها یک گیره دارند و وقتی می‌خواهند روی یک تکه کار کنند، آن‌را در گیره می‌گذارند؛ خدا هم همین‌طور است؛ اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره مشکلات می‌گذارد و بعد روی او کار می‌کند؛ گرفتاری‌ها، نشانه‌ی عشق خداوند است.  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
🔴داستانی بسیار زیبا درباره قدرت روح انسان🔴 ♻️ برای شاهزاده ای، تعدادی برده ی جدید آورده بودند. برده ها در غل و زنجیر های سنگین، سر خود را پایین انداخته و ایستاده بودند. فقط یکی از آنها شاد به نظر می رسید و حتی زیر لب آهنگی هم زمزمه می کرد! او با وجود اینکه طعم تازیانه ی نگهبان را چشید، ولی دست از خواندن بر نداشت. شاهزاده با تعجب از او پرسید: ای مرد! چطور می توانی با این وضعیتی که داری، احساس شادی و شعف کنی؟! ما که آزادیم، همانند تو احساس شادمانی و خوشبختی نمی کنیم... برده جواب داد: چرا شاد نباشم؟! شما فقط پاهای مرا به زنجیر کشیده اید، اما قلب و روح من آزاد است و کسی نمی تواند آن را به بند بکشد. شاهزاده به نگهبان دستور داد: این مرد را آزاد کنید، زنجیر کردن او بیهوده است... 🌺 امام کاظم علیه السّلام فرمودند: " مؤمن سرسخت تر و باصلابت تر از کوه است. کوه، با کلنگها کنده شود، امّا دین مؤمن با هیچ چیز کاسته و کم نگردد." 📚 حیاة الامام موسی بن جعفر ج١ ص٢٧۵  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
دعاى روز هشتم ماه رمضان اَللّـهُمَّ ارْزُقْنى فیهِ رَحْمَهَ الاَْیْتامِ، وَاِطْعامَ الطَّعامِ، وَاِفْشآءَ السَّلامِ، وَصُحْبَهَ الْکِرامِ، بِطَوْلِکَ خدایا روزیم گردان در این ماه مهرورزى نسبت به یتیمان و خوراندن طعام و به آشکار کردن سلام و هم نشینى با کریمان به فضل و کرمت یا مَلْجَاَ الاْمِلینَ اى پناه آرزومندان @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
آقا تقصیر شما نیست،! که تصویر شما نیست🕊 من اینه ای پر شده از گرد و غبار ام  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 پای تخریب‌چی مجروح شده بود و نمی توانست خیلی تند حرکت کند یک دستش زیر شانه محمدحسین بود و دست دیگرش دور گردن حمید با همه این حرفها سعی می‌کردیم تا جایی که امکان دارد سریع تر راه برویم من همچنان مراقب اطراف به خصوص پشت سرمان بودم هر لحظه انتظار میکشیدم که عراقی‌ها گشتی هایشان را دنبال مان بفرستند آخرین کمین را هم پشت سر گذاشتیم و بعد از عبور از کفی وارد شیاریک رودخانه بزرگ شدیم هنوز خیلی راه مانده بود حداقل باید دو ساعت دیگر راه برویم در این فاصله صدای محمد حسین هم قطع شده بود و اصلا نمی‌توانست حرف بزند در همین اوضاع و احوال یادمان افتاد که یک مصیبت دیگر هم در پیش داریم خط مقدم خودمان دست ارتش بود و با توجه به هماهنگی‌های انجام شده ما خیلی زودتر از موعد مقرر برمی‌گشتیم چون اتفاقی که افتاد مانع از آن شد که کارمان را انجام دهیم حالا اگر می‌خواستیم با توجه به این مسئله برگردیم حتماً نیروهای خودی ما را با عراقی ها اشتباه می گرفتند و به رگبار می بستند البته حق داشتند چون نمی دانستند چه اتفاقی برای ما افتاده است در بد مخمصه‌ای گیر کرده بودیم ترکش خورده بود توی پای تخریبچی و راه نمی توانست برود و محمدحسین هم ترکش خورده بود توی گلویش و حرف نمی توانست بزند اگر می‌رفتیم نیروهای خودی ما را می‌زدند و اگر می‌ماندیم گشتی‌های دشمن از راه می‌رسیدند دیگر حسابی کلافه شده بودیم تصمیم گرفتیم تا جایی که امکان دارد خودمان را به خط خودی نزدیک کنیم بچه ها همه خسته بودند در فاصله ای نه چندان دور از خط مقدم کنار تخته سنگی توقف کردیم ساعت حدود یک نیمه شب بود می بایست تا ساعت ۳ که زمان بازگشت بود همانجا صبر میکردیم دیگر از منطقه خطر دور شده بودیم که عراقی‌ها تازه شروع کردند به منور زدن روی محور احتمالاً می خواستند منطقه را برای گشتی‌های شان روشن کنند با این حال نباید احتیاط را از دست می دادیم در حالی که روی تخته سنگ استراحت می کردیم مراقب اطراف و سمت عراقی ها نیز بودیم حمید رو کرد به من و گفت شما همین جا بنشینید من میروم طرف خط خودی شاید بتوانم نزدیک بشوم و ارتشی‌ها را با خبر کنم محمدحسین تا این جمله را شنید خیلی تند با دست اشاره کرد و نگذاشت حمید برود دوباره نشستیم حمید آهسته خودش را کنار من کشید و به آرامی گفت عباس توسر محمدحسین را گرم کن و مواظب باش نفهمد تا من بروم گفتم حمیدنرو خیلی خطرناک است ممکن است ارتشی‌ها اشتباه بگیرند و به رگبارت ببندند صبر کن همه با هم می‌رویم گفت نمی‌شود زیاد صبر کرد همینطور دارد از بچه‌ها خون میرود تازه عراقی‌ها هم هر لحظه ممکن است از راه برسند گفتم من نمی‌دانم ولی محمدحسین ناراحت می شود این زمزمه آهسته ما را محمدحسین شنید تا حمید آمد دوباره چیزی بگوید یک مرتبه بلند شد و ایستاد حرف که نمی‌توانست بزند با دست جلوی حمید را گرفت و اشاره کرد که نباید از جایش تکان بخورد در واقع با اشاره دست فهماند که بنشین و حرکت نکن وقتش که شد همه با هم می‌رویم حدود ۲ ساعت روی تخته سنگ نشستیم نزدیکی‌های ساعت ۳ بود که محمدحسین بلند شد و اشاره کرد راه بیفتیم دیگر مشکلی نبود در آن ساعت نیروهای خودی انتظار داشتند که برگردیم به خط که رسیدیم کلمه رمز را گفتیم و وارد شدیم بعد بلافاصله سوار ماشین شدیم و به طرف مقر خودمان حرکت کردیم محمدحسین مهدی شفازند را بیدار کرد و با تخریب چی به سمت اسلام‌آباد حرکت کردند و واقعا خدا به هر دوی آنها رحم کرد چون خونریزی از محل جراحت آنها را تا مرز بیهوشی رسانده بود جالب اینکه مهدی می‌گفت او در همان حال بیهوشی لب هایش تکان می‌خورد و ذکر می‌گفت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود خدای مهربان درود شور دوباره درود طراوت عشق درود آوای زندگی درود دوستان خوبم به روزمهربانی خوش آمدین! امروز را با لبخندشروع کنید روزتان راجشن بگیرید  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶