غم ديروز و پريروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت نخور
به خدا حسرت ديروز عذاب است
مردم شهر به هوشيد؟؟؟
هرچه داريد و نداريد بپوشيد و بخنديد که امروز، سر هر کوچه خدا هست
روي ديوار دل خود بنويسيد خدا هست
نه يکبار و نه ده بار که صدبار به ايمان و تواضع بنويسيد
خدا هست و خدا هست و خدا هست
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@hedye110
ساختن واژه ای به نام “فردا” بزرگترین اشتباه انسان بود
تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی نداشتیم
خوب زندگی میکردیم
تمامی احساساتمان، غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد
از وقتی “فردا” را یاد گرفتیم، همه چیز را گذاشتیم برای فردا
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا
شاید باید اینگونه “فردا” را معنی کنیم
“فردا” روزیست که داشته های امروزت را نداری
پس امروز را زندگی کن
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
🔴احترام به خاله، احترام به مادر است
✳️ابو خديجه مي گويد:
امام صادق علیه السلام فرمود:
مردي به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت:
در زمان جاهليت داراي دختري شدم، او را پروراندم، تا به حد بلوغ رسيد، لباس و زيورش را بر تنش كردم و او را به كنار چاهي آوردم و در ميان آن چاه انداختم و آخرين سخني كه از او شنيدم اين بود: "يا اباه: اي پدرجان".
اكنون پشيمانم و از شما مي خواهم بفرمائيد كه اين گناه را چگونه جبران كنم؟
🌷پيامبر: آيا مادرت زنده است؟
گنهكار: نه.
پيامبر: آيا خاله داري؟
گنهكار: آري.
🌹پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم:
به او نيكي كن، زيرا خاله همانند مادر است و نيكي به او، آن گناهت را جبران مي كند.
🍀🌺🌸🍀🌺🌸🍀🌺
📘📗📒📚اصول کافی،باب البر بالوالدين،حديث، 18، ص 162 و 163 - ج 2
@hedye110
♤♤♤♤♤
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
راستی خدا!
می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟
💕🌹🌹🌹💕🌹🌹🌹💕
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
دنیا کوچکتر از آن است که گمشدهای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمدهاند چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و
بیرحمترینشان در برف
آنچه بر جا میماند رد پاییست
و
خاطرهای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم پردههای اتاقت را!!!
در ساحل قلبها فقط ردپاي دوست مي ماند … وگرنه موج روزگار هر ردپايي را از بین می برد.
مردم بسیاری وارد زندگی شما میشوند ، اما فقط رد پای دوست در قلبتان باقی میماند
🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
🌺🌷🌺🌷🌺
@hedye110
#کتاب_هفت_شهر_عشق.......
#قسمت_سی_چهارم......
ــ آقاى نويسنده، نگاه كن! عمرسعد از قصر بيرون مى رود. بيا ما هم همراه عمرسعد برويم و ببينيم كه او مى خواهد چه كند.
ــ صبر كن، من اين جا كارى دارم.
ــ چه كارى؟
ــ من مى خواهم سؤالى از ابن زياد بپرسم. به راستى چرا او عمرسعد را براى فرماندهى انتخاب كرد.
من جلو مى روم و سوال خود را از ابن زياد مى پرسم.
ابن زياد نگاهى به من مى كند و مى گويد: "امروز به كسى نياز دارم كه با اسم خدا و دين، مردم را به جنگ با حسين تشويق كند. قدرى صبر كن! آن وقت خواهى ديد كه عمرسعد به جوانان خواهد گفت كه براى رسيدن به بهشت، حسين را بكشيد. فقط عمرسعد است كه مى تواند كشتن حسين را مايه نجات اسلام معرّفى كند".
صداى خنده ابن زياد در فضا مى پيچد. به راستى، ابن زياد چه حيله گر ماهرى است.
مى دانم كه مى خواهى در مورد سوابق عمرسعد اطلاعات بيشترى داشته باشى؟
عمرسعد در كوفه، به دانشمندى وارسته مشهور بوده است. او اهل مدينه و خويشاوند خاندان قريش است، يعنى در ميان مردم، به عنوان يكى از خويشاوندان امام حسين(ع) معروف شده است. چرا كه امام حسين(ع) و عمرسعد هر دو از نسل عبد مناف ( پدر بزرگ پيامبر ) هستند.
شايد برايت جالب باشد كه بدانى حكومت بنى اُميّه براى شهرت و محبوبيّت عمرسعد، تلاش زيادى كرد و با تبليغات زياد باعث شده تا عمرسعد در ميان مردم مقام و منزلتى شايسته پيدا كند.
ابن زياد وقتى به كوفه آمد و مسلم را شهيد كرد به عمرسعد وعده حكومت رى را داد و حتّى حكم حكومتى هم براى او نوشت. زيرا مى دانست كه اين زاهد دروغين، عاشق رياست دنياست.
عمرسعد به اين دليل ساليان سال در مسجد و محراب بود كه مى خواست بين مردم، شهرت و احترامى كسب كند. اكنون به او حكومت منطقه مركزى ايران پيشنهاد مى شود كه او در خواب هم، چنين چيزى را نمى ديد.
عمرسعد، حسابى سرمست حكومت رى شده و آماده است تا به سوى قبله عشق خود حركت كند، امّا حكومت رى در واقع طعمه اى بود براى شكار عمرسعد! اگر عشق رى و حكومتش نبود، هرگز عمرسعد به جنگ امام حسين(ع) نمى رفت.
🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
گفتم: «آیا آرزویی داری؟»
گفت: «یک آرزو دارم و آن این است که چرا در دنیا هر روز زیارت عاشورا نخواندم.»
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@hedye110
🌷مقام صبر و رضا انسان را بهشتی میکند
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داوود(ع) وحی کرد: نزد «خلاده» دختر «اوس» برو و او را به بهشت مژده بده، و به او اعلام کن که او همنشین تو در بهشت خواهد شد. حضرت داوود(ع) به در خانه خلاده آمد، و حلقه در را زد، خلاده پشت در آمد و در را گشود، ناگاه چشمش به چهره داوود(ع) افتاد، عرض کرد: آیا درباره من چیزی از طرف خدا نازل شده که به اینجا آمدهای؟ داوود(ع) فرمود: آری. خلاده گفت: آن چیست؟ داود گفت: خداوند به من وحی کرد که تو اهل بهشت هستی و به من فرمود تا تو را به بهشت مژده دهم و به تو اعلام کنم که همنشین من در بهشت هستی. خلاده که چنین چیزی را عجیب میدانست و خود را لایق همنشینی با داود(ع) در بهشت نمیدانست عرض کرد: گویا اشتباهی شده. داوود گفت: نه، آن زن تو هستی.مقداری از حالت باطنی خودت را برای من شرح بده. خلاده در ضمن گفتارش گفت: از صفات من این است که هرگز دردی- هرگونه باشد- به من نرسیده، و نیز هرگز ناراحتی و نیاز و گرسنگی- هرگونه که باشد- به من نرسیده مگر این که در برابر آن صبر و تحمل نموده و به مقدرات الهی خشنود میشدم، و صبر میکنم، و به گونهای در مقام صبر و رضا هستم که از درگاه خدا تقاضای رفع آن را نمیکنم، و از خدا تشکر مینمایم.» داوود(ع) گفت: تو به خاطر همین حالت و خصلت به این مقام (همنشینی با من در بهشت) نایل شدهای .»
آنگاه امام صادق(ع) فرمود: «این همان دینی است که خداوند آن را برای صالحان پسندیده است.»
🌹امام علی(ع) فرمودند: ای مردم! بر شما باد صبر و مقاومت، چون کسی که صبر نداشته باشد، (در واقع) دین هم نخواهد داشت.
📗 بحارالانوار ج۷۱ص۸۹ / بحارالانوار ج۶۸ ص۹۲ / روزنامه کیهان
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
💕🌸🍃🍃
اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!
بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی
خزان کجا، تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی
درخت، فصل خزان هم درخت می ماند
تو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی
تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی
خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
خريد نان به نرخ روز...
امام صادق عليه السلام به معتب مسؤول خرج خانه خود فرمود:
- معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه چه مقدار خوراكي داريم؟
- معتب: عرض كردم:
- به قدري كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم.
- آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش!
- يابن رسول الله! گندم در مدينه ناياب است، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براي ما ميسر نخواهد شد.
- سخن همين است كه گفتم، همه گندم ها را در اختيار مردم بگذار و بفروش!
معتب مي گويد:
- پس از آنكه گندم ها را فروختم و نتيجه را به امام اطلاع دادم حضرت فرمود:
- بعد از اين، نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانه من از اين پس، بايد نيمي از گندم و نيمي از جو باشد و نبايد با ناني كه در حال حاضر توده مردم مصرف مي كنند، تفاوت داشته باشد.
من - بحمدالله - توانايي دارم كه تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترين وجهي اداره كنم، ولي اين كار را نمي كنم تا در پيشگاه الهي اقتصاد و محاسبه در زندگي را رعايت كرده باشم.
🍀⚘🍀⚘🍀⚘🍀⚘
میلاد امام صادق علیه السلام و پیامبر مهربانی ها مبارک
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
🌟🌟🌟🌟🌟🌟
خوش حكايتي ، از گم شدن حضرت محمد ( ص ) پيامبر اكرم ( ص ) هنگامي كه به دنيا آمد ، پدرش از دنيا رفته بود ، و جدش عبدالمطلب از او سرپرستي كرد ، وقتي كه به شش سالگي رسيد مادرش از دنيا رفت . و وقتي هشت ساله شد ، جدش عبدالمطلب نيز از دنيا رفت .
هنگامي كه حضرت محمد ( ص ) متولد شد ، در آن زمان رسم بود كه زنها از اطراف مكه به مكه مي آمدند تا كودك شيرخواري را پيدا كنند و با خود ببرند و به او شير بدهند و در برابر آن از صاحب كودك مزدي دريافت نمايند و به اين وسيله زندگي خود را تاءمين نمايند .
يكي از بانوان پاك و مهربان به نام حليمه سعديه كه از خانواده باديه نشين و دامدار بود ، به مكه براي همين كار آمده بود . ولي كودكي در مكه نيافت و نااميد به سوي خانه اش باز مي گشت ، عبدالمطلب در راه او را ديد و به او گفت : ( فرزند نوزادي دارم به او شير بده ) .
حليمه بر اساس قراردادي پيشنهاد عبدالمطلب را پذيرفت و محمد را از او گرفت و با خود به سوي باديه اش برد .
از آن پس محمد ( ص ) در بيابان در ميان چادرنشينان بود ، و چهار سال تحت سرپرستي حليمه سعديه زندگي كرد . حليمه در اين مدت حوادث عجيبي از كودكي محمد ( ص ) ديد از آن هنگام كه محمد ( ص ) به آنجا رفته بود خير و بركت همراهش بود زراعتها و دامها و نعمتها ، آنچنان فراوان شدند كه سابقه نداشت.
در اين مدت حليمه محمد ( ص ) را دوبار يا سه بار به نزد مادرش آورد .
سرانجام حليمه در سال پنجم با خود گفت : اين كودك يك كودك فوق العاده و بي نظير است مي ترسم دشمنان به او آسيب برسانند از اين رو تصميم گرفت او را به مكه آورده به عبدالمطلب تحويل دهد.
حليمه محمد ( ص ) را با خود به سوي مكه آورد نخست كنار كعبه آمد تا از آنجا به خانه عبدالمطلب برود ، ناگهان از آسمان ندايي شنيد كه شخصي به حجرالاسود كعبه خطاب كرد و گفت :
( اي جايگاه قدس ! امروز صد هزاران نور خورشيد به تو فروزان مي گردد ) .
حليمه كه شيفته و دلباخته اين صدا شده بود با شوق و ترس به هر سو نگاه مي كرد تا صاحب را ببيند ولي او را نمي ديد ، ناگهان متوجه شد كه محمد ( ص ) در كنارش نيست .
به هر طرف روي كرد او را نديد حيران و سرگردان شد .
حيرت اندر حيرت آمد بر دلش
گشت بس تاريك از غم منزلش
حليمه ، هيجان زده ، با اندوهي جانكاه ديوانه وار در كوچه هاي مكه مي دويد و به هر در خانه اي سر مي كشيد و با ناله جانسوز ، سراغ محمد ( ص ) را مي گرفت ، ولي مردم مكه اظهار بي اطلاعي مي كردند .
آه ، چه پيش آمد ناگواري ! گويي حليمه از بالاي كوه به زمين افتاده بسيار ، پريشان و غمگين شد ، آنچنان مي گريست كه گويا زمين و زمان مي گريند .
در اين هنگام ، پيرمردي عصا زنان نزد حليمه آمد ، و علت پريشاني او را پرسيد ، و حليمه ماجرا را گفت .
پيرمرد ، او را دلداري داد و به او گفت : هيچ نگران مباش من كسي را ( يعني بتي را ) مي شناسم كه اگر او لطف كند ، كودك تو پيدا مي شود برويم نزد آن بت و از او التماس كنيم .
آن پير عصا بدست حليمه را نزد بت ( عزي ) ( يا هبل ) برد ، و به حليمه گفت : ( ما وقتي چيزي گم مي كنيم به حضور اين بت مي آييم ، او ما را راهنمايي مي كند ) .
آنگاه آن پير ، آن بت را سجده كرد ، و از او خواهش نمود ، تا كودك گم شده را پيدا كند به قول مولودي در كتاب مثنوي به بت گفت :
اين حليمه سعدي از اميد تو
آمد اندر ظل شاخ بيد تو
كه از او فرزند طفلي گم شده است
نام آن كودك ، محمد آمده است
همين كه نام مبارك محمد ( ص ) در آنجا به ميان آمد ، آن بت و همه بتهاي ديگر كه در كنارش بودند ، لرزيدند و سرنگون شدند .
پيرمرد با مشاهده آن حادثه عجيب ، آنچنان ترسيد كه مانند برهنه اي در سرماي يخ بندان مي لرزيد .
حليمه همچنان پريشان بود ، و بياد محمد ( ص ) اشك مي ريخت ، و فرياد مي زد :
( اي كودك گم شده ام كجايي ؟ )
پير مرد ، حليمه را دلداري مي داد ، و مي گفت : اين پيش آمد بي سابقه است ، دوران جديدي پيش آمده ، و براستي عجيب است كه با شنيدن نام محمد ( ص ) بتها واژگون شدند .
در اين ميان ، عبدالمطلب از گم شدن محمد ( ص ) آگاه شد ، در حالي كه بلند بلند گريه مي كرد و بر سر و سينه مي زد ، كنار كعبه آمد ، و دل بخدا سپرد و عرض كرد : ( خدايا ! من كوچكتر از آنم كه با تو سخن بگويم ، سجده ها و اشكهايم ، ناچيزتر از آن است كه از آن نام ببرم ، تو را به آن عنايت خاصي كه به اين كودك داري ، ما را به حال و محل او آگاه كن ! )
ناگهان از درون كعبه ندايي شنيد : ( آرام باش ، هم اكنون به زيارت رخسار آن كودك خواهي رسيد ) .
عبدالمطلب گفت : او اكنون كجاست ؟
هاتف مكاني را نشان داد ، عبدالمطلب به آنجا رفت ، قريشيان نيز همراه او حركت كردند ، سرانجام عبدالمطلب به وصال يار رسيد ، و آن كودك را در زير درختي يافت او را به آغوش گرفت و به خانه خود آورد.
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
#کتاب_هفت_شهر_عشق........
#قسمت_سی_پنجم........
راه بهشت از كربلا مى گذرد! مردم بشتابيد! اگر مى خواهيد خدا را از خود راضى كنيد. اگر مى خواهيد از اسلام دفاع كنيد برخيزيد و با حسين بجنگيد. حسين از دين اسلام منحرف شده است. او مى خواهد در جامعه اسلامى، آشوب به پا كند. او با خليفه پيامبر سر جنگ دارد.
اين صداى عمرسعد است كه به گوش مى رسد. او در حالى كه بر اسب خود سوار است و گروه زيادى از سربازان همراه او هستند، مردم را تشويق مى كند تا به كربلا بروند.
اى مردم، گوش كنيد! حسين از دين جدّ خود خارج شده و جنگ با او واجب است. هر كس مى خواهد كه بهشت را براى خود بخرد، به جنگ حسين بيايد. هر مسلمانى وظيفه دارد براى حفظ اسلام، شمشير به دست گيرد و به جنگ با حسين بيابد.
اى مردم! به هوش باشيد! همه امّت اسلامى با يزيد، خليفه پيامبر بيعت كرده اند. حسين مى خواهد وحدت جامعه اسلامى
را بر هم بزند. امروز جنگ با حسين از بزرگ ترين واجبات است.
مردم! مگر پيامبر نفرموده است كه هر كس در امّت اسلامى تفرقه ايجاد كند با شمشير او را بكشيد؟
آرى! خود پيامبر فرموده است: "هر گاه امّت من بر حكومت فردى توافق كردند، همه بايد از آن فرد اطاعت كنند و هر كس كه مخالفت كرد بايد كشته شود".
دروغ بستن به پيامبر كارى ندارد. اگر كسى عاشق دنيا و رياست باشد به راحتى دروغ مى گويد!
حتماً شنيده اى كه پيامبر خبر داده است كه بعد از من، دروغ هاى زيادى را به من نسبت خواهند داد.
پيامبر در سخنان خود به اين نكته اشاره كرده اند كه روزى فرزندم حسين، به صحراى كربلا مى رود و مردم براى كشتن او جمع مى شوند. پس هركس كه آن روز را درك كند، بايد به يارى حسينم برود.
اگر ما خودمان را جاى آن جوانانى بگذاريم كه هميشه عمرسعد را به عنوان يك دين شناس وارسته مى شناختند، چه مى كرديم؟ آيا مى دانيد كه ما بايد از اين جريان، چه درسى بگيريم؟
آخر تا به كى مى خواهيم فقط براى امام حسين(ع) گريه كنيم، امّا از نهضت عاشورا درس نگيريم؟ ما بايد به هوش باشيم، همواره افرادى مانند عمرسعد هستند كه براى رسيدن به دنيا و رياست شيرين دنيا، دين را دست مايه مى كنند.
نگاه كن! مردمى كه سخنان عمرسعد را شنيدند، باور كردند كه امام حسين(ع) از دين خارج شده است. آيا گناه آنهايى كه به خاطر سخن عمرسعد شمشير به دست گرفتند و در لشكر او حاضر شدند، به گردن اين دانشمند خودفروخته نيست؟ آيا مى دانى چند نفر در همين روز اوّل در لشكر عمرسعد جمع شدند؟
چهار هزار نفر!
اين چهار هزار نفر همان كسانى هستند كه چند روز پيش براى امام حسين(ع) نامه نوشته بودند كه به كوفه بيايد. آنها اعتقاد داشتند كه فقط او شايسته مقام خلافت است، امّا امروز باور كرده اند كه آن حضرت از دين خدا خارج شده است.
خبر فرماندهى عمرسعد به گوش دوستانش مى رسد. آنها تعجّب مى كنند. يكى از آنها به نام ابن يَسار به سوى عمرسعد مى رود تا با او سخن بگويد، ولى عمرسعد روى خود را برمى گرداند. او ديگر حاضر نيست با دوست قديمى خود سخن بگويد.
او اكنون فرمانده كلّ سپاه شده است و ديگر دوستان قديمى به درد او نمى خورند.
خبر به ابن زياد مى رسد كه چهار هزار نفر آماده اند تا همراه عمرسعد به كربلا بروند. او باور نمى كند كه كلام عمرسعد تا اين اندازه در دل مردم كوفه اثر كرده باشد. براى همين، دستور مى دهد تا مقدار زيادى سكه طلا به عنوان جايزه حكومتى، به عمرسعد پرداخت شود.
وقتى چشم عمرسعد به اين سكّه هاى سرخ مى افتد، ديگر هرگونه شك را از دل خود بيرون مى كند و به عشق سكّه هاى طلا و حكومت رى، فرمان حركت سپاه به سوى كربلا را صادر مى كند.
🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معطر آمده محیط عالم
مولد صادق آل محمد
مقارن گشت با میلاد احمد
میلاد نبی اعظم(ص) و امام صادق(ع) مبارک باد
💕💕💕💕💕💕💕💕
@hedye110
#دعای_رسیدن_به_توانگری
👈 جهت رسیدن به گنج های پی در پی و توانگری و ادی قرض توسل به امام جواد (( علیه السلام )) توسط این دعا بسیار نافع است
🌹🍃اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ إِلَّاجُدْتَ بِهِ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَى مَنْ وَسِعَكَ وَ وَسَّعْتَ عَلَيَّ رِزْقَكَ وَ أَغْنَيْتَنِي عَمَّنْ سِوَاكَ وَ جَعَلْتَ حَاجَتِي إِلَيْكَ وَ قَضَاهَا عَلَيْكَ إِنَّكَ لِمَا تَشَاءُ قَدِيرٌ 🍃🌹
📚 جنات الخلود ص 34
@hedye110