#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز هفتم)
🤲 خدایا مرا بر روزه داری و اقامه نماز یاری بنما...
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتسیچهارم🪴
🌿﷽🌿
على این مبحثی ها را به جان می خرید، ولی پولش را می آورد به
بابا پا دا میداد. من بارها دیده بودم وقتی علی پولش را به پاپا می
دهد، بابا گریه می کند. او را می بوسد و می گوید: بابا این پول را
برای خودت خرج کن. من میدونم این زحمتی که تو میکنی برای
اینه که باری از روی دوش ما برداری دستت درد نکنه ولی همین
را هم خودت خرج کن. علی حاضر نمی شد پول را بگیرد. می
گفت نه من برای خودم کار نکردم. می خواهم این پول برای خانه
باشد. علی کنار کار کردن، کلاس کاراته و ورزش های رزمی
می رفت. کمربند سیاه داشت. توی خانه گاهی اوقات به ما فن می
زد و می گفت: بیایید به شما هم یاد بدهم. مرتب تمرین خوشنویسی
میکرد. طوری که بدون استاد، یک خطاط حرفه ایی شده بود، شنا
هم که به برکت شط خرمشهر، اکثر پسرهای خرمشهری بلد بودند.
با این حال علی شنا را به شکل حرفه ایی در استخر سازمان
جوانان هلال احمر که به شیر و خورشید معروف بوده دنبال می
کرد
علی همیشه به خاطر قرائت قرآن و مداحی با ورزشی و خطاطی
و... تشویق نامه می گرفت. دا ذوق میکرد و می گفت: سرت تو
هر دیگی پخته شده بالاخره بعد از یکسال منازل کارگران شهرداری ساخته شد و ما به
خانه ایی که سهمیه مان بود و در انتهای شهرک قرار داشت،
اسباب کشی کردیم، پشت خانه مان مزار وسیعی بود که سطحی از
خانه های ما پایین تر بود. هر وقت باران می آمد آنجا به دریاچه
مصنوعی تبدیل می شد. خانه ها را به سبک انگلیسی ساخته بودند،
حیاط دیوار نداشت. فقط فنس های فلزی که معمولا با کاشت
شمشاد استتار می شد، خانه ها را از هم جدا می کرد خیلی ها
نسبت به این مسئله که زن و بچه هایشان در معرض دید باشند،
تعصب داشتند، بابا هم یکی از آنها بود. همان روزهای اول یکی
از دوستانش را آورد تا با محسن و علی دیوار حیاط را بالا
ببرند. حیاط را موزاییک کردند و عطاریه انداختند
على بند کشی دیوارها و محسن و بابا جوشکاری ساختمان را انجام
می دادند. من و لیلا هم کمک می کردیم. من ملاط درست می
کردم و توی استانبولی می ریختیم. لیلا آن را می برد و دست بابا
می داد. بعد جاهایمان را عوض می کردیم تا خسته نشویم. ساعت
ده صبح که می شد دا پریموس را توی حیاط روشن می کرد. تخم
مرغ ها را در ظرفی می شکست و هم می زد. وقتی کف می
کردند آن را توی تابه ایی که در آن روغن حیوانی ریخته بود،
خالی می کرد، خاگینه که آماده می شد آن را کنار گوجه هایی که
جدا سرخ کرده بود، می گذاشت. خوردن این خانه با پیاز، وسط
حیاط و سرکشیدن چای داغ بعد از خستگي اور خیلی می چسبید
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرمت نگهدار
مقابل خدا گردنکلفتی نکن
بی ادبی کنی چوبشو میخوری
#طنز 😂
#ماه_رمضان
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
Joze 07.mp3
4.21M
⑥ تندخوانی جزء هفتم قرآن
🎙 استاد معتز آقایی
#ماه_رمضان
➥ @hedye110
🌿 از آیتاللـہ بهجــت(ره) پرسیـدند:
آقا میشود راه صد سالـہ را یڪ شبـہ
رفـــت؟
ایشان فرمودند: با آقا سیـدالشهدا(؏)
میشـــود.
➥ @hedye110
یاد خدا ۱۵.mp3
11.76M
مجموعه #یاد_خدا ۱۵
#استاد_شجاعی | #استاد_عباسی_ولدی
✘ چرا بعضیا خستگی ناپذیرند،
و بعضیا همیشه کسل و فشل و خسته؟
✘ چرا بعضیا صاحب همت و دغدغههای بلندند،
و بعضیا مشغول خاله بازی؟
➥ @hedye110
کوبیدهام کلون دری را زِ کودکی
من دوست داشتم سفری را زِ کودکی
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
تو شدی شاه و چه خوب است که رعیت هستیم
در کرم خانه تو صاحب عزت هستیم
از خدا ما چه بخواهیم ازین بالاتر
سالیانی است که جاروکش کویَت هستیم
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلاااام
الهی به امیدتو💖
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
بیا که رنج فراقت بُرید امان مرا💔😔
به یُمن آمدنت تازه کن جهان مرا
بیا بهار حقیقی و از سر احسان
به غمزهایی نظری کن دل خزان مرا
🔸علیرضا بشارتی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @hedye110
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز هشتم)
🤲 خدایا همنشینی با نیکان را نصیبم فرما...
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتسیچهارم🪴
🌿﷽🌿
بالأخره با تلاش همگی خانه درست شد. بعد از این همه، خانه
عوض کردن و تحمل اخلاق های صاحبخانه ها، حالا خانه ایی
داشتیم که مال خودمان بود. خانه ایی که در آن تازه طعم امنیت و
آسایش را می شد حس کرد. چیزی که سال ها کمتر طعمش را
چشیده بودیم و توی همین سال بود که کم کم زمزمه های انقلاب از
گوشه و کنار به گوشمان می رسید. علی هم خیلی زود توی خط
فعالیت های انقلابی افتاد کم کم درسش را هم کنار گذاشت. بابا از
اینکه همیشه روی درس علی و محسن حساس بود، چون خودش
سابقه فعالیت سیاسی
داشت، نه تنها با موضع على مخالفتی نکرد، بلکه خودش هم با او
همراه شد. شب ها می نشستند و آهسته درباره جریانات انقلاب
صحبت می کردند. من خیلی کنجکاو بودم از صحبت های آنها سر
در بیاورم ولی چیزی دستگیرم نمی شد. آخرهای شب بیرون
میرفت تا اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام و را که علی می
آورده بخشی که در جریان این مسائل على از نظر فکری واقعة
رشد کرد. انگار این افکار روی جسمش هم تاثیر گذاشته بود. تحت
تاپر او ما هم بزرگ شدیم و به خواندن کتاب هایی که او می
خواند، رو آوردیم. بابا دورادور حواسش به ما بود، یک بار علی
پو ستوری از چه گوارا آورد. در آن زمان این فرد مورد توجه
آزادی خواهانی بود که قصد مبارزه با امپریالیسم را در سر می
پروراندند وقتی بابا به خانه آمد و عکس چه گوارا را روی دیوار
اتاق دیده ناراحت شد. بعد از چند روز پوستر را از دیوار جدا کرد
و توی کمد علی گذاشت. علی هم که دلیل کار بابا را می دانست
چیزی نگفت. آخر بابا آدم نکته سنج و دقیقی بود. او حتی با تمام
عشقی که به ائمه اطهار داشت، پوسترهایی که عکس امامان در آن
نقاشی شده بود، قبول نداشت و مخالف نصب این تصاویر به در و
دیوار خانه بود. می گفت: یک عده یهودي ضاله این ها را کشیده
اند تا در دین ما انحراف ایجاد کنند
جریانات انقلاب که علنی تر شد و به اعتراضات خیابانی تبدیل
شده علی یک دوربین عکاسی و ضبط صوت کوچکی خرید، توی
تظاهرات صدای مردم را ضبط می کرد و عکس میگرفت. بابا که
پا به پای علی حرکت می کرد، محسن را هم با خودش می برد. او
و دوستانش قرار گذاشته بودند به مردم آب برساند. قالب های
بزرگ بخ می خریدند، توی بشکه می انداختند و با وانت میان
جمعیت می بردند. بابا به من و لیلا اجازه شرکت در تظاهرات را
نمی داد. می گفت: شما دخترید. از اینکه دست ساواکیها بیفتید می
ترسم
دو سالی می شد که من دیگر به مدرسه نمی رفتم. با اینکه درسم
خوب بود ولی مختلط بودن پسرها و دخترها در یک مدرسه باعث
شد با خواست بابا بعد از کلی گریه و زاری ترک تحصیل کنم. در
دوران مدرسه معلمی به نام خانم نجار داشتیم. او زنی محجبه بود.
توی شرایط آن سال ها به خاطر مذهبی بودنش هر مدرسه ایی می
رفت، بعد از یک مدت عرض را می خواستند خواهر خانم نجار
همکلاسی من بود و از خانه شان برایم کتاب های مختلفی می
آورد. در بین کتاب هایش، سری کتاب هایی با اسم جوانان چرا که
فکر می کنم احمد بهشتی نویسنده آنها بوده به نظرم خیلی جالب می
آمد. آنها هم که علاقه مرا می دیدند کتاب های دیگری به من می
دادند. خواندن این کتاب ها ذهنم را باز کرده بود. از طرفی
کارهای علی و بابا را هم که می دیدم، بیشتر مشتاق می شدم در
تظاهرات شرکت کنم. لیلا هم دست کمی از من نداشت. اغلب
اوقات یواشکی خودمان را به محل های تجمیع می رساندیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارممیچینمسفرههفتسینامّا🤍!'🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
آرزو دارم بهاران مال تو
شاخه های یاس خندان مال تو
ساده بودن های باران مال تو
آن خداوندی که دنیا آفرید ، تا ابد همراه و پشتیبان تو
زمستان کوله بار نه چندان برفی اش را بسته و در این روزهای واپسین مشغول وداع و خداحافظی است
.گویی می خواهد به همه ی ما که در میان روزمرگی ها و مشغله ها سردرگمیم،
یادآوری کند که من زمستان بودمو در میان شما ـ نه چندان پرقدرت- مدّتی را زیستم و اکنون با شما وداع می کنم تا دوباره به یادتان بیاورم زمان وداع با سردی ها ، بی مهری ها ، کینه ها و دلخوری ها فرا رسیده است ؛
تا به یادتان آورم در میان تمام شلوغی ها برای خودتان ، دلپاکتان و روح خسته تان هم وقت بگذارید و گهگاهی لباس دلتان را عوض کنید و با مهر به دیوارهایش رنگ عشق بپاشید.
راستی چه میشود اگر گاهی خودمان را به صرف یک فنجان چای گرم دعوت کنیم تا در یک میهمانی خودمانی و دو نفره( هم نشینی روح و جسم) تمام خوبی ها را به نفسمان یاد آور شویم تا رنگ نبازند نیکی ها و جایشان را به دلخوری ها و سردی ها ندهند.
کاش امسال خانه دلمان را محکم تر از خانه های زمینی مان بتکانیم تا دیگر هیچ اندوهی،
هیچ کینه ای، هیچ بدی و غباری رویش نمانَد.باشد که سال نو را با “حالی نو” تحویل کنیم.
❤️❤️❤️❤️
➥ @hedye110
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز نهم)
🤲 خدایا مرا به سوی رضایت سوق ده...
➥ @hedye110
Tahdir joze8.mp3
4.07M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء هشتم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110
Tahdir joze9.mp3
4.11M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء نهم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110
🟢 السّلامُ عليك يا ربيعَ الاَنام و نضرة الایّام
آقا دعای عید من امسال «تعجیل» است
وقتی تو تحویلم بگیری سال تحویل است
🌺 به امید فرا رسیدن سال ظهور 🌺
🌷 سال نو مبارک 🌷
➥ @hedye110
#عیدتون_مبارک
چه زیباست
درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن
با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال
بهارتان قرین شادی و آرامش
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی
مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
جهت تعجیل در ظهور صلوات💚
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#کتابدا🪴
#قسمتسیپنجم🪴
🌿﷽🌿
روزهای عجیبی بود. انگار همه مردم توی خیابان ها بودند.
سربازان رژیم در بیشتر خیابان ها خصوصا چهل متری،
فردوسی، اطراف مسجد جامع و سمت کشتارگاه که می دانستند
شلوغ می شود، بانک مسافر می کردند. می خواست به این شکل
مردم را متفرق کنند، سردسته این راهپیمایی ها، جوانان شهر و
روحانیونی افرادی مثل حاج اقا محمدی و نوری بودند که فعالانه
کارها را پیش می بردند. کم کم به مغازه های مشروب فروشی که
بیشتر لب شط بودند، حمله بردند و آنها را آتش زدند. مجسمه شاه
را هم از فلکه فرمانداری پایین کشیدند. ساواک خیلی از این جوان
ها را دستگیر کرده بود. ما هر آن منتظر بودیم علی هم در دام آنها
بیفتد. همپایه خودش می گفت: باید خیلی چالاک و زرنگ باشی تا
جان سالم به در بری
من هم در جریان راهپیمایی ها با خانم هایی آشنا شدم که در مکتب
قرآن فعالیت می کردند. از طریق آنها در کلاس های تفسیرشان که
در دبیرستان هشترودی برگزار می شد ،
شرکت کردم. رفته رفته ارتباطم با مکتب بیشتر می شد. مسئول
آنجا، خانمی به نام خدیجه عابدی بود. همسر خانم عابدی، مهدی
آلبوغین را هم به خاطر فعالیت های انقلابی اشی میشناختم. او در
کنار عده ای دیگر، بیشتر راهپیمایی ها را برنامه ریزی و هدایت
می کردند. از دیگر برنامه های مکتب برگزاری مراسم دعای
کمیل و ندبه بود. برنامه سخنرانی اساتیدی هم که از قم دعوت می
شدند، خیلی مورد استقبال قرار می گرفت
توی یکی از روزهای شلوغ تظاهرات خبر آوردند پاپا در برگشت
از مسجد زمین خورده و حالش خوب نیست، سراسیمه به دیدنش
رفتیم. می گفت: وقتي از نماز برمیگشته با
تظاهرات مواجه می شود، مأموران شهربانی هم به روی
مردم تیراندازی می کردند و گاز اشک آور زدند، از قضا یکی از
گلوله های اشک آور نزدیک پای پاپا می افتد و او در میان
مردمی که در حال فرار و درگیری با سربازان بودند، زمین می
خورد و زیر دست و پا می ماند او دچار تنگی نفسی شدیدی می
شود. بالأخره مردم کمک می کنند و او را از صحنه درگیری
بیرون می کشند. خدا خیلی به پاپا رحم کرده بود
سرانجام هم تلاش مردم به ثمر نشست، عصر یکی از روزها که
از تظاهرات برمی گشته
در خیابان فرمی که فلکه دروازه را به فلکه اردیبهشت وصل
میکرده کنار دکه روزنامه فروشی ایستادم و تیتر روزنامه ها را
نگاه کردم. تیتر بزرگ روزنامه ایی این بود
فردا أمام می آید در یک لحظه تمام وجودم پر از شادی و شعف
شد، یقین کردم که پیروزی حتمی است همان روزها که دیگر خبر
آمدن امام به ایران در همه جا پیچیده بود، بابا برایمان تلویزیون
خرید از این کارش خیلی تعجب کردیم، او ارادت خانی به
نوارهای سخنرانی مرحوم کافی و قرآن عبدالباسط داشت و
نوارهای آن ها را گوش می کرد و برای ما هم می گذاشت. هر
وقت می گفتم: تلویزیون بحر، نوار مرحوم کافی را توی ضبط
میگذاشت که می گفت: آی اونهایی که توی خونه هاتون تلویزیون
دارید، مراقب باشید. این ها با این برنامه هایی که از بمب گذاری
می کردند و مردم بی گناه را به خاک و خون می کشیدند. مسجد
جامع، بازار سیف، استادیوم ورزشی و خیلی جاهای دیگر که
مناطق حساسی بود و جمعیت بیشتری داشت، مورد حمله قرار می
گرفت. یک بار هم توی مسجد جامع برنامه سخنرانی بود و
جمعیت زیادی برای شرکت در مراسم آمده بودند. نارنجکی بین
مردم پرت کردند که باعث کشته و زخمی شدن چندین نفر شد. با
حمایت هایی که از این گروه می شد، کم کم گستره فعالیت شان هم
بیشتر شد بچه های فعال و انقلابی شهر را شناسایی می کردند و
توی خانه هایشان بمب و نارنجک می انداختند. نامتی که آنها می
خواستند، به وجود آمده بود ولی در واقع هدف اصلی آنها جدایی
خوزستان از خاک ایران و الحاق آن به عراق بود. توی نقشه هایی
که طراحی کرده بودند، آسم خرمشهر را محمره، اهواز را
ناصریه و آبادان را عبادان نوشته بودند. نیروهای انقلابی هم
سرسختانه مقاومت می کردند تا جلوی این جریان و را بگیرند در
حالی که مهمات و تجهیزات کافی نداشتند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام......
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
#سلام_امام_زمانم 💚
دوباره بی تو دارد اين جهان جديد میشود
زمين پر از گل و شکوفهی سپيد میشود
تو آيه آيه کوثر زلال آفرينشی
جهان بدون روی تو، چگونه عيد میشود؟
علی کفشگر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز یازدهم)
🤲 خدایا خشم و آتش را از من دور بدار...
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتسیششم🪴
🌿﷽🌿
علی به ما گفته بود تا
می توانید ملافه بشوین جمع کنید. من و لیلا، بابا و محسن از
بین همسایه ها و اقوام کلی ملافه تمیز و دارو و صابون جمع
آوری کردیم و برای علی و دوستانش فرستادیم. بلاخره بین
نیروهای دو طرف درگیری رو در رو پیش آمد که اوج آن سه
روز طول کشید. سه روزی که به همه سخت و گذشت. نیروهای
خلق عرب خواستار تجزیه، ساختمان کانون فرهنگی - نظامی را
که مرکز نیروهای انقلاب و جوانان فعال شهر بود، محاصره
کردند و بعد از یک درگیری مسلحانه عده ایی را به گروگان
گرفتند. کار به جایی رسید که از تهران و خرم آباد، نیروی نظامی
وارد شهر شد و با تسخیر مدرسه عراقی ها که ساختمانی در
خیابان لب شطه نزدیک بهداری شهرداری بود، اولین و مهم ترین
مرکز بسته شد. اسناد و مدارکی که از این محل به دست آمد،
ماهیت و وابستگی این گروه را برای همگان روشن کرد، از
کسانی که دست داشتند، عده ایی دستگیر شدند و عده ایی
به عراق فرار کردند
ظاهرا با این حرکت فائله عرب سرکوب شد ولی از بین نرفت و
عوامل شان از با نشستند. شبانه به مردم حمله می کردند و توی
خانه های بچه های فعال اعلامیه های تهدید آمیز می ریختند،
مسئولین شهر مثل جهان آرا برای اینکه بتوانند این مساله را مهار
کنند، به بچه ها گفتند کمتر در شهر آفتابی شوند و اگر می توانند
مدتی از خرمشهر بروند. علی هم یکی از کسانی بود که باید می
رفت. تنها جایی که قوم و خویش داشتیم، ایلام بود. جایی که وقتی
نه سالش بود، سه، چهار ماهی در آنجا زندگی کرده بود به آنجا
رفت و به فعالیت هایش ادامه داد، برایمان نامه می داد و
می نوشت که مردم اینجا در محرومیت شدیدی به سر می برند.
حتی آب شرب شان را از رودخانه تهیه می کنند. یک داروخانه یا درمانگاه ندارند تا به کسی که دچار سانحه می شود، رسیدگی کنند.
می خواست برای کمک به مردم آنجا دارو بفرستیم، ما هم از
داروخانه چیزهایی که خواسته بود، مي خریدیم و برایش می
فرستادیم. به این ترتیب، علی در روستاهای ایالم یک پا جهادگر
شده بود. حتی در کارهای کشاورزی و دامداری به روستاییان
کمک می کرد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Tahdir joze10.mp3
3.65M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء دهم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110