#کتابدا🪴
#قسمتسیصدشصتچهارم🪴
🌿﷽🌿
پرستار رفت. صدای هلیکوپتر را می شنیدم انگار بلند می شد و
می نشست. خدا خدا میکردم زودتر برود. وقتی بلند شد، خوشحال
شدم. ساعت حدود ده بود که دایی و آقای بهرام زاده آمدند.
پرستارها به آنها گفته بودند: مجروح شما حاضر به اعزام نشده
دایی خیلی ملامتم کرد. می گفت: اینجا پر از آلودگی و میکروبه.
میگن دارو ندارن. اگه زخم عفونت کنه چی کار کنیم؟
دایی راست میگفت. زمین بخش و راهروها پر از خاک و کثیفی
بود. خون روی زمین ریخته شده بود. باران هم آمده بود و گل و
شل محوطه با رفت و آمدها به داخل بیمارستان منتقل می شد. آب
می ریختند، بشویند، بیشتر آب و گل راه می افتاد. من هم روی
برانکارد روی زمین در معرض خطر بیشتری بودم. دایی و آقای
بهرام زاده دوباره به سراغ پرستارها رفتند. وقتی آمدند و گفتند:
پرستارها میگن معلوم نیست کی هلی کوپتر بیاد. زمان اعزام بعدی
معلوم نیست. شاید یه هفته طول بکشه. ما هم گفتیم؛ اگه اینجا کار
خاصی نداری با آمدن هلیکوپتر ببریم خونه. پرستارها که حرفی
ندارد، ولی گفتن باید منتظر دکترها بشیم از اتاق عمل بیرون بیان.
اونا باید اجازه بدن
آمدن دکترهای متخصص تا بعدازظهر طول کشید. از گرسنگی
داشتم میمردم. وضع کلیه هایم هم مختل بود. با
این همه پژمی که وارد بدنم می شد. هیچ دفعی نداشتم. کل بدنم
ورم کرده بود. گاهی سنگینی پایین تنه ام را حس می کردم ولی
خود پاهایم حس نداشتند. دست هایم از پس به یک حالت مانده
بودند، درد می کردند. پرستارها می پرسیدند: می خوای بهت سوند
وصل کنیم؟
میگفتم: نه
آمپول که می خواستند بزند، به خاطر ورم بدنم دارو توی رگ نمی
رفت و اذیت می شدم میگفتم: آمپول نمی خوام
میگفتند تو دیگه چه مریضی هستیا چقدر سرخودی تا عصر شود
یک عمر بر من گذشت. توی حال بدی بودم. فکر میکردم سرم
سنگین و بزرگ شده چشم هایم را که روی هم می گذاشتم دچار
کابوس و سرگیجه می شدم. این چند روز دمر خوابیدن حساب
کلافه ام کرده بود. از آن طرف دائم هم توی بخش مجروح می
بردند و می آوردند. آه ناله مجروح ها بلند بود. دلم می سوخت اگر
می توانستم بلند شوم کار از دستم بر می آمد
پرستارها خسته شده بودند. تعدادشان جوابگوی این همه مجروح
نبود. گاه غرولند می کردند من هم چشمم به در بود می خواستم
دكترها بیایند و من زودتر از اینجا خلاص شوم ضعف شدیدی داشتم.
دلم یک لیوان چای گرم می خواست. اگر خانه مان بودم تا
عصر چند تا لیوان چای خورده بودم. چند بار به پرستارها گفتم:
تو رو خدا دستهام سبک شدن، کمک کنید به پهلو بخوابم
می گفتند نمیشه خطر داره ممکنه ترکش حرکت کنه.... دیگر جانم
به لبم رسیده بود که دکتر آمد. مرا که دید، تعجب کرد و پرسید این
چرا اینجاست؟ پرستار گفت: خودش نرفته دکتر عصبانی شد و
گفت: چرا نرفتی؟
پرستار گفت: دکتر تا حالا هم هیچ دفعی نداشته
پرسید: چرا سوند نزدید؟
پرستار جواب داد: اجازه نمی ده دکتر گفت: یعنی چه مگه به
دلخواه مریضه. هرچی مریض بگه شما باید انجام بدید؟ بعد رو به
من گفت: شما چرا تو کار درمان دخالت می کشی؟ از ترس بدتر
شدن اوضاع جیک نزدم دایی گفت: اگه اجازه بدید، می خوایم
ببرمش خونه. دکتر گفت اگه می خواین برین خونه باید سر ساعت
داروهاش رو بخوره. آمپول هاش ریش بشه و توی محیط پاکیزه
نگهش دارید. اینجا چون آلودگیش زیاده من هم موافق بردنش هستم
منتهی به هیچ عنوان نباید بلند بشه. کسی هست که به کارهاش
برسه؟.....
آقای بهرام زاده گفت: بله یکی از فامیل های پرستار مون قراره
بیاد بهش رسیدگی کنه....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌸 ⃟⸽🌿↲ #حدیثِ_روز...
[رسول اکرم صلوات الله علیه] :
«کسی که نماز را از وقتش تأخیر بیندازد، 'فردای قیامت' به شفاعت من نخواهد رسید»
📚 ⸽ بحارالانوار. ج83. ص20
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🔴 #مردان_بدانند
💠 زنان خواهان مردی #شوخ_طبع هستند.
زن همیشه مردی را که قادر به خنداندنش باشد، دوست خواهد داشت.
💠 اگر کسل و بیحال باشید، خسته کننده خواهید بود.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
17.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌با لاک نماز بخونی خدا قبول می کنه اما بنده اش نه
چرا قضاوت می کنید آخه
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئویی که ناخن کارها رو حسابی عصبانی کرده!
بفرستید برای خانومایی که علاقه زیادی به کاشت ناخن دارن!
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصابت هارو ببینید
چقدر لذت بخشه
🔴ایران به آمریکا هشدار داد
اگر پالایشگاههای ما را بزنید، پالایشگاهها و چاههای نفت کل منطقه از جمله عربستان و آذربایجان و کویت و امارات و بحرین را به آتش میکشیم.