#تاخداراهىنيست
#صفحهسیسوم
تو نگاهى به زمين مى كنى، مى بينى كه در گوشه اى از اين زمين پهناور، فردى درِ يك خانه ايستاده است. تو مى دانى او براى ديدن دوست خود به آنجا آمده است، او فقط به خاطر تو مى خواهد حالى از دوست خود بپرسد و ديدارى با او تازه كند.
اكنون تو يكى از فرشتگان خود را مى طلبى و از او مى خواهى هر چه زودتر، به زمين برود، فرشتگان مى توانند به شكل انسان ها در بيايند، او بايد به شكل انسانى شود و به درِ آن خانه برود و از طرف تو با آن فرد سخن بگويد:
ــ اى مرد! اينجا چه مى كنى؟
ــ اينجا خانه دوست من است. آمدم او را ببينم.
ــ براى چه اين كار را مى كنى؟
ــ فقط به خاطر خدا.
ــ يعنى واقعاً تو اين كار را فقط به خاطر خدا انجام مى دهى؟
ــ آرى! اين دوست من نه مقامى دارد، نه پول زيادى! من فقط به خاطر خدا به ديدن او آمده ام.
ــ خوشا به حال تو! بدان كه خدا مرا فرستاده است تا تو را بشارت بدهم.
ــ يعنى تو بشارتى از طرف خدا براى من آورده اى.
ــ بله! خدا بهشت را به تو ارزانى داشت و چنين فرمود: "هر كس به ديدار مؤمنى برود، بداند كه به ديدار آن مؤمن نرفته است، بلكه او به ديدارِ من آمده است و من بهشت را، پاداش اين كار او قرار مى دهم".
* * *
من در تعجّب از سخن تو هستم، وقتى تو مى بينى كه به ديدار مؤمنى مى روم و اين كار را فقط به خاطر تو انجام مى دهم، به اين كار من ارزش زيادى مى دهى، آخر چگونه ممكن است كه تو ديدار مؤمنى را مانند ديدار خودت مى دانى، تو چقدر دوست دارى كه بندگان تو با هم مهربان باشند.
اى كاش بندگان تو با اين سخن تو آشنا بودند، آن وقت در جمع آنان، همواره محبّت و صميميّت موج مى زد و هيچ گاه كسى از كمبود محبّت رنج نمى كشيد!
افسوس و صد افسوس كه بندگان تو خيال مى كنند بايد حتماً به مكّه بروند و دور كعبه طواف كنند تا بتوانند بگويند به ديدار خدا رفته ايم. كاش آن ها مى دانستند كه ديدار يك همسايه مؤمن، همان ديدار توست، چرا كه تو در قلب بندگان خوبت جاى دارى!
چه كنم، چه بگويم كه با چشم خود ديده ام كه بنده اى از بندگان تو به سفر مكّه مى رود، در حالى كه يك سال است مادر خود را نديده است!!
💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹
#تاخداراهینیست
#عاشقخداباش
#بهماهخدانزدیکمیشویم
#نویسندهمهدیخدامیان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#خورشیدایران
#صفحهسیسوم
#هفتمینمسابقه
2. عنایت مخصوص به مقروض درمانده....
یکی از شیعیان مدینه به نام عبداللهبن ابراهیم غفاری میگوید مردی از خاندان ابورافع (غلام پیامبر) به نام «طَیس» از من طلبی داشت و آن را از من طلب میکرد، و اصرار میورزید، مردم نیز او را کمک میکردند، چون خود را در مانده یافتم و دیدم او دست بردار نیست (و دست من نیز خالی است و نمیتوانم طلب او را بپردازم) نماز صبح را در مسجد مدینه خواندم و تصمیم گرفتم به حضرت امام رضا(ع) که در آن وقت در عُرَیض (روستایی نزدیک مدینه) بود، پناه ببرم، به عُرَیض رفتم، وقتی که به نزدیک خانهی آن حضرت رسیدم، دیدم آن حضرت بر الاغی سوار است، و خجالت کشیدم به محضرش بروم، حضرت به طرف من آمد وقتی که به من رسید ایستاد و نگاه کرد، سلام کردم، ماه رمضان بود، عرض کردم: «قربانت گردم غلام شما طَیس از من طلبی دارد، و در دریافت آن پافشاری میکند و مرا رسوا کرده است.»
من پیش خود میگفتم، حضرت رضا(ع) به طَیس میگوید، به غفاری مهلت بده، و اصلاً نگفتم که طَیس چقدر پول از من میخواهد.
امام رضا(ع) به من فرمود: بنشین تا برگردم، نماز مغرب را خواندم و روزه هم بودم که هنوز افطار نکرده بودم، سینهام تنگ شده بود و خواستم برگردم که دیدم امام رضا(ع) درحالیکه مردم در گردش بودند و گداها سر راهش نشسته بودند آمد، او به آنها انفاق میکرد، تا اینکه از آنها گذشت و وارد خانه شد و سپس بیرون آمد، مرا طلبید، به حضورش رفتم، با هم وارد خانه شدیم، و کنار هم نشستیم و دربارهی ابنمسیّب امیر مدینه که بسیاری از اوقات دربارهی او با آن حضرت سخن میگفتیم گفتگو کردیم، سپس فرمود: «گمان ندارم که هنوز افطار کرده باشی؟»
گفتم، نه، افطار نکردهام، برایم غذا طلبید و نزدم گذارد و همراه غلامش از آن غذا خوردیم، بعد از غذا، به من فرمود: تُشک را بلند کن و زیر تُشک هر چه هست برای خود بردار.
تشک را بلند کردم، دینارهایی در آنجا بود، همهی آنها را برداشتم و در آستینم نهادم.
آنگاه امام رضا(ع) دستور داد تا چهار نفر از غلامانش بیایند و مرا تا خانهام برسانند، عرض کردم: «نیازی به آمدن غلامها نیست، شبگردهای ابن مسیّب، در گردش هستند و من تنها به خانهام میروم، و دوست ندارم شبگردها مرا همراه غلامان شما بنگرند.»
فرمود: راست گفتی، خدا تو را هدایت کند، به غلامان دستور داد، هرگاه من گفتم برگردند.
غلامان تا نزدیک خانهام آمدند، در آنجا دلم آرام گرفت و به آنها گفتم برگردید، آنها برگشتند، من به خانهام رفتم و چراغ را روشن کردم، دیدم پولی را که زیر تشک برداشتهام 48 دینار است، و طلب طَیش 28 دینار بود، در بین آن دینارها، یکی از آنها نظرم را جلب کرد، دیدم بسیار زیبا و خوشرنگ است، آن را برداشتم و کنار نور چراغ بودم، دیدم به طور آشکار بر روی آن نوشته شده: «28 دینار طلب آن مرد است، و بقیه مال خودت باشد.»
سوگند به خدا، به امام رضا(ع) نگفته بودم که طلب طَیش چقدر است، حمد و سپاس مخصوص خد اوندی است که به ولیّ خود عزّت بخشد.
آری حضرت رضا(ع) این گونه نسبت به من مهربانی کرد و 20 دینار بیش از بدهکاریم به من داد، علاوه بر اینکه بدهکاریم را ادا کرد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#شیرینترازعسل
#صفحهسیسوم
صداى تو در صحرا مى پيچد، همه گوش مى كنند: "اگر مرا نمى شناسيد من پسر حسن(ع) هستم، همان حسن كه نوه پيامبر است".
اينان كه به جنگ تو آمده اند، بايد تو را بشناسند، تو خودت را معرفى مى كنى، تو از پدر خود سخن مى گويى، اين مردم پدر تو را مى شناسند، آنان اهل كوفه اند، آنان با پدر تو بيعت كردند امّا در هنگام جنگ، او را تنها گذاشتند و غربت و مظلوميت او را رقم زدند.
سپاه كوفه خود را مسلمان مى دانند، عمرسعد به آنان گفته است كه براى رسيدن به بهشت، بايد حسين(ع) و يارانش را بكشند. آيا آنان بهشت را با چشم خود ديده اند؟
هرگز.
آنان فقط مطالبى از بهشت شنيده اند، قرآن از بهشت سخن مى گويد، امّا اين قرآن را چه كسى آورده است؟
پيامبر.
آنان به پيامبر ايمان دارند، امّا چگونه است كه به جنگ تو آمده اند؟ خون پيامبر در رگ تو جارى است، تو پسر نوه او هستى!
<====♡♡♡♡♡♡♡====>
#شیرینترازعسل
#حضرتقاسمعلیهالسلام
#نوجوانسیزدهسالهکربلا
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef