#آخرین_عروس
#صفحه_چهل_هفتم
هوا ديگر روشن شده است و هنوز مهدى(ع) در آغوش مادر است و مادر او را نوازش مى كند. در اين لحظه ها هر مادرى دوست دارد ساعت ها با فرزندش خلوت كند و هزاران بار فرزندش را ببوسد و ببويد.
ببين كه نرجس چگونه با مهدى(ع) سخن مى گويد! او زلال ترين عشقِ مادرى را نثار فرزندش مى كند.
ناگهان صداى درِ خانه به گوش مى رسد.
رنگ از چهره حكيمه مى پرد، گويا او ترسيده است. چه خبر است؟ صداى در بار ديگر به گوش مى رسد.
خداى من!
هر روز در همين وقت ها، اوّلين جاسوس زن مى آمد تا از خانه امام گزارشى براى خليفه ببرد.
حكيمه چه كند؟ در خانه را باز كند يا نه؟
اگر اين جاسوس بيايد و مهدى(ع) را ببيند چه خواهد شد؟
خليفه جايزه اى بسيار زياد به كسى مى دهد كه خبرهاى مخفى اين خانه را به او برساند. اگر خليفه خبر دار بشود كه مهدى(ع)به دنيا آمده است حتماً او را شهيد مى كند.
آخر آنها چقدر بى رحم هستند، چرا مى خواهند نوزادى را كه تازه به دنيا آمده است به قتل برسانند؟
اضطراب تمام وجود مرا فرا مى گيرد، قلم از دستم مى افتد.
حكيمه از سوز دل دعا مى كند: خدايا خودت كمك كن!
او اشك در چشم دارد، با خود فكر مى كند كه مهدى(ع) را در كجا پنهان كنم؟
* * *
در يك چشم به هم زدن، پرندگانى زيبا حاضر مى شوند; نه آنها پرندگانى معمولى نيستند; آنها فرشتگانى از عرش خدا هستند.
امام عسكرى(ع) فرزندش را از نرجس مى گيرد و با يكى از آن فرشتگان سخن مى گويد. فكر مى كنم كه او با جبرئيل سخن مى گويد: "مهدى را به آسمان ها ببر و از او محافظت نما".
آن فرشته نزديك مى آيد، مهدى(ع) را از دست پدر مى گيرد و مى خواهد به سوى آسمان پر بكشد.
امام نگاهى به چهره فرزندش مى كند، اشك در چشمانش حلقه مى زند و مى گويد: "مهدى! من تو را به آن كسى مى سپارم كه مادرِ موسى، فرزندش را به او سپرد".
جبرئيل و ديگر فرشتگان به سوى آسمان پر مى كشند و مهدى را با خود مى برند.
خداى من! نرجس دارد گريه مى كند!
او تازه مى خواست نوزادش را در بغل بگيرد، امّا نشد.
امام عسكرى(ع) متوجّه گريه نرجس مى شود، رو به او مى كند و مى گويد: "گريه نكن! به زودى فرزندت در آغوش تو خواهد بود و او فقط از سينه تو شير خواهد خورد".
نگاه نرجس به امام خيره مى ماند. امام براى او آيه چهاردهم سوره قصص را مى خواند:
(فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ)
موسى را به مادرِ او باز گردانديم تا قلب او آرام گيرد.
چرا امام اين آيه را براى نرجس خواند؟
اين آيه چه حكايتى دارد؟ بايد به تاريخ نگاهى بياندازيم...
#میلاد_نور
#آخرین_منجی
#کانال_کمال_بندگی
#مسابقه
💐💐💐💐💐🍃🍃🍃🍃🍃
🌹🌹 #کمال_بندگی
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_چهل_هفتم
بعد از ظهر عاشورا عبّاس براى آوردن آب به سوى علقمه حركت كرد. عبّاس اهميت اين موضوع را درك كرد، شايد اگر او به سپاه كوفه هجوم مى برد، مى توانست به ظاهر موفّق تر باشد، امّا او به موفّقيت فكر نكرد، او مى دانست كه كدام كار، اهميت بيشترى دارد، تشنگى در خيمه ها بيداد مى كرد، او مشك را بر دوش گرفت و به سوى علقمه رفت، مشك را پر از آب كرد و به سوى خيمه ها حركت كرد.
وقتى دشمن او را محاصره كرد، او مى توانست مشك را رها كند و با آنان پيكار كند، امّا در آن شرايط، اطاعت فرمان امامش از همه چيز مهمتر بود. او اين اهميّت را درك كرد، او موفّق نشد آب را به خيمه ها بياورد، امّا مدال بندگى را به دست آورد.
خيلى ها كار خوب انجام مى دهند، امّا چه كسى كار مهمتر را انجام مى دهد؟
چه كسى كار مهمتر را تشخيص مى دهد و آن را انجام مى دهد؟ معلوم است هر كس كه پيرو عبّاس است چنين مى كند.
من بر سر دو راهى قرار دارم، دو كار خوب و زيبا. يك كار را اگر انجام بدهم، مردم مرا تشويق مى كنند و موفّقيت مرا جشن مى گيرند، امّا يك كار مهم ترى روى زمين مانده است، اگر من آن را انجام بدهم، مردم مرا تشويق نمى كنند، چرا كه اهميت آن را درك نكرده اند و چه بسا كه بر من، سنگ هم بزنند.
در اينجا چه بايد بكنم؟ من راه خود را از تو گرفته ام، من از تو آموخته ام كه كار مهم تر را انجام بدهم.
اى عبّاس! تو به من ياد دادى كه اين قدر به موفّقيت و پيروزى فكر نكنم، من بايد به اهميت كارها بيش از همه چيز فكر كنم، اگر اهميت كارى را درك كردم، آن را آغاز كنم، هر چند ممكن است آن را به پايان نرسانم.
اين فرياد تو در دل تاريخ است، به نظر من، اين زيباترين پيام تو براى انسانيت است: "تلاش براى انجام كار مهم، مهم تر از پيروزى و موفّقيّت است".
اى عبّاس! تو باب الحوائج هستى. امروز حاجت مهمّى دارم. حاجت من اين است: "ياريم كن بتوانم كار مهم تر را زودتر از ديگران تشخيص دهم".
💚💚💚💚🍀💚💚💚💚
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef