eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ براى تو مى نويسم ! به راستى كه نوشتن براى تو افتخار من است. اى كه عشق حضرت على(ع) به سينه ات دارى ! و چون نام زيبايش را مى شنوى، اشك شوق در چشم هايت حلقه مى زند. من مى خواهم تو را به سفرى آسمانى ببرم. آيا با من مى آيى؟ من و تو مى خواهيم به همراه پيامبر به آسمان ها برويم و ببينيم كه در آن بالا، چه خبرهايى بوده است؟ حتماً سؤال مى كنى كه چگونه؟ با خواندن اين كتاب، مى توانى از همه آنچه در سفر معراج پيامبر روى داده است با خبر شوى ! من با مراجعه به احاديث اهل بيت(ع)، اين سفر را برايت به تصوير مى كشم. اميدوارم كه اين كتاب برايت مفيد باشد. اين كتاب را به مادر مهربان خود، اهدا مى كنم چرا كه مهر او، معراج دل من است. قم، شهريور 1386 مهدى خدّاميان آرانى هر روز برگی از این کتاب را باهم ورق میزنیم.......... ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜
🌷 🎗 از خيلى ها سؤال كرده ام كه درباره معراج پيامبر چه مى دانيد؟ و اين چنين جواب شنيده ام: "پيامبر از مكه به بيت المقدس رفت و از آنجا به آسمان ها سفر كرد و سپس به مكه بازگشت". اما در اين سفر، جريان هاى زيادى براى پيامبر پيش آمد كه بسيار شنيدنى و جالب است. حتماً شنيده اى كه امام صادق(ع)، اعتقاد داشتن به معراج پيامبر را از نشانه هاى شيعه مى داند. آرى، پيامبر ما با جسم خود (و نه در خواب و خيال)، به آسمان ها سفر كرد. اگر ما بخواهيم همراه پيامبر در اين سفر باشيم بايد خودمان را به آن حضرت برسانيم. اين سفر بعد از نماز عشاء شروع شده و تا صبح به طول خواهد انجاميد. پس بيا خودمان را به شهر مكه برسانيم. كنار خانه خدا. داخل "حجر اسماعيل" را نگاه كن ! مولا و آقاى خود را شناختى ! او پيامبر توست كه امشب قرار است به مهمانى بزرگ خدا برود. نگاه كن. اين جبرئيل است كه از آسمان به سوى زمين مى آيد. او تنها نيامده است، دو فرشته ديگر هم همراه او هستند ! آنها ميكائيل و اسرافيل هستند. جبرئيل آمده است تا پيامبر را به "معراج" ببرد. خداوند مى خواهد تا همه اهل آسمان ها به فيض ديدن رسول خدا برسند. او مى خواهد تا فرشتگانى كه در آسمان ها هستند از بركت وجود پيامبر استفاده كنند. آرى، فرشتگان مدت ها است كه در انتظار چنين شبى بوده اند. شبى كه عزيزترين پيامبر خدا به آسمان ها مى آيد. جبرئيل، "بُراق" را مى آورد. حتماً مى گويى "بُراق" چيست؟ براق، مركبى بهشتى است كه خدا براى پيامبر آماده نموده تا پيامبر ما بر آن سوار شود و سفر خود را آغاز كند. من نمى دانم در وصف اين براق چه بگويم؟ اگر اجازه بدهى سخن خود رسول خدا را برايت نقل كنم كه فرمود: خدا "براق" را برايم آماده ساخت كه از دنيا و آنچه در دنيا مى باشد، بهتر است. و تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل ! بُراق، همچون اسب بهشتى، دو بال دارد و با سرعت برق پرواز مى كند و مى تواند تمام دنيا را در يك چشم به هم زدن بپيمايد. براق، بسيار نورانى است و خداوند او را به انواع جواهرات بهشتى، زينت نموده است. او مركب مخصوص حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) است و تا به حال هيچ كسى بر آن، سوار نشده است. گوش كن ! براق، با پيامبر سخن مى گويد. اى پيامبر به من قول بده كه روز قيامت، مركبى جز من نداشته باشى. و پيامبر به او قول مى دهد كه روز قيامت هم "براق"، مركب او باشد. و آن گاه سفر آغاز مى گردد... آن جا را نگاه كن ! آن زن آرايش كرده، اين جا چه مى كند؟ او براى چه جلو راه پيامبر آمده است؟ گوش كن ! او چه مى گويد؟ اى محمد ! به من نگاه كن، تا با تو سخن بگويم ! اما پيامبر به او توجهى نمى كند. آيا شما مى دانيد آن زن كيست؟ آيا مى خواهيد نام او را براى شما بگويم؟ نام او "دنيا" است. اما چرا پيامبر جواب او را نداد؟ اگر پيامبر امشب با "دنيا" سخن مى گفت، تمام أمّت او، عاشق دنيا مى شدند و همواره دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند. پيامبر به سفر خويش ادامه مى دهد... صداى ترسناكى به گوش مى رسد! اين صداى چيست؟ جبرئيل اين چنين پاسخ مى دهد: هفتاد سال قبل سنگ بزرگى، به داخل جهنم انداخته شد. و اكنون آن سنگ به قعر جهنم رسيد و اين صدا، صداى برخورد آن سنگ با قعرِ جهنم بود. خدايا از شرّ آتش جهنم به تو پناه مى بريم. سفر ادامه پيدا مى كند تا اينكه جبرئيل به براق دستور مى دهد كه توقف كند. اى پيامبر پياده شو و نماز به جا بياور ! اينجا سرزمين پاكى است كه بعداً به آن مهاجرت خواهى كرد. اينجا مدينه است. و پيامبر از براق پياده مى شود و نماز مى خواند. حتماً مى دانى كه پيامبر در شهر مكه زندگى مى كند و هنوز به "يثرب" هجرت نكرده است. اما اين سرزمين آنقدر مقام و منزلت دارد كه پيامبر، امشب اينجا نماز مى خواند. بى جهت نيست كه تو هم چون پا بر سرزمين مدينه مى گذارى دلت بى قرار مى شود! و واقعاً چه جاى دنيا را با مدينه عوض مى كنى! سفر ادامه پيدا مى كند... بعد از مدتى جبرئيل مى گويد: اى رسول خدا. آيا مى دانى اكنون كجا هستى؟ الآن مقابل مسجد كوفه هستى. جبرئيل محل مسجد كوفه را نشان پيامبر مى دهد و مى گويد: اينجا جائى است كه حضرت آدم و همه پيامبران، در آن نماز خوانده اند. و پيامبر نيز در اينجا نماز مى خواند. تو خوب مى دانى كه اينجا يك بيابان است. هنوز شهر كوفه بنا نشده است و اثرى هم از مسجد نيست. اما اينجا مكان مقدسى است كه بعدها در آن مسجد كوفه بنا خواهد شد. مسجدى كه اگر در آن نماز واجب خويش را بخوانى خدا ثواب حج واجب به تو مى دهد و اگر نماز مستحب بخوانى ثواب عمره خواهى داشت. ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜
🌷 🎗 سفر ادامه پيدا مى كند و پيامبر به "مسجد الأقْصى" نزديك مى شود. مسجد الاقصى، يا بيت المقدس، قبله گاه اول مسلمانان ! آرى، اول پيامبر بايد به مسجد الاقصى برود و از آنجا به سوى آسمان ها پرواز كند. چرا خداوند پيامبر را از مكه مستقيم به آسمان ها نمى برد؟ براى اينكه خداوند در اين مسجد براى پيامبر برنامه ويژه اى دارد. آيا مى دانيد اين برنامه چيست؟ خداوند روح همه پيامبران خود را در اين مسجد، جمع كرده است. چه اجتماع با شكوهى شده است و در مسجد جاى سوزن انداختن نيست. پيامبر سؤال مى كند: او كيست كه به استقبال من مى آيد؟ جبرئيل مى گويد: او پدر شما، حضرت ابراهيم(ع) است. پيامبر به او سلام مى كند. گوش كن ! آيا اين صدا را مى شنوى: اى محمد، جلو برو. و آرام آرام، صف ها را مى شكافد و جلو مى رود. آيا صداى اذان را مى شنوى؟ اين جبرئيل است كه به امر خدا، اذان مى گويد. اذان تمام مى شود. و آنگاه جبرئيل مى گويد: اى محمد ! در محراب بايست و نماز را اقامه كن ! نماز بر پا مى شود. و فرشتگان نگاه مى كنند كه همه انبياء، پشت سر پيامبر ما صف بسته اند. آرى، يك روز فرشتگان بر حضرت آدم(ع) سجده كردند، امروز حضرت آدم(ع) هم به حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) اقتداء كرده است. امشب، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، امام جماعت همه انبياء شده است. نماز تمام مى شود. اى محمد ! از آنان سؤال كن كه به چه چيزى مبعوث شده اند؟ اين سخن خداست كه به گوش پيامبر مى رسد. و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) از جا بر مى خيزد و خطاب به پيامبران مى كند: شما به چه چيزى مبعوث شديد؟ و آنان جواب مى دهند: ما به خداپرستى و نبوت تو و ولايت على بن ابى طالب(ع)، مبعوث شديم. پيامبر از راه دورى آمده است. براى همين براى پيامبر، نوشيدنى مى آورند آب و شير و... پيامبر شير را انتخاب مى كند. نگاه كن ! آن فرشته را مى گويم كه به سوى پيامبر مى آيد. او خدمت پيامبر مى رسد ! سلام مى كند و در حالى كه كليدهاى همه گنج هاى دنيا را به پيامبر عرضه مى كند، مى گويد: خداوند به من مأموريت داده است تا اين كليدها را به شما بدهم و شما مى توانيد آن را قبول نموده و يا آن را رد كنيد. اما پيامبر آن كليدها را قبول نمى كند، زيرا او مى خواهد پيامبرى باشد كه چون بندگان زندگى كند. در اين ميان چشم پيامبر به صخره اى در بيت المقدس مى افتد. و بر روى آن نوشته اى مى بيند. به نظر شما آن بر روى آن صخره چه چيزى نوشته شده است؟ لا الهَ إلاّ الله، وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله، أيَّدْتُهُ بِوزيرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِهِ. خدائى جز الله نيست، محمد رسول خداست و من او را به وسيله وزيرش يارى كردم. و تو خود مى دانى كه منظور از وزير پيامبر در اين جا چه كسى مى باشد. بله، او حضرت امير مؤمنان، على بن ابى طالب(ع) است. ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜
🌷 🎗 پيامبر وارد عرش الهى مى شود. نگاه پيامبر به ستون هاى عرش مى افتد و بر روى آن نوشته هايى مى بيند. لا إلهَ الاّ الله مُحَمدٌ رَسُولُ الله عَليُّ بن أبي طالِب أميرُ المُؤمنين آرى توحيد و نبوّت و امامت، بر ستون هاى عرش نوشته شده است. پيامبر نگاهش به گوشه اى ديگر از عرش مى افتد. حضرت على(ع) را مى بيند كه به نماز ايستاده است ! ! اى جبرئيل ! آيا على(ع) زودتر از من به عرش رسيده است؟ و جبرئيل جواب مى دهد: نه، اى محمد ! اين حكايتى دارد ! خداوند، در بالاى عرش خود، مدح و ثناى على(ع) مى كرد و بر او، درود مى فرستاد ! و عرش خدا، اين مدح و ثنا و صلوات را مى شنيد. اينجا بود كه عرش مشتاق شد تا اين على(ع) را ببيند. آرى عرش، بى قرار على(ع) شده بود ! خدا، فرشته اى را به شكل على(ع) خلق كرد تا عرش به او نظر كند وبه آرامش برسد. اين فرشته دائماً در حال عبادت است. تا روز قيامت، ثواب عبادت او براى شيعيان او نوشته مى شود. آنجا را نگاه كن ! آن فرشته را مى گويم كه همواره در حال شمردن و حساب كردن است. جبرئيل او را مى شناسد براى همين به پيامبر مى گويد: او فرشته باران است و از اول دنيا تا به حال، حساب همه قطرهاى باران را دارد. پيامبر نزديك مى شود و به او مى گويد: آيا تو تعداد قطره هاى باران هايى كه از اول خلقت تا كنون باريده است مى دانى؟ و آن فرشته جواب مى دهد: آرى، يا رسول الله، من حتى مى دانم كه چند قطره باران در دريا چكيده است و چند قطره در خشكى. پيامبر از حافظه و دقّت اين فرشته تعجب مى كند. و چون اين فرشته تعجب رسول خدا را مى بيند چنين مى گويد: اى رسول خدا ! چيزى هست كه من با اين حافظه و حساب گرى قوى، نمى توانم آن را محاسبه كنم ! هر گاه گروهى از امت تو جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمى توانم ثواب آن صلوات را حساب كنم. خوبِ من، تو هم اكنون بر پيامبر و خاندان پاكش، صلوات بفرست ! الّلهُمّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد. ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜
🌷 🎗 اكنون پيامبر مى خواهد وارد بهشت شود. آن هشت در بزرگ را مى بينى ! آنها درهاى بهشت هستند. نوشته هاى روى درهاى آن را مى بينى ! سعى كن آنها را بخوانى ! عَليُّ بن أبي طالب أميرُ المُؤمنين آيا مى دانى اين جمله را چه موقعى بر درهاى بهشت نوشته اند؟ هفتاد هزار سال قبل از خلقت حضرت آدم(ع). اكنون پيامبر وارد بهشت مى شود... صداى بلندى در سرتاسر بهشت مى پيچد ! پيامبر از جبرئيل سؤال مى كند كه اين صداى كيست؟ و جبرئيل پاسخ مى دهد: اين صداى درخت طُوبى است كه فرياد شوق سر داده است.58 و پيامبر به سوى اين درخت پيش مى رود. نگاه كن ! چه درخت با عظمتى است. اگر پانصد سال زير سايه آن راه بروى، باز از سايه آن بيرون نمى روى ! هر شاخه آن صد نوع ميوه دارد ! هر ميوه اى كه بخواهى مى توانى از آن بچينى ! هرگاه از شاخه آن ميوه بچينى، فورى جاى آن ميوه ديگرى سبز مى شود. در همه خانه هاى بهشتى شاخه اى از آن وجود دارد ! و واقعاً كه اين درخت چه عظمتى دارد. به راستى اين درخت از كيست؟ پيامبر اين سؤال را از جبرئيل مى كند. جبرئيل مى گويد: اين درخت، از برادرت على مى باشد. و جالب است بدانى كه اصل اين درخت در خانه بهشتى حضرت على()است ! زير اين درخت چهار نهر جارى است ! نهرى از آب گوارا، نهرى از شير، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از عسل.60 پيامبر كنار اين درخت مى آيد. عجب صفايى دارد اين درخت طوبى ! نگاه كن ! درخت طوبى فهميده است كه پيامبر مهمان اوست ! براى همين شاخه اى از آن، جلوى پيامبر مى رود ! ! و پيامبر دست مى برد و ميوه اى از ميوه هاى آن را مى چيند ! مى توانى حدس بزنى كه چه ميوه اى را پيامبر انتخاب كرده است؟ پيامبر، خرماى تازه را چيده است. رطبى كه از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر است. پيامبر به سير خود در بهشت ادامه مى دهد... آن قصر باشكوه كه از ياقوت سرخ ساخته شده است را مى بينى ! اى جبرئيل، اين قصر از كيست؟ جبرئيل مى گويد: اين قصر از كسى است كه سخنش نيكو باشد و زياد روزه بگيرد و مردم را غذا دهد و شب هنگام كه مردم در خواب هستند نماز شب بخواند. و آنجا را نگاه كن ! فرشتگان مشغول ساختن ساختمانى هستند ! آيا به آنان "خسته نباشيد" نمى گويى؟ خسته نباشيد ! آنان چه سخت مشغول كار خويش هستند... نگاه كن ! چرا آنان ديگر كار نمى كنند؟ پيامبر جلو مى رود و سؤال مى كند شما چرا كار خود را رها ساختيد؟ آنان مى گويند: اين خانه را براى مؤمنى مى سازيم. و هرگاه آن مؤمن به ذكر خدا مشغول باشد، مصالح به ما مى رسد. اما اگر از ياد خدا غافل شود، مصالحى به ما نمى رسد و كار ما تعطيل مى شود. آن قصرهاى بهشتى را نگاه كن كه بسيار زيبا است و از پنجره هاى آن مى توانى همه بهشت را ببينى. اين قصرها از كيست؟ جبرئيل مى گويد: اين قصرهاى زيبا از آنانى است كه خشم خود را فرو خورند و مردم را عفو كنند. پيامبر همچنان در بهشت به سير خود ادامه مى دهد... به به ! عجب بوى خوشى مى آيد ! اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟ پيامبر مدهوش اين بو شده است. براى همين از جبرئيل سؤال مى كند: اين عطر خوش چيست؟ جبرئيل مى گويد: اين بوى سيب است ! سيصد هزار سال پيش، خداى متعال، سيبى با دست خود آفريد. اى محمد ! سيصد هزار سال است كه اين سؤال براى ما بدون جواب مانده است كه خداوند اين سيب را براى چه آفريده است؟ و ناگهان دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر مى آيند. آنان همراه خود همان سيب را آورده اند ! پس خطاب به پيامبر مى گويند: اى محمد ! خدايت سلام مى رساند و اين سيب را براى شما فرستاده است. آرى، پيامبر ما، مهمان خدا شده است و خدا مى داند از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. خداوند، سيصد هزار سال قبل، هديه پيامبر خود را آماده كرده است. هدف خدا از خلقت آن سيب خوشبو چه بود؟ به نظر شما آيا فرشتگان به جواب سؤال خود رسيدند؟ بايد صبر كنى تا پيامبر اين سيب را تناول كند و از آن حضرت زهرا(س)، پا به عرصه گيتى گذارد، آن وقت، رازِ خلقت اين سيب برايت معلوم مى شود. حتماً شنيده اى پيامبر بارها و بارها حضرت زهرا(س) را مى بوسيد؟ و عايشه (همسر پيامبر) كه اين منظره را مى ديد زبان به اعتراض گشود. يك روز پيامبر به او فرمود: فاطمه من از آن ميوه بهشتى خلق شده است. من هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم. چرا كه فاطمه من بوى بهشت مى دهد ! آيا اجازه مى دهى كلامى را به رسول خدا بگويم: اى رسول خدا ! تو مى آمدى و زهرا را مى بوسيدى و از او بوى بهشت استشمام مى كردى ولى چه شد كه بعد از رفتنت، ميخِ درب خانه همان جايى را بوسه زد كه تو بارها و بارها مى بوسيدى؟ ! ○○○○○☆☆☆○○○○○
🌷 🎗 پيامبر از بهشت عبور مى كند و به ملكوت أعلى مى رسد. او مى بيند كه فرشتگان در اينجا، دعائى را با هم زمزمه مى كنند ! بار خدايا ! حاجت ما را بر آورده كن ! براى من خيلى جالب است كه بدانم حاجت اين فرشتگان چيست؟ گوش كن ! مى توانى دعاى آنها را بشنوى ! بار خدايا، راهى براى ما قرار ده تا ما هم على(ع) را ببينيم. آيا مى دانى در ملكوت، "لوح محفوظ" نگهدارى مى شود. در اين لوح، به دستور خداوند مطالب مهمى نوشته شده است. عده اى از فرشتگان، مسئول نگهدارى اين لوح هستند. آنان به پيامبر اين چنين مى گويند: اى پيامبر، ما در اين لوح اين جمله را خوانده ايم: "على از هر گونه خطايى، به دور است". آنجا را نگاه كن ! چه جمعيت بزرگى از فرشتگان جمع شده اند. چه خبر است ! گويا مجلسى در اينجا بر پا شده است. چه كسى سخنران است؟ يكى از فرشتگان، بر بالاى منبر نشسته و دارد سخن مى گويد. بيا برويم و ببينيم چه مى گويد. او مى گويد: صلوات و درود خدا بر على(ع) باد كه همه خوبى ها در او جمع شده است. آرى، اينجا هم سخن از فضائل مولايمان على(ع) مى باشد. آيا سخن فرشتگان را مى شنوى كه چنين دعا مى كنند: بار خدايا تو را به حق على(ع) قسم مى دهيم و ما با محبت على(ع)، به تو تقرب مى جوييم. و پيامبر به سوى"سِدْرَةُ الْمُنْتَهى" مى رود. آيا "سدره منتهى" را مى شناسى؟ درخت بزرگى كه در ملكوت اعلى است و هزاران فرشته در اطراف آن هستند. اما چرا اين درخت را به اين نام مى خوانند؟ چون اين درخت آخرين ايستگاه است ! پيامبران و فرشتگان تا اينجا بيشتر نمى توانند جلو بيايند. به اين درخت كه برسى، هر كس كه باشى بايد متوقف شوى ! اينجا آخر خط است. جبرئيل خطاب به پيامبر نموده و عرضه مى دارد: اى محمد ! اين صداى خداوند است كه مى گويد: "مهربانى من بر غضبم سبقت گرفته است". و اينجاست كه پيامبر عرضه مى دارد: بار خدايا، عفو و بخشش تو را مى طلبم. اكنون ديگر موقع خداحافظى است ! جبرئيل با پيامبر خداحافظى مى كند. جبرئيل از مكه تا اينجا همراه پيامبر آمده است ويك همسفر خوب براى پيامبر بوده است اما چرا رفيق نيمه راه مى شود؟ پيامبر به او مى فرمايد: چرا همراه من نمى آيى؟ جبرئيل عرضه مى دارد: اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پرو بال من مى سوزد. و جبرئيل كنار سدرة المنتهى منتظر پيامبر مى ماند تا او برگردد. و پيامبر به سفر خود ادامه مى دهد... اين كيست كه سخن مى گويد؟ اين سدرة المنتهى است كه به اذن خدا به سخن آمده است و به پيامبر چنين مى گويد: تا به حال كسى از من عبور نكرده است. او به نهرى از نور مى رسد كه هيچ كس تا به حال از اين نهر عبور نكرده است !. اكنون او به هفتاد هزار حجاب (پرده هاى از نور) مى رسد كه از هر حجاب تا حجاب ديگر پانصد سال راه است ! و پيامبر داخل اين حجاب ها مى شود. حجاب عزت، حجاب قدرت، حجاب كبرياء، حجاب نور،.... آخرين حجاب، حجاب جلال است. بر روى هر حجاب، اين جملات نقش بسته است: لا إِلهَ الاّ الله مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله عليُّ بن أبي طالب أميرُ المؤمنين ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜
🌷 🎗 پيامبر از حجاب ها عبور مى كند و به ساحت قدس الهى مى رسد. شما فكر مى كنيد اول كلامى كه خدا با حبيب خود مى گويد چه مى باشد؟ لحظه وصال فرا رسيده است و خدا با محبوب خويش خلوت كرده است ! گوش كن ! خداوند پيامبر را خطاب مى كند: اى احمد ! آيا خداوند است كه پيامبر را صدا مى زند؟ اين صدا كه صداى على(ع) است ! ! اينجا حريم قدس الهى است و پيامبر هفت آسمان و عرش و ملكوت و هفتاد هزار حجاب را پشت سر گذاشته است. پس چرا صداى على(ع) مى آيد ! پيامبر عرضه مى دارد: بار خدايا ! تو با من سخن مى گويى يا اين على است كه با من سخن مى گويد؟ خطاب مى رسد: من خداى تو هستم من مثل و مانندى ندارم. من تو را از نورِ خودم خلق كردم و على را از نور تو ! و اكنون كه به حضور من آمده اى به قلب تو نظر كردم و ديدم كه هيچ كس را به اندازه على، دوست ندارى ! براى همين با صدايى همچون صداى على با تو سخن مى گويم تا قلب تو آرام گيرد. اما اكنون خدا مى خواهد اولين فرمان ملكوتى خود را به حبيب خود بدهد ! اى محمد ! اكنون به زمين نگاه كن ! چرا خدا چنين فرمانى مى دهد ! پيامبر، از زمين به اينجا آمده است ! مگر در زمين چه خبر است؟ و پيامبر نگاه مى كند ! بين پيامبر و زمين، هزاران هزار پرده و حجاب است. همه اين پرده ها كنار مى رود ! درهاى هفت آسمان باز مى شود. و پيامبر چه مى بيند؟ على(ع) را مى بيند كه نگاه خويش به سوى آسمان دارد ! خدايا من چگونه بنويسم؟ چه بگويم؟ در اين كار چه رازى نهفته است؟ آيا حضرت على(ع)، دلش براى پيامبر تنگ شده است؟ آيا خدا مى خواهد پيامبر خويش را خوشحال كند؟ شايد خدا مى داند كه هيچ چيز مثل ديدار حضرت على(ع)، پيامبر را خوشحال نمى كند براى همين مى خواهد دل حبيب خود را اين گونه شاد كند. آيا موافقى سخن خود رسول خدا را برايت نقل كنم: و على را ديدم كه سرش را به سوى من بالا گرفته است ! پس با او سخن گفتم و او هم با من سخن گفت ! نمى دانم ميان پيامبر و حضرت على(ع)، چه سخنانى رد و بدل شد. و چون سخن آن دو تمام مى شود، خداوند، پيامبر را خطاب قرار مى دهد: اى محمد ! من على را جانشين تو قرار دادم ! همين الآن اين مطلب را به على بگو زيرا كه او اكنون سخن تو را مى شنود. پس پيامبر اين تصميم خداوند را به حضرت على(ع) اعلام مى كند. و آنگاه خداوند به همه فرشتگان دستور مى دهد به حضرت على(ع) سلام كنند و به او تبريك بگويند. و اينك بين خدا و حبيبش سخنانى رد و بدل مى شود: ـ اى محمد، چه كسى از بندگان مرا بيشتر دوست دارى؟ ـ بار خدايا، تو خود بر قلب من آگاهى دارى. ـ آرى، من مى دانم، ولى اكنون مى خواهم كه از زبان تو بشنوم ! ـ پسر عمويم على را بيش از همه دوست دارم. و اينجاست كه خداوند پيامبر را به دوست داشتن حضرت على(ع) امر مى كند و به او خطاب مى كند: آنانى كه على را دوست دارند دوست بدار. و اكنون خداوند وعده شفاعت شيعيان حضرت على(ع) را به پيامبرمى دهد. اينجاست كه پيامبر به سجده مى رود ! نمى دانم چقدر وقت در سجده شكر باقى مى ماند. و بار ديگر خطاب مى رسد: اى محمد ! من علىّ أعلى هستم، من بودم كه نام خويش را براى برادر تو برگزيده ام و او را على نام نهاده ام. اگر بنده اى از بندگان من، به مقدار بسيار زياد، عبادت مرا بكند اما ولايت على را قبول نكند، او را به جهنم مى افكنم. هر كس او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس معصيت او كند معصيت مرا كرده است. على صاحب پرچم حمد در روز قيامت است ! على صاحب حوض كوثر است ! اوست كه مؤمنان را از آب گواراى آن سيراب مى سازد ! من با خود عهد كرده ام كه دشمنان على، از آن آب، نياشامند. و بار ديگر خطاب مى رسد: اى محمد ! تو بنده من هستى و من خداى تو ! پس مرا عبادت كن و به من توكل نما ! تو نور من در ميان بندگانم هستى ! من كرامت خويش را براى أوصياى تو قرار دادم. پيامبر عرضه مى دارد: أوصياى من، چه كسانى هستند؟ خطاب مى رسد: أسامى آنان بر ساق عرش نوشته شده است. پس پيامبر به ساق عرش نگاه مى كند و نام دوازده امام را مى يابد،اول آنها على(ع) و آخر آنها مهدى(ع). اكنون خطاب مى رسد: اينان حجت هاى من بر مردم هستند ! من دين خود را به وسيله آنان ظاهر مى كنم و زمين را به وسيله آخرين آنها پاك مى گردانم. و شرق و غرب زمين را به زير فرمان او در مى آورم. اى محمد ! تو همچون تنه درختى هستى كه على، ريشه آن و فاطمه، برگ است و حسن و حسين، ميوه هاى آن مى باشند. و اكنون خدا براى امت پيامبر، نماز واجب مى كند تا به وسيله آن به قرب خدا برسند. پس خطاب مى رسد: من براى امّت هاى پيامبران ديگر، پنجاه ركعت نماز، واجب كرده بودم. اما اكنون به أمّت تو تخفيف مى دهم. براى آنان نمازهاى پنج گانه قرار مى دهم ولى اين نمازها، ثواب پنجاه ركعت نماز را دارد. و تمام زمين را براى أمّت تو، محل عبادت قرار مى دهم
. و سخن هاى محرمانه ديگرى ميان خدا و پيامبر رد و بدل شد كه خداوند پيامبر خود را امر به مخفى نمودن آن نمود. و براى همين آن گفتگوها به رازى ميان خدا و رسولش تبديل شد و هيچ كس از آن خبر ندارد. همفسر خوبِ من، آيا مى خواهى بدانى خدا، چقدر مولاى تو را دوست دارد؟ خداوند خطاب به پيامبر خود كرد و فرمود: سلام مرا به علىّ برسان. و آخرين سخن خدا اين بود: يا ابا القاسم ! خوش آمدى ! خوشا به حال تو و پيروان تو. ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜
🌷 🎗 اكنون لحظه بازگشت است ! پيامبر بايد هفتاد هزار حجاب را پشت سر بگذارد تا دوباره به جبرئيل برسد. اما پيامبر از هر حجاب كه مى گذرد صدايى را مى شنود: اى محمد ! على را دوست داشته باش ! همسفرِ خوب من، اكنون ديگر مى دانى كه چرا پيامبر ما، اين قدر به حضرت على(ع) عشق و علاقه مىورزيد، زيرا در شب معراج، خداوند هفتاد هزار بار به او توصيه كرده است كه محبّت على(ع) به دل داشته باش. عزيزم، مى دانم كه اشكِ شوق در چشمت حلقه زده است، همانطور كه وقتى من اين سطرها را برايت مى نوشتم اشكم جارى شد. وقتى كه انسان اين مطالب را مى خواند تازه مى فهمد كه عشق چه مولاى عزيزى را به دل دارد ! جبرئيل در انتظار پيامبر است. و پيامبر از آخرين حجاب هم بيرون مى آيد. جبرئيل خطاب مى كند: دوست من، خوش آمدى، بگو بدانم ميان شما و خدا چه گذشت؟ پس پيامبر مقدارى از آنچه گذشته بود را براى جبرئيل مى گويد. جبرئيل از آخرين سخن خدا سؤال مى كند. و پيامبر فرمود كه آخرين سخن خدا اين بود: "اى ابا القاسم، خوش آمدى، خوشا به حال تو و پيروان تو". و جبرئيل عرضه داشت: خدا تو را "ابا القاسم" خطاب كرد چرا كه تو روز قيامت، رحمت را بين بندگان تقسيم مى كنى. آرى ! قاسم يعنى تقسيم كننده ! ابا القاسم، كسى است كه روز قيامت، مهربانى خدا را ميان بندگان تقسيم مى كند ! و جبرئيل افزود: گوارايت باد اى دوست من ! به خدا قسم آنچه خدا به شما عنايت كرد به هيچ كسى قبل از تو نداده است. و اكنون جبرئيل و پيامبر با هم به سوى "سدره منتهى "مى روند. آنجا چه خبر است؟ فرشتگان ايستاده اند و همه به پيامبر تبريك مى گويند. تبريك به پيامبر به خاطر اينكه جانشين او معيّن شده است و خداوند او و على(ع) را مورد كرامت خود قرار داده است. و پيامبر آسمان ها را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد و به سوى زمين مى آيد. به هر آسمانى كه مى رسد اهل آن آسمان مى گويند: وقتى به زمين بازگشتى، سلام ما را به على و شيعيان او برسان. و تو كه اين كتاب را تا به اينجا خواندى، بدان اين كتاب، وسيله اى شد تا آن سلام اهل آسمان ها، امروز به تو برسد، چرا كه در اين كتاب، سخنان رسول خدا را شنيدى و خواندى. پيامبر ديگر به نزديكى هاى شهر مكه رسيده است. ديگر چيزى تا اذان صبح نمانده است. پيامبر مى خواهد از جبرئيل، خداحافظى كند. آيا پيامبر از جبرئيل تشكر مى كند؟ پيامبر به او مى فرمايد: آيا كارى دارى كه من آن را انجام دهم ! خوب دقت كن، جبرئيل در اين سفر دور و دراز، همراه پيامبر بوده است و اكنون مى خواهد مزد خود را از پيامبر بگيرد. به نظر شما او چه مزدى از پيامبر مى گيرد؟ جبرئيل مى گويد: حاجت من اين است كه سلام مرا به خديجه برسانى. عجب، سلام به حضرت خديجه(س) اين قدر ارزش دارد ! خوبِ من، يادت باشد وقتى كه به مكه سفر كردى به قبرستان "ابو طالب" برو و به خديجه كبرى(س) سلام بنما (چرا كه قبر آن بانوى بزرگ اسلام آنجاست). جبرئيل به آسمان بر مى گردد. و چون پيامبر با حضرت على(ع) روبرو مى شود به او مى فرمايد: على جان، آيا تو را بشارت بدهم؟ حضرت موسى و عيسى و همه انبياء الهى(عليهم السلام)، در مورد تو سخن مى گفتند و توصيه تو را به من مى كردند ! و اينجاست كه حضرت على(ع) اشك شوق مى ريزد و چنين مى گويد : حمد خدائى را كه مرا فراموش نكرد ! نگاه به دست پيامبر كن ! دو "صحيفه" مى بينى ! آرى، دو ليست كه پيامبر از آسمان آورده است. اينها سوغاتىِ شب معراج است كه خدا به پيامبر داده است. بر روى يكى از آنها نام اهل بهشت نوشته شده است و بر روى ديگرى نام اهل جهنم. پيامبر آنها را به حضرت على(ع) مى دهد... آرى، به راستى كه حضرت على(ع) قسيم النار و الجنة، تقسيم كننده بهشت و جهنم مى باشد. اكنون، حكايت معراج پيامبر را به پايان مى بريم. بار خدايا ! پایان💐❤️ ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜