eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
﷽ روز وداع با حضرت زینب کبری و حضرت رقیه روز سختی بود اولین بار بود که دوست نداشتم به زیارت بروم هنوز خداحافظی نکرده دلم گرفته بود دخترها لباس گرم پوشیدند من هم شربت آبلیمو عسل درست کردم و به حسین دادم صدایش صاف شد اما تب داشت این را از روی دانه های عرق روی پیشانی‌اش فهمیدم ساعتی بعد محافظی به نام علی سراغمان آمد و راه افتادیم محافظ تازه کار بود این تغییر مکرر و پی در پی محافظین هم برای ما سوال شده بود هر چه بود حسین اعتقادی به محافظ نداشت یکبار به یکی از آنها گفته بود شما مامور حفاظت جان من هستی اما اگر دیدی که تکفیری‌ها دارن اسیرم می‌کنن اول منو بزن این ماجرا را ابوحاتم که به این موضوعات اشراف داشت برای من تعریف کرده بود حسین در تب می‌سوخت من با دستمال سفید مرتب عرق پیشانیش را می‌گرفتم صدای تیر نمی‌آمد اما محافظ گلنگدن را کشید حسین گفت پسرم نگران نباش امنه تا به زینبیه رسیدیم زیارتنامه خواندیم خدام حرم یکدست پیراهن سفید برای حسین آوردند و یک پارچه سفید دست او دادند و در ضریح را باز کردند زیارت را فراموش کردم و محو حسین شدم او به تنهایی وارد ضریح شد اول دو رکعت نماز کنار پای زینب کبری سلام الله علیها خواند و بعد با دستمال از ضریح غبار گرفت تا به سنگ مزار زینب کبری رسید روی آن افتاد من، زهرا و سارا و چند نفر از مردان و زنانی که بیرون بودیم گریه می‌کردیم حسین مثل یک تکه نور شده بود انگار مزد نزدیک به چهل سال جهادش را داشت می‌گرفت باران اشک امانمان نمی‌داد حسین گرم کار خودش بود چهار گوشه مزار را می بوسید و من زیر زبان با خانم نجوا می‌کردم یعنی می‌شد که ما هم دستمان به مزار برسد و با خانم درد دل کنیم قلبم داشت از سینه بیرون می‌زد یک نفر از رادیو تلویزیون سوریه از حسین تصویر می‌گرفت چند نفر هم با همان لباس‌های سفید به حسین اضافه شدند که ما نمی شناختیم شان مردان که غبارروبی کردند از ضریح بیرون آمدند و دور شدند تنها آن تصویربردار و همراهش ماندند و به ما اجازه دادند وارد ضریح شویم زهرا و سارا هم اشک ریزان کنارم ایستادند و غافل بودیم که شکار دوربین شده‌ایم چادرم را روی صورتم انداختم و روی سنگ مزار افتادم و زار زدم و زمزمه کردم *سلام بر تو* و قلب شکسته تو آن زمان که مادرت زهرا را در کوچه می زدند و تو می‌دیدی *سلام بر تو* و آن زمانی که طناب برگردن پدرت علی انداختند و قلب کوچک تو می شکست و نظاره می کردی *سلام برتو* و آن زمان که از بالای تل برق خنجر را روی گلوی برادرت حسین دیدی و ضجه زدی *سلام بر تو* آن زمان که میان گودال قتلگاه غریب و بی یاور به دنبال تن بی سر برادر می‌گشتی *سلام بر تو* که شاهد سوختن خیمه ها بودی و اسارت فرزندان برادرت را دیدی *سلام بر تو* که پرپر شدن رقیه امانت سه ساله برادرت را دیدی و صبر پیشه کردی *سلام بر دل پردرد تو زینب جان* امان از دل تو امان... به خودم آمدم زهرا و سارا لیوان آبی جلوی دهنم گرفته بودند روزه بودم نخوردم یکی روضه عربی میخواند و ما با این که نمی فهمیدیم چه می‌گوید می گریستیم از داخل ضریح بیرون آمدیم موذن با لهجه عربی اذان داد چند نفری که بودند به اصرار حسین را جلو فرستادند و نماز جماعت ظهر و عصر را پشت سر او خواندیم چه نمازی و چه حالی وقتی برمی گشتیم حال پرواز داشتیم غصه مان گرفته بود که باید فردا در تهران باشیم حسین دید که رمق در دست و پای من نیست گفت افطار مهمان من هستید و رفت از بیرون غذا تهیه کند تا برگردد دخترها تلویزیون را روشن کردند کانال ۶ تلویزیون سوریه حرم را نشان می داد و مارا دوباره به حس و حال ۲ ساعت پیش برد و دوربین چرخید و روی زهرا مکث کرد زهرا کلافه شد و گوشی را برداشت و به حسین زنگ زد و گفت بابا تو رو به خدا کاری بکن که تصویر من تو بخش های دیگه خبری پخش نشه نمی‌ دانم حسین از آن طرف چه جوابی داد حسین بعد از حاج قاسم سلیمانی همه کاره مسائل سوریه بود اما بعید به نظر می رسید که در این کارها ورود کند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
طلاب تهران با شهید «آرمان علی‌وردی» وداع می‌کنند/ تشییع از مسجد امام علی (ع) شهران مراسم وداع، تشییع و خاکسپاری طلبه شهید «آرمان علی‌وردی» شهید مدافع دین و امنیت امروز (هفتم آبان‌ماه) با حضور طلاب و اساتید حوزه‌های علمیه تهران برگزار می‌شود. 🇮🇷           @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غریب گیر آوردنت😭😭 دلشو نداری نبین😭😭 به جان فاطمه انتقامتون رو میگیریم😭      @hedye110
ولادت سیدالکریم، حضرت عبدالعظیم حسنی، بر همه دوستان و محبان اهل بیت علیهم السلام مبارک‌باد. 💐 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
هم اکنون تشیع پیکر مدافع وطن شهید آرمان علی وردی تهران شهران
بدون شرح @hedye110
❗️ آیت الله بهجت (ره) :🌸 انسان در اثر وسوسه های شیطان ، تصور میکند که دائم الذکر بودن ، دشوار است، اما بتدریج میفهمد که نه ،مشکل نیست . با دیگران حرف می زند ؛اما دلش پیش خداست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
اونی که گذشته‌ات رو به رُخت میکشه و از آینده ناامیدت میکنه، شیطانه! 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
🔴❌ﺭﻗﺺ ﻋﺮﺑﯽ ؛ 🔵❌ ﺩﯾﻦ ﻋﺮﺑﯽ ❌ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ، ﺁﻥ ﺭﮒ ﮔﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ؟ ❌ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﺋﯿﻢ ؟ ❌ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﻢ ؟ ❌ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﻠﻪ ﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﺒﻠﻪ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﺪ؟ ❌ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ؟ ❌ﻣﮕﺮ ﺩﯾﻦ ﺍﺟﺪﺍﺩﻣﺎﻥ ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﺤﻤﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؟ ❌ﺍﺻﻼ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ، ❌ ! ❌ﻭ ﺩﻫﻬﺎ ﭼﺮﺍ ﻭ ﻣﮕﺮ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺭﺩﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ! ❌ﺍﻣﺎ ... ❌ﺍﻣﺎ ﻧﮑﺘﻪ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺎﯼ ﺭﻗﺺ ﻭ ﺑﺰﻡ ﻭ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺎﺹ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﻓﺼﯿﺢ ﻭ ﭼﻪ ﺑﻠﯿﻎ ! ❌ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺣﺮﻭﻑ ﻭ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻣﻠﯿﺢ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﺩﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ! ❌ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺯ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﮐﻢ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ❌ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖﻫﺎﯼ ﻏﺮﺑﯽ ﺭﺍ (!) ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ❌ﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﺭﺍ ... ❌ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﺤﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﺭﺍ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺧﻮﺭﯼ ! ❌ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﻓﺮﺍﻫﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﻈﻬﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ! ❌ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﺒﺎﺭﮎ ( ﻉ ) ﺭﺍ ! ❌ﺯﺩﻥ ﻧﺎﺭﻧﺠﮏ ﻭ ... ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻫﯿﺌﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ! ❌ﻧﺸﺮ ﺟﻤﻼﺗﯽ ﺟﻌﻠﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻣﻨﺒﻊ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺑﻪ ﺭﺍ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ( علیه السلام ) ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ! ❌ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺭﺍ ﺍﻟﮕﻮ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ( علیه السلام ) ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺨﺮ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﻫﺴﺖ ﺧﯿﺮ ! ❌ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ﻭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻧﺎﻡ ﯾﮏ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺷناﺳﻨﺪ ! ❌ﺩﺭ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﻫﻼﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ✏پس لطفا بهتر بينديشيم... 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 براندازها رفتند ، ضدایران تجمع گذاشتند، بعد شروع کردند به تسویه حساب‌های داخلی بین هم؛ دعوا که بالا گرفت، یکی حرف جالبی می‌زند: «اینجا ایران نیستا خواهر مادرت رو جلو چشات میارن» 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
الهی آمین @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ اول کار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ باب اسرار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ نغمه جان است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷      @hedye110
روزها بی‌تو گذشت وغربتت تاییدشد چون دعای فــرج ما همه با تردید شد بـارها نـامـه نـوشـتـم که بیـا اما حیف معصیت کرده‌ام و غیبت تو تمدید شد 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
﷽ تا افطار زمان زیادی نمانده بود و حالم خوب نبود جلوی آینه رفتم صورتم مثل گچ سفید شده بود و حالت تهوع داشتم خواستم سماور را روشن کنم که سرم گیج رفت و اتاق دور سرم چرخید نمی‌خواستم زهرا و سارا را صدا کنم دستم را به دیوار گرفتم و کشان کشان تالب مبل آمدم که با صورت روی مبل افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم دانه های خیس آب را روی صورتم حس کردم که سارا روی صورتم پاشیده بود و با دهانش صورتم را فوت می کرد تا خنک شوم چشم که باز کردم سارا و زهرا سمت چپ و راستم نشسته بودند زهرا با قاشق زعفران و گلاب توی دهانم ریخت و سارا که دستش را پشت سرم گرفته بود گفت مامان فشارت افتاده و پیشانی ام را بوسید از این که دم افطار روزه‌ام شکسته شده بود دلم شکست ولی با خودم گفتم که تا آمدن حسین سرپا شوم و به دخترها سفارش کردم که از افتادن من برای حسین حرفی نزنند بچه‌ها سفره افطار را که انداختند حسین آمد برای شام کباب ترکی خریده بود با بی میلی چند لقمه خوردم حسین گفت پروانه آدم همیشگی نیستی خودم رو زدم به آن راه حال آدمی که می‌خواهد از حرم دورشه که از این بهتر نمی‌شه خندید مگه میخوای بری که بری خوب هر وقت دلت تنگ شد برگرد نفسم را با اینکه از غصه سرشار بود بیرون دادم و گفتم نرفته دلم تنگ شده خودت خوب میدونی نماز خواندم و خوابم برد وقتی بیدار شدم پشت سرم درد میکرد حسین گفت آقای دکتر جلیلی دبیر شورای امنیت ملی قراره امشب بیاد باید برم و رفت ونگاه معصوم دختر ها بی کلام دلم را سوزاند اما خیلی زود برگشت پرسیدم آفتاب از کجا درآمده که انقدر زود آمدی شیرین و دلنشین گفت آفتاب درآمده بود حالا میخواد بره اومدم بدرقه اش کنم خطابش به من بود خوشم اومد ولی پیش دخترها خجالت کشیدم زهرا و سارا هم ریز خندیدن پرسیدم مهمونت چی شد؟ گفت مشکلی پیش اومده که نیومد موند برای بعد... فردا صبح باروبنه مان را بستیم راهی فرودگاهی شدیم که از در و دیوار و سالن ترانزیتش غم می بارید مسافر که نبود چند نفری هم که با ما هم سفر بودند نظامیان ایرانی و سوری بودند قرار بود ساعت ۱۱ پرواز کنیم اما خبری نشد حسین می‌رفت و می‌آمد و با کسی که لباس کاپیتان، خلبان هواپیما به تن داشت صحبت می‌کرد خلبان از ترس شلیک توپ و خمپاره تکفیری‌ها نداشتن سوخت را بهانه کرده بود و نمی‌خواست پرواز کند حسین با او و چند نفر دیگر کلنجار رفت از دور نگاهشان می کردم معلوم بود که می‌خواهد به خلبان روحیه بدهد خلبان بالاخره راضی شد و رفت سوخت زد بدون هیچ تشریفات خروجی و بازرسی سوار هواپیما شدیم نفهمیدیم که با حسین چطور خداحافظی کردیم هواپیما که از زمین کند بغضم ترکید این بار برای مظلومیت و تنهایی حسین گریه کردم زهرا و سارا ساکت بودند و از پنجره تخم مرغی هواپیما به دمشق نگاه کردند زهرا که دید بُق کرده‌ام پرسید راستی مامان از خواهر بزرگترمون زینب بگو سارا هم وارد گفت‌وگو شد تا حالا فرصت نشده که قصه زندگیت رو برامون تعریف کنی از کودکی هات بگو و از ازدواج با بابا و تولد زینب دل و دماغ صحبت نداشتم با بی حوصلگی گفتم باشه برای بعد... زهرا پرسید حتماً می‌خواهی به یادداشت های اون روزها مراجعه کنی خنده تلخی کردم و بی حوصله گفتم بر خلاف این چند ماهه که هر روز اتفاقات رو توی دمشق می‌نوشتم ٣٧ سال زندگی با حسین رو فقط تو دلم نوشتم سارا دست روی خطوط پیشانی‌ام گذاشت و با نرمی انگشت آن را کشید و گفت من می‌میرم برای حرفهای دلی قول بده رسیدیم تهران یادداشت‌های دلت رو برای ما بخون باشه مامان؟ جوابی ندادم حرفهای زندگی با حسین نگفتنی و نهفتنی بود دخترها لبریز از اشتیاق منتظر جواب بودند هواپیما از میان ابرهایی که رعد وبرق می‌زدند بالا رفت یاد شلیک توپ و تانک در خیابان‌های دمشق افتادم که به اشتباه فکر می‌کردم رعد و برق است دخترها غم را در چهره ام می‌دیدند و دوست داشتند که رشته اندوه زده ذهنم را پاک کنند گفتم می دونید که با خاطره گویی میانه خوبی ندارم هواپیما که از آسمان سوریه خارج شد به دخترها که همچنان منتظر پاسخ بودند گفتم خاطراتم را از کودکی تا امروز می نویسم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕قدیما فکر میکردم یه آدم سی ساله پیره وقتی سی ساله شد فکر میکردم چهل سالگی زیاده و در ۵۰ سالگی تصورم این بود که ۷۰ دیگه پیریه اما حالا که ۶۶ ساله شدم فکر می کنم که اگه ۹۹ سالگی هم جوون مرگ شدم یادتون باشه سن فقط یه عدده الهی که تو هر سنی که هستید همیشه دلتون جوون باشه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🌷🌹 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
می‌گفت: شیطان،روانشناس بزرگیه! دقیقا می‌دونه چی می‌خوای و بلده چطور خواسته هاتُ برات جلوه بده طوری که خدا رو بپوشونه، کسی هم که از خدا جدا بشه، در جا معلوم نمیشه!😶 شاخه ای که از درخت جدا میشه، زمان می‌بره تا پژمرده شه و بمیره.. چه کسانی که از شاخه افتادن و هنوز نفهمیدن! 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید یک آلودگی چطور می تواند انسان را زمین بزند!! 🎙حجت الاسلام عالی 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸