16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ با این وضع اقتصاد مملکت، دفاع از انقلاب حماقت است!
🎙استاد شجاعی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ نظر رهبر انقلاب درباره تطبیق و تمرکز در علائم ظهور چیست؟
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی از قانون اصلاحات ارضی که کشور را از تولید کننده کشاورزی به یک کشور وارد کننده تبدیل کرد و زمینهای بایر به خانها رسید!
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
مهدے (عج) جان
وقتش رسیدهاست بیاجهان راتکان بده
شـب را به یک اشاره سحر کن اذان بده
گـفـتـنـد مـا بـرای تـو آمـاده نـیـسـتـیـم
دلـــــداده می شـویـم بیـا یـادمـان بـده
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ دلیل خیلی از ورشکستگیها،
و بنبستهای کاری و اجتماعی و خانوادگی،
عدم توجه کافی به تفریح خود و خانوادهمان است!
#استاد_شجاعی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی (رحمه الله)
روزی در راه زیارت گم شدم و بلاخره تا نزدیک مرگم بی تاب گشتم با توسلی به امام زمان (ارواحنا فداه)، حضرت به سراغ من آمدند، مرا نجات دادند و فرمودند:
«ننگ است برای شیعیان ما که نماز شب نداشته باشند.»
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🎥 جنیان از چه مواردی دوری میکنند؟!
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفاوت نعمت ؛رزق ؛برکت ؟؟؟
خیلی جالبه !!!!
دکتر سعید عزیزی روانشناس
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
کاش در قاب نگاهت
خاطـــــر ما می نشست
ای همــه عالــــــــــم
فـــــدای تار مژگانت بیا
#تعجیل_فرج_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدهشتادیک🪴
🌿﷽🌿
. او در آن زمان باردار بود و چند روز بعد از
شهادت اسماعیل خسروی دخترشان ودیعه به دنیا اومد...
من دنبال شیر خشک عبدلله
و هدی با تهیه نیازهای خانه وجود دایی حسینی و دایی نادعلي در
آن سال های سخت نعمت بزرگی برای ما بود، دایی حسینی مثل
یک مدیر خوب به همه مسائل توجه داشت. همیشه می پرسید
چیزی نیاز نداشته باشیم و یا بی خرجی نمائیم بعضی جاها
برخوردهایی با من می شد که درست نبود. با خودم می گفتم اگر
مردی همراهم بود این برخوردها نمی شد. هروقت احساس می
کردم چقدر بد است خانه مرد نداشته باشد با دیدن دایی ها دلم
قرص می شد و تسلیی برایم بود.
حقوق حبیب زمانی که ازدواج کردیم، هزار و هشتصد یا دو هزار
تومان بود. کم کم حقوق او تا سال ۱۳۶۲ به حدود سه یا چهار
هزار تومان رسید. من یک بار اول زندگی از حبیب پرسیده بودم؛
می توانم از این پول به آدم مستحق یا جبهه یا زلزله زده ها و کمک
کنم یا نه؟ او در جوابم گفت: خانه و زندگی در اختیار توست. می
خواهی آتش بزن، می خواهی ببخش، با اینکه وضع مالی چندان
خوبی نداشتیم و حبیب دست مرا در استفاده از پول باز گذاشته
بود، ولی من صرفه جویی می کردم. حسابی در بانک ملت خیابان
فردوسی باز کرده بودم و مختصری پس انداز می کردم تا اگر
نیازی به پول پیدا کردیم، حبیب به کسی رو نیندازد
برادرانم حسن و سعید اصرار داشتند مثل منصور و محسن به جبهه بروند، منتهی سن شان کم بود و آنها را نمی
پذیرفتند، بالاخره حسن و سعید سال ۱۳۶۵ موفق شدند به جبهه
بروند، حسین یک دوره شش ماهه و سعید یه دوره به جبهه اعزام
شد برای ثبت نام هر دفعه مرا می بردند و به جای مادرشان به
پذیرش سپاه معرفی می کردند تا برگه رضایت را امضا کنم.
منتهی چون سابقه من سر شهادت علی پیش دا خراب بود، به دا میگفتم؛ بعید می خواهد جبهه برود یا حسین می خواهد برای جبهه
ثبت نام کند، نگران بودم. اگر بار دیگر اتفاقی برای بچه ها می
افتاد، این بار دا مرا نمی بخشید. سعی می کردم توجیهش کنم. او
هم می پذیرفت و مخالفتی نمی کرد. فقط می گفت: سالم برگردند،
بروند.
حسن دو تا از امتحانات ثلث اول سال اول دبیرستانش را گذرانده
بود که زمان اعزامش فرا رسید حسن رفت و تا شش ماه مداوم در
جبهه ها بود. مسن و حسن مرتب مکاتبه می کردیم. من همیشه از
نامه نوشتن بدم می آمد. همیشه نامه های حبیب را بی پاسخ می
گذاشتم و تلفنی جواب می دادم. برعکس حبیب به نوشتن علاقه مند
بود. وقتی می دید من جواب نامه اش را نمی دهم، راضی شده بود
نامه ندهد. ولی باز گاه گداری نامه می نوشت.
چون شرایط حسن فرق میکرد خودم را ملزم می کردم جواب نامه
هایش را بفرستم
چند بار به دیدن حسن رفته بودم حسن را به خط مقدم نفرستادند. او
را در یک دژبانی به کار گرفتند. او هم از این مساله ناراحت
بود. هر چند همان منطقه هم جای حساسی به حساب می آمد و
امنیت زیادی نداشت. هواپیماها مرتب برای بمباران می آمدند یک
بار حسن در نامه ای نوشته بود یکی از بچه ها هواپیمای عراقی
را که زد، ما سقوطش را دیدیم و در نامه های حسن شور و شعف
موج می زد. حسن هنوز از منطقه برنگشته بود التماس های سعید
شروع شد.سعید پسر عجیبی بود. خیلی آرام و درس خوان.
رفتار و بارش باعث می شد مورد توجه همه قرار بگیرد. سعید و
حسین در یک مدرسه درس خواندند. توی مدرسه از شیطنت های
حسن شکایت می کردند و از سعید تعریف کردند. خلق و خوهای
سعید مرا به یاد علی می انداخت. خصوصا چهره اش هم به على
ربط داشت و آبروانش به هم پیوسته بود. خلاصه هر کاری این دو
نفر داشتند، من باید به پاشان می رفتم. هر چه می گفتم: من نمی
آیم مدرسه شما، آنجا همه مرد هستند. آنقدر اسرار می کردند که مجبور
می شدم بروم.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef