💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
#نوبت_پرواز
برای اعزام به سوریه اقدام کرده بودم.
مدتی مشغول دورههای آموزشی بودیم
تا برای اعزام آماده بشیم. بعد از اتمامِ
دوره و آموزشهای صعب و سنگین،
انگار بالاخره وقتش رسیده بود.
چند باری برای اعزام اعلام آمادگی
کردیم اما نشد ... ؛
تو جمع بچه های هیئتی قدیمی
بودیم. از اینکه چرا علیرغم چند بار
اعلام آمادگی هر دفعه پرواز کنسل
میشه، شاکی بودم. یک ریز غر غر
می کردم که دستی اومد روی دوشم
و گفت : صبر کن، زمانش می رسه ... ؛
از سمت دیگه، محمد آقا دست
گذاشت روی شونه ی راستم و گفت:
منم مثل تو ام، ولی می دونم دستهای
کوچیک میتونه گره های بزرگ رو باز کنه.
متوسل شو به خانم رقیه (س) ...
شهید آژند به خانم رقیه (س)
متوسل شد و پرید ... ؛
پ.ن : تصویر شهید محمد آژند
در همایش حضرت رقیه (س)
کهنز - محرم ۱۳۹۴
✍ راوی : همرزم شهید
#شهید_مدافعحرم_محمد_آژند
#محرم_۱۳۹۴
#سالروزولادت...🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
🦋🦋🦋
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم بسیجی شهید وحید درخشانی، ۱۵ دقیقه قبل از شهادت
🥀 شهید وحید درخشانی ۲۴ مرداد ۱۳۴۷، در تهران چشم به جهان گشود.
از ۱۵ سالگی به عنوان بسیجی در فواصل زمانی مختلف در جبهه حضور یافت.
در سن ۲۰ سالگی و در ۴ مرداد ۱۳۶۷، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت گلوله شهید شد.
🥀مزار این شهید در قطعه ۲۱ بهشت زهرا تهران واقع است.
وحید خبر داشت که شهید می شود
● وقتی در میاندوآب مستقر بودیم، شبی وحید تمام بچههای مخابرات را دور خود جمع کرد که برایشان صحبت کند. گفت: در عملیاتی که پیش رویمان است از این جمع فقط یک نفر شهید خواهیم داد.
همهمه افتاد میان رزمنده ها. همه کنجکاو بودند که بفهمند آن یک نفر چه کسی است؟
■ این ماجرا به شوخی و به جدی گذشت تا بعد از عملیات وقتی خوب حرفهای او را در ذهن مرور کردیم دیدیم درست میگفت. از جمع آن شب تنها یک نفر دیگر میانمان نبود و آن فرد خود "وحید" بود.
#سالروزولادت
#شهیدوحیددرخشانی
#شهادت_هنرمردان_خداست
#سلام_خدابرشهیدان
#باشهداتاظهور
🇮🇷🌷امروز یکم شهریور تولد فرمانده مخلص و بی ادعای لشکر ۱۴امام حسین علیه السلام شهید حاج حسین خرازی بزرگمردی که باصداقت و صفایش قلب همه همرزمانش را تسخیر کرده بود همیشه در قلب مائی مرد بی ریا تولدت مبارک فرمانده. ❤️
🥀حاج حسين رزمندهها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد.
يك شـب تانكها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم.
🥀من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچهها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانكها راه میرود و با سرنشيــنها گفت و گوهای كوتاه میكند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست.
🥀مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون!
تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟
گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی.
#سلامبـــَرشُهَـدآ...
#سالروزولادت
#حاج_حسین_خرازی
#یادشهداباصلوات🥀