#روایت_هیأت
۔ ﷽ ۔
به نام آنڪه ما بہ او محتاجیم و
او بہ ما مشتاق🌱
او مرا امروز دست بہ قلم کردہ
تا فاتحانہ روایت کنم،
تا روایت گر عشقی باشم آتشین
ڪہ جوشش اش کافیست ساعت ها
نه صرف تن که قلــ♥️ــوب را نیز
میخڪوب در بزم عشاقش بنشاند،
بزم عشقی ڪہ مأمنی است هفته به هفته
دلهاے پر تلاطم ناآرام گشتہ
از بازی ڪهنہ هر روز روزگار
را زنگار غفلت بزداید و
تاریکی جهل را با نور هدایتش بدرد.
اینك ڪہ جاذبه اش چنین روحمان را
به سمت خود می ڪشاند،
بجاست تا دل چنین سراید
و زبان چنان خواند ڪہ :
غبار کوے تو دستی به روے دل بِکِشید
مرا به عرش معلــــــےٰ ز فرش گِل بِکِشید
گاہ باشد ڪہ قطعه ای از این ارض ابتلاء
و پر آشوب، عرش الهی ﷻ گردد و
در کشتی امن خویش مأمن دهد
جان های غرقہ گان روزگاران را.
... البتہ بهتر بگویم ...
ما همچون ڪودڪ مشتاق بہ مادر،
خود را در آغوش او غرق می کنیم
و جز او نیز پناهی نداریم.
پاے جسم ڪہ بعد از پاے دل وارد شد و
نگاهمان به 🌺بھشت هیأت🌺 افتاد،
ناخودآگاه تقویم تاریخ📆 در ذهنمان
ورق خورد و آن لحظات سخت و سنگین،
بار دیگر تداعی گشت؛
ساعتی ڪہ هنوز چشمهامان
آن بہ آن اش را بی خواب اند و دلهامان
لحظههایش را همچنان
بہ دلهرہ و افسوس می شمارند،
چشم هامان در این زمانهی اندوه،
خواب ندارند و بہ یادش، می نویسند
ساعت یک و بیست ۱:۲۰ 🕰️
با این حال دلگرم می شویم وقتی چشم مان بہ
تصویری می افتد ڪہ در فراز و قله
نگار خانہ محفل نصب گشتہ؛
چرا ڪہ اوست علت ایستادگی ما
و هم مقصد و هم مبداء و هم مأوا ... « ☫ »
پس دگر بار سکینہ ای بہ دلهاے غم زده
باز می تاباند یاد نام اعظمش؛
او مظهر مقدس بر پرچم آزادگان جهان است.
بہ یقین او علت جان هاست و ما
چرا جان را فدایش نکنیم⁉️
قدری زنگار دل را با طنین نورش✨
گرفتیم و نفحات روح بخشاش،
هواے هیأت را مالامال از عطرش آکند،
اینك وقت آن بود تا پاے عالمی زانو
زنیم و «شذرات المعارف» را توشہ
آینده کنیم.
حرف، حرف آینده است
حرف از مقاومت🗻 است
حرف از آینده ای است که ما
آن را باید بسازیم...
سخنران سخن را متقن می کند
و دلها را آرام، آن زمان ڪہ از
دُرّنامہ های سید خراسانی می خواند
یا از ظاهر حوادث ناگوار روزگار
با خود ما را همسفر بطن قواعد جهان می نماید
و سوداے مستکبرین را
با طرح رسالت مستضعفین
رسوا می نماید.
آنگاه ڪہ نمک مجلس را
بر زخم ۱٤۰۰ ساله مان می ریزد
اکنون نوبت بہ هنر ستایشگر آستان
اهل بیت عصمت و طهارت (عَلَیھمُ السَّلام)
می رسد؛
نفس که می زند، همایون 🎶 را به
اشعار فاضل نظرے🖋️گره زده و
عارفانہ می خواند:
در راه رسیدن بہ تو گیرم کہ بمیرم
اصلا بہ تو افتاد مسیــرم کہ بمیرم
از جمعیت ذکر حسین می گیرد و
در کوچه سینه زنی،
اشعار فاضل نظرے🖋️ را با
عرفان عاشقانه آوینے ✍🏻 گره می زند،
اما مثل همیشه معلوم است
عمق کربلا را روایت می کند:
"تو مپندار کربلا شهرے است
کربلا جز مسیــر حق حاشـــا
سیل خون شھیــــد می گوید
کربلایـــے شـــو با خون خدا"
حماسه سرایی او ڪہ شروع می شود
صدای عاشقان حماسہ از گوشہ و کنار
هیأت بلند می شود و فریاد می کشند
او هنر گریاندن و هیجان حماسه را
به تصویر کشیده است...
دست از هنر اش بر نمی دارد و این بار
با شعری از صائب تبریزے،
جوشش سینه زن ها ڪہ در فریادشان
طنین افکنده نمایان می شود:
"عمر زاهد همـه طــــی شد به تمنــــــای بھشت
او ندانســـــــت که در ترك تمنــــــــاست بھشت
این چہ حرفی است ڪہ در عالم بالاست بھشت
هر کجا نام حسیـــن است همان جاست بھشت"
محال است او از حماسه ۱٤۰۰ سال قبل بخواند
و حماسہ روز را واگذارد،
آن چشم تیزبینی ڪہ حسین را
در افق تاریخ اسلام
بہ حقیقت، شهود تواند کرد،
بہ رقیقت حسینیان و یزیدیان را
در پیشگاه چشمان جهان امروزین اش
ساده تر رؤیت خواهد نمود.
چرا که جریان تاریخ محفوظ و
تکرار اش امروز است.
آری؛
او لشکر عمر سعد روزگارش را
نیز به وعده قطعی نصر،
رسوا خواهد کرد.
به قول خودمان چقدر چسبید👌🏻 وقتی گفت:
"ما فاتح قدسیم، بہ زهرا (س) سوگند✊🏻"
جلسہ را هم با نام شھــ🌹ــدا تمام کرد...
اوقات خوش، زمانی به اکمال رسید ڪہ
صمیمانہ پای سفره نشستیم و
با چهره های نورانی و سرشار از شادے
هم غذا شدیم.
در آغوش کشیدن ها و محبت ها،🍃
عیان شده بود...
این ها را مدیون نگاه صاحب جلسہ هستیم
مولای مان؛
خورشید عظمیٰ ولایت☀️
حضرت ولی عصر (عَجَّلَ اللہ تَعالیٰ فَرَجَہُ الشَّریف)
امید داریم ما را در قیامت
به نامش بشناسند
🍃... «مَهدَویّون» ...🍃