حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
بعد محاسن رو کنار زد! نگاش به رگای بریده افتاد 😭💔
گفت:
من ذا الذی قطع وریدک! 😭💔
آروم نمیشد که!
سرِ بابا رو بغل گرفته بود و گریه میکرد!💔
یه نگا میکرد به موی سر بابا؛ میگفت: بابا! کی موهاتو خاکی کرده؟💔
یه نگاه میکرد به دهن بابا؛ میگفت: بابا! کی دندوناتو شکسته؟💔