eitaa logo
کانال اطلاع رسانی هیئت ام الائمه (سلام الله علیها)رشت
181 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
110 فایل
تاسیس 1374 اطلاع رسانی برنامه های هیئت ومسائل مختلف روز
مشاهده در ایتا
دانلود
📚برشی از کتاب 🌷گاهی وقت ها با خودم میگویم: چه میشود که شهیدی مانند اینقدر محبوب شود که کتابش بیش از یک میلیون و دویست هزار نسخه چاپ شود؟! 🌷خدای خوب ابراهیم جوابم را می دهد که اگر بنده خوبی باشی محبتت را در دل مردم می اندازم همانطور که محبت موسی را در دل فرعون انداختم. 🌷محبت دست . من و تو کاره ای نیستیم. ما فقط برای او باشیم، آن موقع خدا جبران می کند. * إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا * (به یقین کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، به زودی خداوند رحمان محبتی برای آنان در دلها قرار می دهد!) (مریم۹۶) 📚 خدای خوب ابراهیم 🌷 @heiatommolaemmeh
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ خون زيادے از پای من رفتہ بود😞. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. فقط مےگفتم: يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی😔 هوا تاريک شده بود. خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختی باز کردم. مرا بہ آرامی بلند کرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روی زمين گذاشت. آهستہ و آرام.👌 من دردے حس نمےڪردم! آن ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. !❤️ لحظاتے بعد آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن ، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...💔😔 🕊🕊 @heiatommolaemmeh
: 🔻هادی به سوی سیدالشهداء علیه السلام 📖 شهید شد، اما که یادگارش بود در محل برقرار ماند. در همان ایام ، یکبار ابراهیم را در عالم رویا مشاهده کردم. 📖 او در یک زیبا حضور داشت و برخی از دوستانش درکنار اوبودند. جلو رفتم و سلام کردم. میخواستم حرفی بزنم و بپرسم که آن همه هیئت رفتن چه شد!؟ 📖قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت: سیدعلی، زمانی که شهید شدم و افتادم، آقا علیه السلام آمدند و مرا در آغوش گرفتند و.... 📚سلام برابراهیم @heiatommolaemmeh
کانال اطلاع رسانی هیئت ام الائمه (سلام الله علیها)رشت
┄┅═💕🌷🌷💕═┅┄ 🔹خواهر شهید هادی می گوید: خانم جوانی با مـن ارتباط گرفـت و گفت: باید ماجـرایی برای شما نقل کنم. نگاه من را به دنیا و آخرت تغییر داد. 🔹من دیـنم است از اقلیت های مذهبی سـاکن تـهران و وضعیـت مالـی ام خیـلی خـوب بود. به هیج اصـول اخـلاقی و حتـی اصـول دیـن خـودم پایبند نبودم. هـر کار زشـتی نبود که در آن وارد نشــده باشم! هـر روز بیـشتر از قـبل در منجـلاب فـرو می رفتـم. 🔹دو سـه سـال قبـل؛ در ایـام عید نوروز با چند نفر از دوستان، تصمیم گرفتـیم که برای تفریح به یک قسمت از کشور برویم. نمی دانـستیم کجا برویم شمـال، جـنوب، شرق، غرب؟ 🔹 دوستانم گفتند بریم خوزستان هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است. از تهـران با ماشین شخصی خودمون راهی خوزستان شدیم بعد از یکی دو روزی به مقصد رسیدیم. 🔹 شـب که وارد شـهر شـدیم؛ هیچ هتلی و یا مـکانی را بـرای اقامـت پیدا نکـردیم. یکی از همراهان ما گفت: فقط یه راه داریم بـریم محـل اسـکان «راهـیــــــان نـــور» همگی خندیدم. با این تیـپ و قیافه کمـی طول کشید تا مسئول ستاد راهیـان نور ما رو پذیرفت. 🔹یـک اتـاق به مـا دادند وارد شـدیم؛ دور تا دور آن پـر از تصویـر شهدا بود. هـر یـک از دوستـان مـا به شـوخی یکی از تـصـاویر شهدا را مسخره می کرد تصویر پسـر جوانی بر روی دیوار نظر من را جـلب کرد مـن هـم به شوخـی به دوستانم گفتم: این هم بـرای من! صبح که خواستیم بار دیگه به چهره این جوان شهید نگـاه کـردم. نـام اون شهــــید نوشته نشـده بود زیر عکس این جـمله بود [ دوسـت دارم گـمنـام بمـانـم] 🔹 چنـد روز بعد به تـهران برگشتـیم. مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم دنبال کتاب مورد نظر می گشتم؛ یکباره بین کلی کتاب یـکی شون نظرم جـلب کرد. چـقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست. خودش بود همان جـوانی که سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم. 🔹 یاد شـوخی های آن شب افتـادم ؛ این همـان جـوانی بود که می خواست گـمنـام بماند. این کتـاب از مسئول کتابخـانه گرفتم. نـامش بود. و نـام او بود. 🔹 شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب رسیدم ؛ دیگر با عشـق می خواندم. اواخـر کتاب که رسیدم. انگار راه جدید در مقابـل من ایجاد شده بود. من آن شب به شوخی می خواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم؛ اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود! او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقمند شدم و شخصیت او بر من تاثیر گذاشت و من مسلمان شدم. @heiatommolaemmeh
🍃🌻در جلسه ای که برخی از فرماندهان حضور داشتند نقشه منطقه عملیاتی مرور شد یکی از فرماندهان طرح عملیات را شرح داد و بعد گفت: با این برنامه ریزی که کرده ام حتما پیروز می شویم. لبخندی به او زد و گفت بگو «اگر خدا بخواهد». شما تمام کارهایت را دقیق انجام بده اما یقین داشته باش که اگر خدا نخواهد به هیچ یک از اهداف عملیاتی نمی رسید. 🔹همیشه در کلام ابراهیم عبارت «ان شاء الله» شنیده می شد او معتقد بود که کارهای ما اگر خدا بخواهد به نتیجه می رسد. ✨وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْىْ‏ءٍ إِنِّى فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً (۲۳) درباره‏ هیچ چیز و هیچ کار، مگو که من آن را فردا انجام مى ‏دهم. ✨ إِلَّا أَن یَشَآءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیت َ وَ قُلْ عَسَى‏ أَن یَهْدِیَنِ رَبِّى لِأَقْرَبَ مِن ْ هَذَا رَشَدا (ً۲۴) مگر آنکه (بگویى:) اگر خدا بخواهد. و اگر فراموش کردى گفتن: ان شاءاللّه، همین که یادت آمد پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است که پروردگارم مرا به راهى که نزدیک‏ تر است، راهنمایى کند. «سوره کهف» @heiatommolaemmeh
🔸ابراهيم در يکي از مغاز ههاي مشغول کار بود. يك روز را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را روي زمين گذاشت.🤔 🔸وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!نگاهي به من کرد و گفت: که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره!🌺😇 🔸گفتم: اگه کسي شما رو اينطور ببينه خوب نيست، تو ورزشكاري و... خيلي ها ميشناسنت. خنديد وگفت: اي بابا، هميشه كاري كن كه اگه تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم @heiatommolaemmeh
♦️🍃در پی یکی از پیروزی عملیات مهم غرب . رزمندگان هماهنگ کرده بودند که پیش امام بروند. ♦️🍃ولی نرفت.و گفت : نمیشه همه بچه ها جبهه ها را خالی کنند ،باید چند نفری بمانند . گفتم : واقعا به این دلیل نرفتی ؟! ♦️🍃مکثی کرد و گفت: ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمیخواهیم ما رهبر را میخواهیم برای اطاعت کردن.  ♦️🍃من اگر نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست. بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و او از من راضی باشد‌. ♦️🍃ابراهیم در مورد ولایت فقیه خیلی حساس بود . @heiatommolaemmeh