eitaa logo
کانال اطلاع رسانی هیئت ام الائمه (سلام الله علیها)رشت
181 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
110 فایل
تاسیس 1374 اطلاع رسانی برنامه های هیئت ومسائل مختلف روز
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 رفیق شهید: بابک، شخصیت مهربانی داشت که راحت به دل می‌نشست، اصلا به دنبال شهرت و معروف شدن نبود چون چنین شخصیتی نداشت.👌 انگیزه اصلی اش دفاع از جان، مال و ناموس کشورش بود و وقتی این اتفاق‌ها را از رسانه‌ها دنبال می‌کرد که چطور داعش در سوریه درگیری ایجاد کرده❗️، بحثش پیش می‌آمد و می‌گفت: " اگر ما نباشیم که برای دفاع پیش‌قدم شویم، همین اتفاق‌ها ممکن است در کشور خودمان و برای خواهر و مادر و بچه های خودمان رخ بدهد."😔 برای همین رفت تا از آنچه که اعتقاد داشت، دفاع کند. وقتی این بحث‌ها پیش می‌آمد به علاقه زیادی که برای رفتن به سوریه داشت پی می‌بردیم در حالی که می‌دانستیم حتی پدرش شرایطی برایش فراهم کرده که می‌توانست برای ادامه تحصیل به آلمان برود❗️.درکش برایمان خیلی سخت بود! شهید مدافع حرم بابک نوری🌸 @heiatommolaemmeh
♥️ بین همه هیئت هایے ڪه مےرفت به هیئت بسیار علاقه داشت. براے اولین بار ڪه با او به این هیئت رفتم دم در ایستاد و عڪسے را نشانم داد. پرسید ڪه آیا این چهره را مےشناسم؟!🤔 من هم چون فقط در حد عڪس اطلاعات داشتم، خیلے عادے گفتم ڪه است دیگر. اما او با هیجان گفت: رسول رفیق من بوده، با این شهید رابطه معنوے خاصے دارم، چیزهاے زیادے از او مےدانم، یادت باشد تا برایت تعریف ڪنم.😍 من هم از آنجا بود ڪه محب این شدم، مثل خودش.❤️ نقل از 🌷 @heiatommolaemmeh
✍توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!» قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچه‌های مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز @heiatommolaemmeh
📝 ... ☘ روضه بذار گوش کنیم.... 🍃یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم. 🍃بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است. 🍃گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم» 🍃گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت. 🍃بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود. 🌹 @heiatommolaemmeh
🎞 به‌نقل‌از‌همرزم‌شهید: شب قبل از شهادت ❤️بود. یه ماشین مهمات تحویل من بود.من هم قسمت موشکی بودم و هم نیروی آزاد ادوات. اون شب هوا واقعا سرد بود. ❤️ اومد پیش من گفت: " علی جان توی چادر جا نیست من بخوابم.پتو هم نیست." گفتم : تو همش از غافله عقبی.بیا پیش من. گفتم:بیا این پتو ؛ اینم سوءیچ ....برو جلو ماشین بخواب، من عقب میخوابم. ساعت 3شب من بلند شدم رفتم بیرون. دیدم پتو رو انداخته رو دوش خودش داره میخونه... (وقتی میگم ساعت (۳)صبح یعنی خدا شاهده اینقدر هوا سرده نمیتونی از پتو بیای بیرون!!) گفتم: ❤️ با اینکارا شهید نمیشی پسر.. حرفی نزد😔 منم رفتم خوابیدم. صبح نیم ساعت زود تر از من رفت خط و همون روز شد🙂💔 شادی روح پاکشون @heiatommolaemmeh
﷽ 📜 یکی از روزهای آبان وسط آن درگیری‌های شدید بودیم. صبح زود شهید پورجعفری تماس گرفت که «ابوباقر کجایی؟» گفتم «نزدیک مقرم»، گفت «زود بیا اینجا» سریعتر رفتم، دیدم حاج حسین جلو در حیاط ایستاده جلو رفتم، گفت «ابوباقر پدر حاجی مرحوم شده!» گفتم «حاجی شنیده اند؟» گفت «آره»، دیدم حاجی در ایوان، مقر ایستاده‏ اند، به محض دیدن حاجی زدم زیر گریه، حاجی هم گریه‌ کرد، بغلش کردم، گفتم «داغ پدر سخته»، پس از گریه گفتند «من دارم میرم تشییع جنازه بابام ولی هیچ کس نباید خبردار بشود، عملیات لطمه می‌بیند»، حاجی رفت و کمتر از یک هفته که شد برگشت به میدان جنگ! حاجی همان عصری که برگشت جلسه گذاشت و گفت ادامه عملیات را همین فردا صبح هنگام سحر باید انجام بدهیم. یگان ها همه آماده بودند و این عملیات تا ۳۰ آبان ادامه داشت که خداوند بزرگ نصرت و پیروزی را نصیب رزمندگان کرد و ابوکمال آخرین پایتخت و دژ داعش به فرماندهی شهید قهرمان و سردار دلها حاج قاسم عزیز و به دست رزمندگان اسلام فتح شد. @heiatommolaemmeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ببینید | امام خمینی(ره) از شجاعت آیت‌الله هنگام تهدید نظامی دشمن 🗓 ۱۰ آذر، سالروز شهادت آیت الله @heiatommolaemmeh