#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
دیر به دیر میآمد، اما تا پایش را میگذاشت توی خانه،
بگو و بخندمان شروع می شد.
خانهمان کوچک بود. گاهی صدایمان میرفت طبقه پایین.
روزی همسایه پایینی به من گفت:
« به خدا این قدر دلم میخواهد وقتی که
آقا مهدی میآید خانه، لای در خانهتان باز باشد
و من ببینم شما زن و شوهر به همدیگر
چه میگویید که این قدر میخندید!»
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید مهدی باکری
💐 #یادش_گرامی 💐
@heiatommolaemmeh