eitaa logo
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
984 دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.2هزار ویدیو
177 فایل
شروط👈 @Sharayetcanal بیسیم چیمون👇 https://harfeto.timefriend.net/16622644184270 بیسیم چی📞 🌸خواهَࢪاا_خواهَࢪاا🌸 +مࢪڪز بگوشیم👂🏻 -حجاب!..🌱 حجابتونومُحڪَم‌بگیرید حتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اینجابچِه‌هابخاطِࢪِحفظِ‌چادُࢪِ ناموس‌شیعِه.. مۍزَنَن‌به‌خطِ دشمݩ
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹راهکارهای زندگی موفق در جزء نهم قرآن کریم
شبی‌برگرد،‌باران‌را‌برای‌این‌خاک‌معنا‌کن قدم‌بگذار‌بر‌چشمم،‌شب‌شعری‌تو‌برپا‌کن...
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ______________________ -باشه فراموشش کنی.. _بخدا نمیتونم نیما خیلی سعی کردم نمیشه😔 -عاشقش شدی _نه عاشقی نیست فقط مهرش به دلم نشسته من نمیخوام از راه نادرست پیش برم به خودشم گفتم میخوام بیام خواستگاری -خب؟ _گفت بیا منم جوابم منفیه یه پسریو دوست داره اسمش پرهامه -خب دیگه ببین الان تو فرض کن باهاش ازدواج کردی تو همه زندگی ها دیگه دعوا هست اگه پس فرد ازدواج کنی باهاش مطمئن باش بهت سرکوفت میزنه بیست چهار ساعت میگه من میخواستم با اونی که دوسش دارم ازدواج کنم من با اون خوشبخت میشدم _مهم نیست -خب چی مهمه _نمیدونم کمکم کن نیما تورو خدا _من چه کاری از دستم برمیاد بهترین کار اینه که فراموشش کنی راجبش هیچی به خانوادت نگو -اصلا نمیدونم چی کار کنم😔 نمیتونم مطمئنم _اوه بابا حالا میگی چی شده بسهه از خدا کمک بخواه -نیمااااا دورغههه خدا اگه میخواست کمک اصلا مهر این دختره رو تو دلم نمی انداخت -این حرفا رو نزن نیما تو الان فکر میکنی خدا مهرشو انداخته تو دلت.. پس مطمئن باش خودش درستش میکنه.. _یعنی میرسم بهش؟؟ -اگه صلاح باشه _اقا یعنی چی هرچی صلاح باشه اه وقتی خودش مهر یکیو انداخته تو دلم بعد با بشینم ببینم صلاحه یانه من که نگاه هیچکس نکردم وقتی خدا چشا منو رو این دختره گذاشته تقصير من چیه نیمااا اگه صلاحش نباشه چیییی اهه.. خدایا من چه گناهی که کردم که باید سرنوشت منو بنویسی _خودت اصلا میفهمی چی میگی😂 همچی دست خداست تو کار خدا که نباید دخالت کرد بندشی اصلا دوست داره اذیتت کنه شاید اصلا خدا میخواد امتحانت کنه که قطعا یه امتحانه کل زندگی پر از امتحان های سخت و اسونه شاید میخواد یه تلنگُر بهت بزنه شاید اصلا تو اخرش باهمین دختره ازدواج کنی شاید دختره عاشق تو بشه -نمیشه نیما نمیشه 😔💔 _تو از کجا میدونی هر چی خدا بخواد نشد که نشد مطمئن باش لیاقت تو رو نداره برا خودت ارزش قائل باش.. درست میشه همچی نگران نباش -نمیشه تو اصلا نمیفهمی _چرا اتفاقا خيلیم هم خوب درکت میکنم تو این راهی که وارد شدی من آسفالتش کردم اخوی 😂 -واقعا؟؟ تو تاحالا عاشق شدی؟! چکار کردی؟ بهشم نرسیدی که.. _تو از کجا میدونی بهش نرسیدم -رسیدی کوش؟😐 نکنه ازدواج کردی؟! _بلههه -دروغ میگی نیما _من!!! - نگفته بودی بهم به بابام بگم خیلی خوشحال میشه خوشبحالت _چرا خوش به حالم بخاطر اینکه ازدواج کردم؟؟! ‌-نه بابا تو همچین عُرضه ای نداری ازدواج کنی -میدونم _نیمااااا...؟ -ببین یه بار قبلا هم گفتم بهت.. فقط احساس به یه نفرونمیگن عشق.. آدم میتونه عاشق خیلی چیزا بشه.. مثلا من عاشق شهیدا شدم خیلی کمکم میکنن یه بار رو یک دختر نظری داشتم زندگی نامه یه شهید رو داشتم میخوندم داشت سوزن میزد رو چشاش بعد بهش میگفتن چرا اینکار میکنی گفت سزای چشمی که نامحرم بیوفته همینه.. خیلی تاثیر گذار بود.. فراموشش کردم خیلی راحت همیشه به خودم میگفتم نمیتونم فراموشش کنم. اما خیلی خوشحالم که فراموش شد میدونی چی بود عاشقش نبودم فقط میخواستم بهش برسم و خوش بختش کنم.. تمام هدفم همین بودفقط _هدف منم همینه😔چکار کردی بعدش؟! - دختره عاشق یکی دیگه بود من بهش گفتم این پسره موندگار نیست کلی بیاحترامی کرد و اخرشم گفت تو بچه ای هیچی سرت نمیشه من بهش گفتم پشیمون میشی ولی. اگه باز برگردی من دوست دارم یکی از اقواممون بود بهش گفتم به بابام گفتم بابام راضی بود مامانم راضی بود رفتیم خواستگاری خیلی بهمون تیکه انداختن.. بابام خیلی ناراحت شد.. بخاطر ناراحتی بابام سعی کردم قیدشو زدم.. همین یه تلگر بود که قبل ازدواج عاشق نشم.. ‌-الان اگه برگرده و پشیمون باشه چی؟؟ دوسش داری؟! -درسته گذشته ها گذشته اما خب نه.. درسته یه حس بوده اما نه.. بابامو خیلی ناراحت کردن خودم که اصلا نگم. توبه کردم شهیدی رو راهنمای خودم گذاشتم.. مطمئن بودم خیلی کمکم میکنه همین جورم شد.. قول دادم فراموشش کنم اصلا نمیدونم چی یکماه نشد قیدشو زدم.. کاملا متنفر شدم ازش.. برا خودم ارزش قائل شدم.. برگشت ارمان باورت میشه اونی عاشقش بود نمیدونم چشون چیشده بود یه مشکلی بود احتمالا که قید همو زده بودن.. اومد پیش بابام کلی التماس کرد بابام گفت نیما نمیخواد تورو ببینه اومده بود گریه میکرد من خودم باورم نمیشد گفت میخوام صحبت کنم باهات رفتیم نشستیم توحیاط خونمون یه گوشه.. اشکاش داشت میریخت😂 کلی معذرت خواهی کردم گریه کرد میگفت ببخشید من اشتباه کردم اون نامرد منو گول زد خودش زن داشت زنشم در جریان بود همچیه منو دزدید _چیییییی‌؟؟؟؟؟ -دروغ میگفت😂 ولی خب واقعا پسره خیلی نامردی کرد در حقش.
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ________________________ کلی حرف زد اخرشم من با خونسری گفتم هرچی بین ما بود تموم شده رفته اینایی که گفتی به من چه ربطی داره الانم بروو گفت تو خودت گفتی اگه برگردی من دوست دارم الان چیشد پس. گفتم به همین خیال باش _چه داستانی گفتی 😂دمت گرم -به جون خودت واقعیه ارمان باور نکن اصلا.. _من چکار کنم؟! نمیتونم -باز میگه نمیتونم من دارم سه ساعت چی میگم اینجا بخدا من احساسم بیشتر تر از تو بود به اون دختره.. -خب اقا تو فراموشش کردی چون هیچ وقت ندیدش دیگه من این همسایمونه روز میبینمش😔 نمیشه به بخدا نمیشه _چطور ندیدمش؟؟ یکی از اقواممون بود.. قبلا خونه مامان بزرگ زندگی میکردیم ما طبقه پایین بودیم اونا طبقه بالا 😐 بیست چهار ساعت جلو چشام بود _چطور شدکه.... -بی محلش کردم.. _دارم خواب میرم نیما ولش کن دیگه نگو -برو بخواب _ممنون که اومدی -کاری نکردم که _فعلا خدا نگه دار -خدا حافظ فردا عصر بیا بریم بیرون _باش رفتم تو اتاقم اولین کاری که کردم رفتم یه سوزن از وسایل خیاطی برداشتم حرفای نیما تاثیر گذار بود اصلا اون کیه که اینجور میگه به من. شروع کذدم سوزن زدن روی پلاکام😫😂 درد داشت ولی خب بابام بفهمه چی کاش قبلش بزه نیما گفته بودم الان اون دختره میاد به نرگس میگه خدایاااا امشب به جای اینکه برمتو سایت رمان رفتم یه زندگی نامه شهید دانلود کردم حدود یک ساعت شدکه کامل خوندمش واقعا خیلی تا یثر گذار بود 😭با خوندن اون زندگی نامه از روز بعد همچی برام متفاوت بود. احساس تنهایی نمیکردم همیشه فکر کردم یکی هست مواظبمه خیلی دوست داشتم الان سر قبر شهید بودم بهش میگفتم کاش خداهم اندازه شما به منم کمک میکرد دوست داشتم بمیرم نیما همیشه میگه خوش به سعادتشون وقتی بیشتر راجب شهید تحقیق کردم دیدم قبرش تو شهر خودمونه😭پیشمون بودم از خودم از زنده بودنم از کلی عزاوجدان داشتم فکر نمیکردم اینقدر گناه کار باشم منی که قبلا عاشق نماز خوندن بودم بچگیم خیلی برام سخت بود اون لحظه من کاملا خدا رو فراموش کردم زندگی نامه ها رو که خوندم اتیش گرفتم اونا بخاطر ما اونا بخاطر امنیت یک کشور از عشقشون گذشته بودند😭بعضیا حتی بچه هاشونو ندیده بودند 😭از خودم متنفر شدم.. دوست داشتم مثل بچگیم باشم کاش خدا منو میخشید 😭کاش خداناهامو نادیده میگرفت 😭خدایاااااااا با شرمندگی از شهید کمک خواستم😔 اولین کاری که کردم تمام اهنگامو پاک کردم. تماماهنگ های حرامو پاک کردم. بجاش مداحیایی که شهیدا گوش میدادن ریختم.. رفتم کنار شیر آب وضو 😭وضو بلد نبود م😔از اینترنت گرفتم.... وضویی گرفتم.. امشب با همه ی شبا برام متفاوت بود یه احساس ترس داشتم... فکر میکردم من یه شیطون شدم😭از خودم تنفر داشتم.. راجب امام زمان خوندم. امامی که وجودش اصلا اعتقادی نبود.. دوست داشتم از ته دل بگم شرمنده ام. 😭شرمنده شدم و فهمیدم چقدر اشک امامو در اوردم.. ذکر بلد نبودم یه اعوذ بالله و بسم الله گفتم.. سرمو گذاشتم رو بالشت اروم خواییدم یکی میخواست بیدارم کنه.. یکی داشت صدام میزد.. یه صدای خیلی قشنگ، مثل اون صدا جایی نشنیده بودم.. هی میگفت امیر محمد، امیر محمد.. با من نبود.. یکدفعه یادم اومد اسم اصلیم امیر محمده نه آرمان بخاطر اینکه ایمم مد باشه گفتم ارمان صدام کنن.. یه دقیقه از این اسم متنفر شدم.. باز صدا اومد امیر محمد پاشو امیر محمد بیدار شدم اول فکر کردم یک نوره یکم دقیق شدم یه اقایی ایستاده بود به احتمال زیاد بابام بود قیافشو ندیم فقط یه جور سایه بود اما نمیدونم چرا فکر میکردم داشت لبخند میزد .. لامپ رو که روشن کردم هر چی نگاه کردم کسی نبود.. نگاه کردم لامپ اتاق نرگس روشنه اتاق بابام اینا روشنه در اتاق نرگس باز بود داشت نماز می خوند منی که اصلا حال نداشتم برا نماز بلند شم امروز با کلی حس و حال عجیبی بیدار شدم.. اول گوشیو برداشتم شماره تمام دوستام پاک کردم فقط نیما بود و خانوادمون و اتنا بعت رفتم وصو گرفتم مثل دیشب یوا شکی که کسی نفهمه..
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 _______________________ آروم رفتم سمت اتاقم.. مهر نماز نداشتم. باز رفتم بیرون.. یه سجاده کوچیک بود همونو برداشتم برگشتم به اتاق، +هی آرمان؟! (وااای نرررگس اه آرمان نیگین دیگه من امیر محمددددممممم سجاده رو پرت کردم زیر تخت وافعا از اسمم بدم اومد اه)))) _چیه! +چکار میکنی؟! _هیچی +چرا هی میای میری؟ _کجا اومدم رفتم؟! +خودم دیدم دو بار رد شدی رفتی _هیچی همینجور... +ولش کن اصلا آرمان...... _زهر مارررو آرمااان +چییییی چرا داد میزنی؟! چیشدی! (روم نمیشد بگم منو ارمان صدا نکن _هیچی ببخشید جانم بگو +چرا اینکار کردی خب؟! _ببخشید دفعه اخرم بود +تو از کی تاحالا معزرت خواهی یاد گرفتی😂 _از الان😂 گوشیت داره زنگ میخوره +آرمان ارسلان یا همیشه به من پیام میده یا زنگ میزنه من چکار کنم.. الانم همونه _به چه حقی!!!! چکارته مگه؟!!! پسر اینقدر بی شعوووورررر تو مگههه محرمی بهش چرا زنگ میزنهه نررررگس؟! این موقع شب؟!!!!!!!!! +بخدا.... _بده من جواب بدم یا بزن رو بلند گو +ارمان الان صبحه😂 ‌_هوا هنوز تاریکه پس شبه +10 دقیقه دیگه خورشید طلوع میکنه. _یعنی دهدقیقه دیگه نماز قضا میشه اره؟! +بلی دوباره زنگ زد ارمان _بزن رو اسپیکر -الووو!! +سلام -سلام نرگس خوبی +ممنون -بیداری؟! +بله -بله برا عروسه😂 +اره -زنگ زدم بیدارت کنم ببینم نماز خوندی یا نه😂 +ممنون -نمیخوابی دیگه؟! +چرا الان میرم بخوابم -نرگس ما شب میایم خونتوننن (همین جور کہ داشت حرف میزد گوشیو قطع کردم ... بلاکش کردم ... جلو خود نرگس ...) _نرگس این مگه چکارته اینجوری باهات صحبت میکنه ؟؟ +بابا میگفت پروعه😂 _اصلا ربط به پرویی نداره این چطور پسریه که نمیدونه شما به هم نامحرمین؟؟؟؟؟ والا اونایی که یه صیغہ محرمیت بینشون خونده میشن اینقدز بی شخصیت نیستن .. فکر نمیکردم این پسره اینقدر اشغال باشه.. +نسما این دیگه داره شوهرم میشه .. نباید فوش بدی .. چرا بلاکش کردی؟؟ _چرا بلاک نکنم ؟؟ هنوز هیچی معلوم نیست که شوهرت میشه یا نه خوشحال نباش +نیستم . تو از کجا میدونی شوهرم نمیشه ؟ _نظر داداشت مهم نیست ؟؟؟؟؟ +تا وقتی بابام هست نیازی نیست به نظرت.. _اره چون بابا میگه هر چی خودت صلاح میدونی .. +حتما میدونه عقل دارم _خیلی داری تند میری نرگس تو اگه عقل داشتی بہ نامحرم رو نمیدادی همه اینا تقصیر خودته ااگه الانم من امیر علی بودم نظرم مهم بود _اولن تو از کجا میدونی ما نامحرمیم بله چون امیر علی برام تایین تکلیف نمیکنه که اینو بلاک کن با این گرم نگیر با اون حرف نزن ... تو اصلا چی میدونی شاید بابا میدونسته ..چرا اینقدر زود قضاوت میکنی ؟؟شاید قبلش از بابا اجازه گرفته باشه .. ارمان تا وقتی بابا هست نمیخوام برام غیرتی شی .. _ممنون نرگس جان نرگس رفت بیرون چند دقیقه دیگه نماز قضا میشد در اتاقمو قفل کردم ایستادم که نماز بخونم گفتم دورکعت نماز صبح شک داشتم دورکعته زدم اینترنت مطمئن شدم دورکعته .. یه بار نگاه پردم ببینن چطوری میخونیم که یادم نره وسط نماز اسون بود فقط یکم داخل تسبیحات اربعه مشکل داشتم که اونم نمیخواست الان بگم .. نماز خوندم واقعا ارامش داره موقع نماز همش احساس میکردم یکی داره نگام میکنه ولی نمیدونستم از کدوم طرف خوشحال بودم از دست نرگس ناراحت شدم .. ولی خب متنی دیشب خوندم نوشته بود ادمایی که فکر میکنن خدا دوسشون داره و خودشون همش به فکر خدان و از گناه میترسن هیچ وقت نگران نیستن .. به رو خودم نیاوردم .. گرفتم خوابیدم .... نرگس))) حرفای ارمان چقدر چرت بود اصلا خودت به چه حقی میگیری این بد بختو بلاک میکنی. ولی خب جوابشو دادم..😂 ارسلان رو از بلاکی در اوردم منتظر زنگ یا پیامش موندم زنگ زد بالاخره +الو سلام ؟ -معلوم هست چته😕 گوشیو قطع میکنی. بلاک میکنی؟؟؟ ناراحتی همین الان بگو ..نرگس منو حیرون نزار.. نمیخوای منو بگو .. بگو ما شب نمیاییم خواستگاری..
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ________________________ +میخواستم امتحانت کنم اصلا -اقاااا😐 +من تاحالا کسیو بلاک نکردم -حتی اونایی که مزاحمت میشن 😂 مثل من +من که مزاحم ندارم ‌-من بوقم؟! 😂 +فکر میکنی مزاحممی؟! -اره😂 +طرز افکارت اشتباه ست -نه بابا اگه نبودم بلاک نمیشدم +اقا 😐 من دارم میگم تاحالا کسیو بلاک نکردم.. نارحت شدی؟! -من از دست تو ناراحت نمیشم 😂 +تو چت کردن من شما بودم الان شدم تو؟! -نه تو همیشه شمایی😌😂 چه اینجا چه تو چت 😂 +کاملا متوجه شدم -خیلی میترسم 😂 +از؟؟؟ -اینکه شب که اومدیم بگب من این پسره رو نمیخوام😂 +اشکال نداره به تَرست ادامه بده -ممکنه😳 +چی؟! -زنم نشی؟ +هر چی صلاحه خداست -صلاح خدا این که ازدواج کنیم +خب ازدواج میکنیم -خب اگه صلاح خدا نباشه این ازدواج‌؟! +خب ازدواج نمیکنیم -چی؟! نرگس من الان شش ماه از زندگیو گذاشتم پاتو خیلی،ظلمه که نخوای ازدواج کنی +شش مااااههه؟! شما الان سه ماه نیست که به من گفتی.. -اره الان سه ماه گفتم اما خب این سه ماه شو گفتم تو از قبلش چی خبر داری؟؟؟ شابد قبلش از شش ماهم بیشتر بوده که من میخواستم بیام بهت بگم.... +واقعا.. (داشتیم حرف میزدیم نمیدونم چرا قطع کرد.. ‌‌احتمالا مشکلی براش پیش اومد.. بعد از صبحانه خوردن آرمان نمیدونم کجا رفت از مامانم خداحافظی کرد به منم اصلا محل نمیزاشت بدرک فکر میکنه همه کاره ی.. +مامان؟! -بله؟ +من برا شب استرس دارم. -استرس برا چی +نمیدونم -اینجوری نبوی نکنه نرگس خانم دوسش داری😂 +نه دوست داشتن نیست مامان اون منو ددست داره.. من مطمئنم.. -از کجا مطمئنی +الان سه ماه منتظر جواب منه بیچاره -اگه تونست نه ماه دیگه هم صبر کنه میتونی باهاش ازدواج کنی... +مامان نه ماااهههه دیگه یعنی یکسال؟؟ -یکسال زیاده؟! +کمه؟! -اگه عاقش واقعی باشه دوسال منتظر میمونه سه سال منتظر میمونه.. +مامان عاشقی نیست بخدا فقط دوسم داره -امیر حسینم دوست داشت الان چند ساله گفته ‌+اون فرق داشت ‌-الان نظر اصلیت چیه؟؟ +به نظر من پسر خوبیه .. ‌‌‌-خب هر کی خواستگار تو بوده پسر خوبی بود +امیر حسین خوب بود؟!!!! -بد بود؟ +نمیدی چی میگفت؟! ‌‌-مریض مادر سخته ولش کن اون حالش خوب نبود الان اگه خوب شه شاید بیاد معذرت خواهی کنه ازت.. شاید بیاد باز خواستگاری +چییی؟؟؟مامان بخدا من میخوام با امیر حسین ازدواج کنم.. داداشمهههه. تا این خوب شه من ازدواج میکنم.. ‌-با ارسلان؟! +با کی خب؟! -نرگس صبر کن زود تصمیم گیری نکن صبر کن حرف بزنین.. صبرکن ببین نظر خانواده چیه.. +نظر خانواده که مشخصه بابا که میگه هر چی صلاح خودته امیر علیم میگه هر جور راحتی شمام که نظرت نظر منه.. +پس ارمان چی؟! -اون جز آداما بحساب میاد..؟؟؟ -صبر کن بابات بیا باهات حرف بزنه