#طنزجبهه😂
تازھ چشمان گرم شده بود ڪه ناگهان یڪی از بچہ ها پتو را از روے صورتمان کنار زد و گفت :نخوابید ، نخوابید 😑
می خواهیم دستھ جمعے دعاے وقتخواب بخوانیم .😃👌🏼
هر چقدر گفتیم «بابا پدرت خوب ، مادرت خوب ، بگذار براے یڪ شب دیگر ، دست از سࢪ ما بردار، حال و حوصلہ اش را نداریم.»😐✋🏻
اصرار ڪرد که فقط یڪ دقیقہ ، فقط یڪ دقیقہ
همہ به هر ترتیبے بود یڪی یڪی بلند شدند و نشستند 😃
شاید فڪر می کردند که حالا می خواهد سوره واقعہ ، تلفیقے و آدابے که معمول بود بخواند و بہ جا بیاورد ، که با یڪ قیافه عابدانه ای شروع کرد:😂
بسم الله الرحمن الرحیم
همه تڪرار کردیم بسم الله الرحمن الرحیم و با تردید منتظر بقیہ عبارت شدند ، اما بعد بسم الله ، بلافاصلہ اضافہ ڪرد :« همہ با هم می خوابیم » بعد پتو روے سرش ڪشید 😂
بچہ ها حسابے ڪفری شده بودند ، بلند شدند و افتادند به جانش و با یڪ جشن پتو از خجالتش در آمدند😉😂
#طنزجبهـــہ😉😄😂
در مدتی که در حلب بود، زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود.
اگر نمیتوانست کلمهای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل میفهماند که چه میخواهد بگوید.🙄
یکروز به تعدادی از رزمندههای نبل و الزهراء درس میداد.
وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!🙄
به عربی پرسید: چتون شده؟!
گفتند: شما گفتید دراز بکشید!😐😂
به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمهای به کار برده بود که معنیاش میشد دراز بکشید!😄
به روی خودش نیاورد، گفت:
میخواستم ببینم بیدارید یا نه!😁
بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد، آنقدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😅😂
راوی: همرزم شهید
#طنزجبهه📿
.
رفیقم مۍگفت لب مرز یه
داعشۍ رو دستیگیر کردیم
.
داعشۍ گفت تــا ساعت¹¹ من
رو بکشید تـا نهار رو با رسول
خدا و اصحابش بخورم!
.
اینام لـج کردن ساعـت²
کشتنش ،گفتـن حالا برو
ظرفاشونرو بشــور 😂🤞🏼!
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
*--↳🖤📓↲--
•
#طنزجبهه
هواخیلیسردبود
فرماندهگردانمون همهبچههاروصدازد
بعدباصدایخیلیبلندگفت
کیخستههست؟
همهباهم بلندوپرانرژیگفتیمدشمن!
ادامهداد
کیخستههست؟
_دشمن!
کیسردشه؟
_دشمن!
فرماندهگفت:آفرین،خوبه
حالابریدبهکارتون برسید
پتوکمبود،بهگردانمانرسید😂😂