eitaa logo
🌹چادری بانو 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
7 فایل
🍃اللهم عجل لولیک فرج🍃 طراحی و دوخت انواع چادرهای مجلسی ،اداری بابهترین کیفیت دوخت فروش عمده و تک https://eitaa.com/joinchat/3276210324Cdb3c2f4063 سفارشات👇 @vaziry123
مشاهده در ایتا
دانلود
📢📢📢 🔴 چگونگی گرفتن قد جهت سفارش چادر ⁉️ ⬅️ کنار دیوار 🏢 ⬅️ بدون کفش و یا دمپایی ، ایستاده ❌👠👡❌ ⬅️ خط کشی عمود بر دیوار 📐 و دقیقا در بالای سر 🙎 قرارداده ⬅️ با مداد ✏️ علامت کوچکی بر دیوار زده 📝 ⬅️ سپس کنار رفته و با متر 📏 اندازه ی علامت را تا کف زمین میگیرید. توجه داشته باشید برای اعلام قد فقط قد خودتون ملاک هست و قد چادر قبلی ملاک نیست. @hejab_baanoo ➖➖➖➖➖ در انتخاب قد چادر، علاوه بر قد بانو، آیتم های دیگه ای هم موثر است. مثل این که شما چادر رو وسط سر قرار میدید یا جلو سر. اینکه چه نوع کفش و با چه پاشنه ای استفاده میکنید. اینکه ریزش پارچه انتخابی شما چقدر است و... توصیه من اینه که همیشه در انتخاب قد چادر نگران به زمین خوردن اون نباشید چون به راحتی قد بلند رو میتونید برای خودتون بهینه کنید اما قد کوتاه رو نمیشه کاریش کرد ➖➖➖➖
°•غدیر یعنی: بیعت با فاطمه‌زهرا (س) 💚🖐🏻•° ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @hejab_baanoo
🌹 طرح 🌹 ✨با حجاب بدرخشید✨ 💫بسیار شیک و مجلسی💫 عکس گویای همه چیز هست😌 👇جنس و قیمت👇 ✅کرپ لاکچری ۱،۴۵۰,۰۰ 🥰با تخفیف عیدانه ۱,۳۰۵,۰۰۰🥰 ✅ندا ۱,۴۴۰,۰۰۰ 🥰با تخفیف عیدانه ۱,۲۹۶,۰۰۰🥰 ✅ژرژت ۱,۶۰۰,۰۰۰ 🥰با تخفیف عیدانه۱,۴۴۰,۰۰۰🥰 😍😍 سفارش👇👇👇 @vaziry123 🍃🌸JOiN👇🏼 •••❥ @hejab_baanoo •┈┈••••✾•🦋🌹🦋•✾•••┈┈•
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ یه دقیقههههه همهههه ی چادری بانو ها به گووووش🥰📣 اولا اینکه عیدتون مباارررک🎉🎊 بزنید کف قشنگه رو که چه عید بزرگی داریم👏👏👏👏 🌸الهی دل همه شاد باشه به مدد مولا جانمون🌸 دوم اینکه می‌خوایم عیدیییییی بدیم بهتون😍😍😍😍😍 مگه میشه کسی توی عیدالله الاکبر کاری برای تبلیغ غدیر نکنه؟؟؟؟ سوم اینکه ادمین سادات هستند پس خوشبحال هر کسی که عیدی رو بگیره😍 چون تبرک هم هست که چه بهترررر 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‼️خوووووب توجه کنید الان میزارم براتون طرح عیدیمونو❣👇
. امروز و فردا هر فاکتور خرید چادر با هر مدلی شامل ۱۰ درصد💯 تخفیف میشه 🤩 ارسالمونم که رایگااانه😍دیگه چی میخواین😍 . زمان شروع جشنواره از ساعت ۱۷⏰ ، امروز ۱۵ تیر‼️ وتا فردا ساعت ۲۴ پایان میابد🌸 . 👇😍و امااا عیدی بزرگتر😍👇 بین افرادی که ثبت سفارش داشته باشند، قرعه کشی انجام میشه‼️ و به برنده ی قرعه کشی🎁 یه چادر به رسم یادگار و تبرک از چادری بانو تعلق میگیره😍🤩 . 😍پس عجله کنید انشالله که نصیب هر کسی که احتیاج داره بشه😍 .
🌸🌸 ☺️یه کار شیک و خاص و ساده 😍همه پسند ،مناسب همه نوع سلایق سفارش👇👇👇 @vaziry123 🍃🌸JOiN👇🏼 •••❥ @hejab_baanoo •┈┈••••✾•🦋🌹🦋•✾•••┈┈•
ادامه پارت های جدید رمان عاشقانه داستان زندگی متاهلی 😍👇
🌹چادری بانو 🌹
#رمان_یادت_باشد #پارت_دویست_و_هجده وسایل رو توش جا کنم بلاخره مجابم کرد که بیخیال چمدان شوم. با این
می گشت. به شوخی گفتم حمید یک دقیقه بیشتر وقت نداری زود باش ادامه داد پدرو ماد شما هم که خیلی به من لطف کردن بزرگ ترین لطفشون هم این که دخترشون رو در اختیار من گذاشتن خودتو هم که عزیز دل مایی فعلا علی الحساب میذارمت امانت پیش پدر و مادرت تا برم و برگردم انشالله. این اواخر همیشه میگفت از دایی خجالت میکشم چون هر ماموریتی میشه تو باید بری اونجا الان می‌گن این عروس شده ولی همش خونه پدرشه. بعد از ثبت لحظات حنابندان روسری سر مردم و دوتایی کلی باهم عکس سلفی گرفتیم به من گفت فرزانه اگه بر نگشتم خاطراتمون رو حتما یه جایی ثبت کن. انگار چیز هایی هم به دل حمید هم به دل من برات شده بود. گفتم نمیدونم شاید این کارو کردم ولی واقعا حوصله نوشتن ندارم وقتی دید حوصله نوشتن ندارم نگاهش را سمت طاقچه به کاست های خالی کنار ضبط صوت برگرداند و گفت توی همین کاست ها ضبط کن این نوار های کاست خالی را حمید در دوره ی راهنمایی برای مسابقات شهر جایزه گرفته بود. نا خودآگاه مداحی حاج محمود کریمی که آن روز روی زبانم افتاده بود را زیر لب زمزمه کردم همان مداحی که روضه وداع حضرت زینب از امام حسین است «کجا میخوای بری؟ چرا منو نبردی؟ این دمه آخری، چقدر شبیه مادر...» همین مداحی را با کمی تغییرات برای حمید خواندم «حمید کجا میخوای بری؟ حمید نمیشه که نری؟ حمید منم با خودت ببر، حمید چقدر شبیه مادری» ساعت یازده شب با همکارش رفتند واکسن آنفولانزا بزنند. وقتی برگشت همه چیز را با هم هماهنگ کردیم. شانزده هزارتومان برای....
شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می‌ریختم. از واحد های مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود. این سه واحد را هم قبلاً برداشته بود، ولی به خاطر مأموریت نتوانست بخواند. بعضی از دوستانش گفته بودند: چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می‌رسونیم. ولی حمید قبول نکرده بود. اعتقاد داشت چون این مدرک میتواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همهٔ درس‌هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد. قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتوان. امتحان بدهد درسش را تمام کند. هشتاد هزار تومان از پول سپاه دست حمید مانده بود. سفارش کرد که حتما دست پدرم برسانم تا به سپاه برگرداند. در مورد خانهٔ سازمانی هم که قرار بود به ما بدهند، از حمید پرسیدم: اگه تا تو برگشتی خونه رو تحویل دادن چه کنیم؟ گفت: بعید می‌دونم خونه رو تا اون موقع تحویل بدن. اگه تحویل دادن شما فقط وسایل رو ببرید. خودم وقتی برگشتند خونه رو زنگ می‌زنم. بعد با هم وسایل رو می‌چینیم. از ذوق خانهٔ جدید، از چند هفته قبل کلی اسکاج و مواد شوینده گرفته بودم که برویم خانهٔ سازمانی؛ غافل از اینکه این خانه، آخرین خانهٔ زمینی مشترک من و حمید است. ساعت دوازده بود که خوابید. چون باید ساعت پنج به پادگان میرسید، گوشی را روی ساعت چهار و بیست دقیقه تنظیم کردم. حمید راحت خوابید ولی من اصلا نتوانستم بخوابم. با همان نور ماه که از پنجره می‌تابید به صورتش خیره شدم و در سکوت کامل کلی گریه کردم. متکا خیس شده بود. اصلا یکجا بند نمی‌شدم. دور تا دور اتاق را می‌رفتم و ذکر میگفتم. دوباره کنار حمید می‌نشستم. دنبال یکسری فرضیات برای نرفتنش می‌گشتم ....
منطق و احساسم حسابی بینشان شکرآب شده بود. پیش خودم گفتم: شاید وقتی از خواب بیدار شد دل درد بگیرد یا پایش پیچ بخورد، ولی ته دلم راضی نبود یک مو از سرش کم بشود یا دردی را بخواهد تحمل کند. به خودم تلقین می‌کردم که انشاءالله این بار هم مثل همهٔ ماموریت ها سالم بر می‌گردد. یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم. مثل همیشه به عادت تمام روزهای زندگی مشترک برایش صبحانه آماده کردم. تخم مرغ با رب که خیلی دوست داشت همراه با معجون عسل و دارچین و پودر سنجد. گفتم: حمید! بشین بخور تا دیر نشده. نمی‌توانستم یک جا بند باشم. می ترسیدم چشم در چشم شویم و دوباره دلش را با گریه‌هایم بلرزانم. سر سفره که نشست، گفت: آخرین صبحانه رو با من نمیخوری؟ دلم خیل گرفت. گوشم حرفش را شنیده بود، اما مغزم انکار می‌کرد. آشپزخانه دور سرم می‌چرخید. با بغض گفتم: چرا این طور میگی؟ اولین باره میری مأموریت؟ گفت: کاش میشد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه. گفتم: قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی. من هر روز منتظر تماست می‌مونم. کنارش نشستم. خودش لقمه درست می‌کرد و به من می‌داد. برق خاصی در نگاهش بود گفتم: حمید! به حرم حضرت زینب(س) رسیدی، من رو ویژه دعا کن. گفت: چشم عزیزم، اونجا برسم به خانوم میگم که همسرم خیلی همراهم بود. میگم فرزانه پای زندگی وایستاد تا من بتونم پای اسلام و اعتقاداتم بایستم. میگم وقت‌هایی که چشمات خیس بود و می‌پرسیدم چرا گریه کردی، حرفی نمی‌زدی، دور از چشم من گریه می‌کردی که ارادهٔ من ضعیف نشه .....
همکارش تماس گرفت که سر کوچه منتظر است. سریع حاضر شد. یک لباس سفید با راه راه آبی. همراه کاپشن مشکی و شلوار طوسی تنش کرده بود. دوست داشتم بیشتر از همیشه روی حاضر شدنش وقت بگذارد تا بیشتر تماشایش کنم، ولی شوق حمید برای رفتن بیشتر از ماندن بود. با هر جان کندنی که بود کنار در خروجی برایش قرآن گرفتم تا راهی‌اش کنم. لحظه آخر گفتم: کاش میشد با خودت گوشی ببری،حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) منو از خودت بی خبر نذار. هر کجا تونستی تماس بگیر. گفت: هر کجا جور باشه حتما بهت زنگ میزنم. فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چه جوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدا منو بشنوم از خجالت آب میشم. به یاد زندگی نامه و خاطراتی که از شهدا خوانده بودم افتادم. بعضی هایشان برای همچین موقعیتی‌هایی با همسرانشان رمز می‌گذاشتند. به حمید گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم. از پیشنهادم خوشش آمد. پله ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد وبلند بلند گفت: یادت باشه! یادت باشه! لبخندی زدم و گفتم: یادم هست! یادم هست! اجازه نداد تا دم در بروم. رفتم پشت پنجره پاگرد طبقهٔ اول. پشت سرش آب ریختم. تا سر کوچه دو، سه بار برگشت و خداحافظی کرد. از بچگی خاطره خوبی از خداحافظی های داخل کوچه نداشتم. روزهایی که پدرم برای ماموریت با اشک ما را پیش مادرمان می‌گذاشت و به سمت کردستان می‌رفت. من و علی گریه کنان دنبال ماشین سپاه می‌دویدیم ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خرّم تر از این لحظه ندیدست علی از امر خدا به خلق گردیده ولی بیعت همه کردند به ذکر صلوات تفسیر الست ربکم بود و بلی✨ عید سعید غدیر خم برتمامی شیعیان مبارک‌😍🎊 روزتون سرشار از شادی و خیر و برکت🌹 🍃🌸JOiN👇🏼 •••❥ @hejab_baanoo •┈┈••••✾•🦋🌹🦋•✾•••┈┈•
خانم های عزیز توجه بفرمایید📣📣📣📣 بخاطر مسئله باگ در ایتا بعضی از مخاطبین کانالها بصورت ناخواسته حذف میشوند. تعدادی از دوستان پیام میدن ک چرا مارو حذف کردین و دوباره میخوان عضو شن درصورتی ک این اتفاق از طرف ما نیست. برای اینکه این اتفاق برای شما نیفته لینک کانالو میذارم لطفا حتما ذخیره کنید ک اگر ناخواسته حذف شدین بزنید رو لینک و وارد شین . بخصوص دوستانی ک پی وی ادمینو ندارن حتما لینکو ذخیره کنن ک بتونن دوباره ب کانال دسترسی پیدا کنن .🙏🙏🍀🍀🍀👇👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 تصور کنید عیدی امروزمون این بود👆😍 روز غدیر باشه و روز جمعه باشه و با صوت حیدری از جانب کعبه....🎥 بزن رو کلیپ بالا👆 ❤️از ته دل برای ظهور آخرین امید شیعیان 🙏دعا کنید 👆😍👆😍 https://eitaa.com/tahura_teb
🌕✨... 'اعمال روز ' التماس دعا🙏🏻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ