دختــرکِ بیحجــــاب،
چــادر از سـرِ مذهبیها میکِشد؛
همــــان کسی که تا دیـروز میگفت:
«پوششِ هـر کَـس به خـودش مربوطه»!
#تو نهی از منکر نکردی؛ #او امر به منکر میکند...
✍محمدجواد محمودی
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🌱یازهرا سلام الله علیها 🌱یا شهیده 🥀
#عکسنوشته
❌ دختــرکِ بیحجــــاب،
چــادر از سـرِ مذهبیها میکِشد؛
همــان ڪسی ڪه تا دیـروز میگفت:
«پوششِ هـر ڪَس به خـودش مربوطـه»!
#تو نهـی از منڪر نڪردی!
#او امـر به منڪر میڪند ...!
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
دختــرکِ بیحجــــاب،
چــادر از سـرِ مذهبیها میکِشد؛
همــــان کسی که تا دیـروز میگفت:
«پوششِ هـر کَـس به خـودش مربوطه»!
#تو نهی از منکر نکردی؛ #او امر به منکر میکند...
✍محمدجواد محمودی
#معروف
#من_زهراییم
#حجاب_وعفاف_زهرایی
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
💌عارفانه شهدا..
«خدایا!
از بد کردنِ آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت امّا شکایتم را پس میگیرم. من فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به #تو باشد.»
💠 شهید_چمران
#مدافع_عشق
قسمت 3⃣
#حجاب_میڪنم_قربه_الی_الله
.
نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندیازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم
قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم.
وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای.
به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم.#چادربمن مےآید…این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند.
_ ریحانه؟ریحان؟….الو
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟
_ همینجا….چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم)
میخندد…
_ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت
به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم…
_ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!…همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم…
_ فاطمه سادات؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا….
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود.
توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے..
فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید
_ بیا!!….
(وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟
_ شلواره!معلوم نیس؟؟
_ هرهرهر!….جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلےنیست!؟
_ چرا!…امامیگه فعلا نمیخوادبندازه.
یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!…ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!
وتولبخندمیزنـے میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی:
_ خواهش میڪنم!
احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم…
نمیدانم ازچیست!
از#چفیه_ات یا#تو…
دشت عباس اعلام میشودڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم.
نگاهم رابه زیرمیگیرم وازتابش مستقیم نورخورشیدفرارمیڪنم.
ڪلافه چادرخاڪےام رااززیرپاجمع میڪنم ونگاهےبه فاطمه میندازم..
_ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما
_ آب ڪمه لازمش دارم.
_ بابا دارم میپزم
_ خب بپز میخواااامش
_ چیڪارش داری؟؟؟
لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے
توازدوستانت جدامیشوی وسمت مامی آیـے…
_ فاطمه سادات؟
_ جانم داداش؟
_ آب رومیدی؟
بطری رامیدهدوتومقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت رابالا میزنےوهمانطور ڪه زیرلب ذڪرمیگویـے،وضومیگیری…
نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوست صورتم میدود وگر میگیرم❤️
✅ ادامــــــہ دارد...
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
#مدافع_عشق
قسمت 4⃣
_ ریحانه؟؟…داداش چفیه اش روبرای چنددقیقه لازم داره…
پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه رادستش میدهم واو هم به دست تو!
آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبزشفاف رارویش میگذاری،اقامه میبندی ودوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرادردست میگیرد وازجا میڪند….
#اللـــــــــــــــــــــه_اڪبـــــــــــــــــــــر
بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.گرماوتشنگـےازیادم میرود.آن چیزی ڪه مرااینقدرجذب میڪندچیست.
نمازت ڪه تمام میشود،سجده میڪنـےڪمـےطولانےوبعدازآنڪه پیشانےات بوسه ازمهر رارهامیڪندبانگاهت فاطمه راصدامیزنے.
اوهم دست مرامیڪشد،ڪنارتودرست دریڪ قدمی ات مینشینیم
ڪتابچه ڪوچڪےرابرمیداری وباحالـےعجیب شروع میڪنـےبه خواندن…
#السلام_علیک_یااباعبدالله
…زیارت عاشورا
وچقدرصوتت دلنشین است
درهمان حال اشڪ ازگوشه چشمانت می غلتد…
فاطمه بعدازان گفت:
_ همیشه بعدازنمازت صداش میڪنےتازیارت عاشورابخونـے…
چقدرحالت را،این حس خوبت را دوست دارم.
چقدرعجیب..ڪه هرڪارت #بوی_خدا میدهد…حتـے لبخندت
دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگرانجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراززمینش به جانت مینشست
سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمام روح و جانم میبلعم…
اگراینجا هستم همه ازلطف #خداست…
الهـے#شڪرت..
فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته…
_ فاطمه؟!!…فاطمه!!…هوی!
_ هوی و….!.لاالله الا الله….اینجا اومدی ادم شے!
_ هروخ تو شدی منم میشم!
_ خو حالا چته؟
_ تشنمه
_ وای توچراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟
_ واع بخیل!..یه اب میخواما…
_ منم میخوام …اتفاقابرادرا جلو درباڪس آب معدنـےمیدن…
قربونت بروبگیر!خدااجرت بد
بلند میشوم ویڪ لگدآرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے
اززیرچادرمیخندد…
سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده.
#تو مسوولـــــــــــــــے
آب دهانم راقورت میدهم وسمتت مےآیم….
_ ببخشیدمیشه لطفا اب بدید؟
یڪ باڪس برمیداری وسمتم میگیری
_ علیڪم السلام!…بفرمایید
خشڪ میشوم …سلام نڪرده بودم!
#چقدخنگم…
دستهایم میلرزد،انگشتهایم جمع نمیشود تابتوانم بطری هارا ازدستت بگیرم…
یڪ لحظه شل میگیرم وازدستم رها میشود…
چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری وپایت را میگیری…
_ آخ آخ…
روی پایت افتاده بود!
محڪم به پیشانـےام میزنم
_ وای وای…تروخدا ببخشید…چیزی شد؟
پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـےنگاهت راازمن بدزدی…
_ نه خواهرم خوبم!….بفرمایید داخل
_ تروخدا ببخشید!…الان خوبید؟…
ببینم پاتونو!….
بازهم به پیشانـےمیڪوبم!#چراچرت_میگی_عاخه
باخجالت سمت درحسینیه میدوم.
صدایت را ازپشت سرمیشنوم:
_ خانوم علیزاده!…
لب میگزم وبرمیگردم سمتت…
✅ ادامــــــہ دارد...
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈