eitaa logo
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
3.1هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
9.6هزار ویدیو
73 فایل
﷽ حـجاب بوته خوش بوی گل عفاف است🌱 [برای تعقل و تفکر آزاد اندیشانه ؛حول مسئله عفاف و حجاب گرد هم آمده ایم ] بگوشیم @fendreck @Sarbaaz_mahdi313 مدیر تبادل و تبلیغات @majnon_rahbarr کپی باذکرصلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️هم اکنون جلسه بیستم و دوم پخش زنده دعای از حرم مطهر ❌❌گروه عهد برای اعلام حضور باز نمیشود ❌❌ 🌺 اگر دغدغه دارید که شهر تون رنگ و بوی امام زمان عجل الله بگیره، لطفا حتما به گروه استان خودتون برین و این گروه ها رو فعال نگه دارید https://eitaa.com/khademan_majazi/7361 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌐 کانال خادمان مجازی 👇 🆔 @khademan_majazi 🆔 @khademan_majazi
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 هم اکنون جلسه هفدهم قرائت دعای از حرم مطهر علیه السلام 🔴 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: یک‌درهم مالی كه برای امامِ خود صرف كنی، بسی بهتر وبرتر است از دو ميليون درهم كه در ديگر «امور خير» خرج نمایی. (کافی جلد ۲ صفحه ۱۵۶) 🔻 تصمیم داریم برای روز عرفه جهت دعا و استغاثه برای تعجیل در ظهور امام زمان عجل الله فرجه ۱۰۰ نفر زائر اولی و نیازمند رو حمایت کنیم با حمایت از فعالیت های کانون حضرت مهدی عجل الله فرجه حتی با ده هزار تومان در ثواب تمامی فعالیت‌های مهدوی کانون شریک شوید و به ثوابی عظیم برسید و به فرموده امام صادق علیه‌السلام برای هر درهم ثواب دو میلیون برابری در پرونده اعمال شما ثبت می شود ✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ 🔻شماره کارت رو لمس کنید تا کپی بشه
5029087001440554
👆کانون حضرت مهدی عجل الله فرجه ❌ چنانچه به علت اختلال بانکی موفق به واریز در کارت کانون نشدید به شماره کارت مدیر کانون واریز کنید
6037991795338296
👆یاسر عباسی کاشانی ✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ 🌐 کانال خادمان مجازی 🆔 @khademan_majazi 🆔 @khademan_majazi
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 هم اکنون جلسه نوزدهم قرائت دعای از حرم مطهر سلام الله علیها 🔴 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: یک‌درهم مالی كه برای امامِ خود صرف كنی، بسی بهتر وبرتر است از دو ميليون درهم كه در ديگر «امور خير» خرج نمایی. (کافی جلد ۲ صفحه ۱۵۶) 🔻 تصمیم داریم برای روز عرفه جهت دعا و استغاثه برای تعجیل در ظهور امام زمانر عجل الله فرجه ۱۰۰ نفر زائر اولی و نیازمند رو حمایت کنیم با حمایت از فعالیت های کانون حضرت مهدی عجل الله فرجه حتی با ده هزار تومان در ثواب تمامی فعالیت‌های مهدوی کانون شریک شوید و به ثوابی عظیم برسید و به فرموده امام صادق علیه‌السلام برای هر درهم ثواب دو میلیون برابری در پرونده اعمال شما ثبت می شود ✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ 🔻شماره کارت رو لمس کنید تا کپی بشه
5029087001440554
👆کانون حضرت مهدی عجل الله فرجه ❌ چنانچه به علت اختلال بانکی موفق به واریز در کارت کانون نشدید به شماره کارت مدیر کانون واریز کنید
6037991795338296
👆یاسر عباسی کاشانی ✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ ارسال فیش واریزی به اکانت زیر👇 @hamian_313
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 هم اکنون جلسه بیستم قرائت دعای از حرم مطهر علیه السلام 🔴 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: یک‌درهم مالی كه برای امامِ خود صرف كنی، بسی بهتر وبرتر است از دو ميليون درهم كه در ديگر «امور خير» خرج نمایی. (کافی جلد ۲ صفحه ۱۵۶) 🔻 تصمیم داریم برای روز عرفه جهت دعا و استغاثه برای تعجیل در ظهور امام زمانر عجل الله فرجه ۱۰۰ نفر زائر اولی و نیازمند رو حمایت کنیم با حمایت از فعالیت های کانون حضرت مهدی عجل الله فرجه حتی با ده هزار تومان در ثواب تمامی فعالیت‌های مهدوی کانون شریک شوید و به ثوابی عظیم برسید و به فرموده امام صادق علیه‌السلام برای هر درهم ثواب دو میلیون برابری در پرونده اعمال شما ثبت می شود ✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ 🔻شماره کارت رو لمس کنید تا کپی بشه
5029087001440554
👆کانون حضرت مهدی عجل الله فرجه ❌ چنانچه به علت اختلال بانکی موفق به واریز در کارت کانون نشدید به شماره کارت مدیر کانون واریز کنید
6037991795338296
👆یاسر عباسی کاشانی ✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ ارسال فیش واریزی به اکانت زیر👇 @hamian_313
مهدی جان❤️ از هجر تو بی قرار بودن تا کی؟ بازیچه ی روزگــار بودن تا کی؟ ترسم که چراغ عمر گردد خاموش! دور از تو به انتــظار بودن تا کی؟ بستم تا ابد منتظرت میمانم شبت بخیر مولای غریبم❣
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۶۷ از ماشین پیاده شدم. کنار پنجره اش ایستادم و سرم رو پایین انداخت
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۸ _مسجد نمیای؟؟!!! ومن بهونه می آوردم خوب نیستم..بله من خوب نبودم.حاج مهدوی با اون جمله ی آخرش آب پاکی رو ریخت رو دستم! گفت: _من هیچی نشنیدم! یعنی تو پیش خودت چه فکری کردی دختره ی بی سرو پای گنهکار که فکر کردی لیاقت عشق منو داری! این تحقیر برابری میکرد با کل تحقیرهایی که در تمام زندگیم تحمل کرده بودم.دل بستن به او از همون اول یک اشتباه محض بود. هیچ وقت مردی مثل او آینده و آبروی خودش رو حروم من نمیکرد. 🍃🌹🍃 یک روز مایوس وافسرده روی تختم افتاده بودم که باز فاطمه زنگ زد.گوشی رو با اکراه جواب دادم.او با صدای شاد وشنگولی گفت: _سلام شیرین عسل، سلام سادات خانوم!! من سرد وافسرده به یک سلام خشک وخالی اکتفا کردم.فاطمه گفت: _بابا بی معرفت دلم برات تنگ شده.چرا اصلا سراغی از ما نمیگیری اندوهگین گفتم: _من همیشه یادتم.فقط خوب نیستم. فاطمه اینبار بجای پرسیدن این سوال که چته گفت : _دارم میام پیشت عزیزم. از تعجب رو تخت نشستم: _چی؟؟؟ اوخندید: _چیه؟!! اشکالی داره بیام خونه ی بهترین دوستم؟ تو معرفت نداری ما که بی معرفت نیستیم!! نگاهی به دورتا دور اتاق وخونه ام انداختم و گفتم: _من راضی به زحمتت نیستم.کی قراره بیای؟ او با خوشحالی گفت: _همین الان.زنگ زدم آدرس بگیرم با ناباوری گفتم: _شوخی میکنی باهام؟ _به هیچ وجه!! آدرست رو برام اس ام اس کن.اگه خونه زندگیتم نامرتبه که میدونم هست مرتبش کن.من خیلی وسواسما…. از روی تخت بلند شدم و به ریخت وپاشی خونه نگاه کردم و گفتم: _از کجا اینقدر مطمئنی که دورو برم شلوغ ونامرتبه؟ او خندید وگفت: _از اونجا که روز آخر سفر که  بی حوصله بودی ساکت رو من جمع کردم و پتوت رو من تا نمودم!!! بالاخره بعد از مدتها خندم گرفت! او چقدر خوب مرا میشناخت! با اوخداحافظی کردم و مثل فشنگ افتادم به جون خونه!خونه خیلی سریع تمیز و مرتب شد فقط یک چیز آزارم میداد و اون هم یخچال خالیم بود! 🍃🌹🍃 فاطمه برای اولین بار به دیدنم می اومد ومن کوچکترین چیزی برای پذیرایی از او نداشتم. روزهای بد دوباره از راه رسیده بودند ولی من کرده بودم دیگه سراغ نرم!! رفتم به اتاق خواب و چفیه ی اون مردی که شبیه آقام بود رو از روی تابلوی عکس آقام برداشتم و با اشک وهق هق بوییدم. (شهدا آبرومو نبرید.دعا کنید شرمنده ی اقام نشم.من از لغزش میترسم.من از تنهایی میترسم.من از..) 🍃🌹🍃 زنگ آیفون به صدا دراومد. فاطمه چه زود رسید.مقابل آینه ایستادم و با پشت دست اشکهامو پاک کردم.به سرعت به سمت آیفون رفتم ودر رو باز کردم.پشت در منتظر بودم که به محض دیدنش از چشمی در را براش باز کنم.ولی پشت در افراد دیگری بودند! یکیشون که مطمئن بودم نسیمه. ولی آن دونفر دیگه مشخص نبودند.زنگ رو زدند. نفسم رو حبس کردم.دوباره زدند.پشت در صدای بگو و بخندشون میومد.صدای مسعود رو شنیدم. نسیم گفت: _عسل جون در رو باز کن دیگه! بازم معده ت ریخته بهم؟ صدای هرهرکرکردونفرشون بلند شد.همه ی احساسهای بد عالم در یک لحظه تو وجودم جمع شد.هرآن احتمال داشت فاطمه از راه برسه و بعد اینها پشت در بودند.مدام به خودم لعنت می‌فرستادم که چرا در زمان پر پولی آیفون تصویری نخریدم که نفهمم چه کسانی پشت در خونم هستند!سراسیمه به اتاقم دویدم و روسری و مانتوم رو تنم کردم.موقع پوشیدن اونها نگاهی گله مندانه به چفیه کردم و گفتم شهدا دمتون گرم!! هروقت ازتون کمک خواستم بدتر شد.از این به بعد بی زحمت دعام نکنید. اینطوری وضعیتم بهتره.صدای خنده های لوس وجلف نسیم از پشت در آزارم میداد. نمیدونم شخص سوم کی بود که اینقدر در حضور او نمک پرونی میکرد شاید هم با این حرکات میخواست به زور به من القا کنه که تو دلش هیچی نیست و آشتیه! ظاهرا خلاصی از دست این دونفر بی فایدست!پشت در ایستادم و پرسیدم: _کیه؟ صدای خنده ی مسعود بلند شد: _بهه!! تازه داره میپرسه کیه! !! باز کن عسل خانوم غریبه نیست!! گفتم: _صبر کنید الان. به سمت جالباسی کنار در، رفتم تا کلید رو بردارم ودر رو باز کنم که چادر مشکیم از جالباسی افتاد پایین.برش داشتم ودوباره سرجاش گذاشتم ولی دوباره افتاد.دلم یک جوری شد.احساس کردم چادرم از من چیزی میخواد.پیامش هم درک کردم.درست مثل همون شب که وقتی تو کیفم میذاشتمش بهم چپ چپ نگاه کرد! باتردید نگاهش کردم.اگه سرم میکردم نسیم ومسعود از خنده ریسه میرفتند. مسخره م میکردند.اگر هم سرم نمیکردم .!! تصمیم گیری واقعا سخت بود در یک لحظه عزمم رو جزم کردم .چادر رو از روی زمین برداشتم و سرم کردم. کلید رو توی قفل چرخوندم. 👈 ادامه_دارد.... 🌱رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌💚⃟○━━@hejab_o_efaf