eitaa logo
حجاب و عفاف
42.9هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❖زن مسلمان شدۀ آمریکایی می‌گوید🕶💫: از نظر مـــــــــــن بهترین حـق و حقوق اسلامی است . . . 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
ابراهیم می گفت: به احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست ...! 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 حورا لباس هایش را عوض کرد و تک و تنها به خانه رفت. در بدو ورود مهرزاد را دید که سیگاری دود کرده بود و روی پله نشسته بود و زمزمه کنان سیگار می کشید. حورا نزدیکش شد اما حواس مهرزاد اصلا سرجایش نبود. با خود این ها را زمزمه می کرد: مردها برای خالی کردن بغض خود؛ برخلاف زنها؛ نه بغل می خواهند، نه درددل با کسی! گریه کردن هم به کارشان نمی آید! آنها فقط سیگار می خواهند! یک نخ یا یک پاکت فرقی نمی کند! فقط سیگار باشد! آن هم وینستون سفید! سفید باشد تا ذره ذره سوزاندنش بهتر دیده شود! به آنها فقط سیگار بدهید و باقی کار را به خودشان بسپارید تا همانطور که می دانند؛ بی سروصدا خودشان و بغضشان را یکجا باهم بسوزانند! حورا اشک های مهرزاد را دید و دلش سوخت. دلش سوخت به حال تنهایی خودش و مهرزاد. به حال دل عاشق مهرزاد و دل تنهای خودش. ‌به حال حال خراب مهرزاد و دل وامانده خودش. سلام کوتاهی به مهرزاد کرد و رفت داخل. مارال به اتاقش آمد و به او تبریک گفت و چند ساعتی پیشش ماند اما فکر حورا فقط درگیر مهرزاد بود. چرا نمی توانست او را دوست داشته باشد؟ چرا ذهنش همش به طرف امیر مهدی منحرف می شد؟ باید کاری کند تا مهرزاد او را فراموش کند. 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
تک تک جمله هایی که مهرزاد زمزمه می کرد درون مغزش وول می خورد. کاش می توانست او را آرام کند. کاش می توانست تسکینی برای قلب عاشقش باشد. کاش راه چاره ای داشت برای حال خرابش. آن شب آنقدر به خود پیچید و قدم زد که سرگیجه گرفت و نشست. برای اولین بار بود که مهرزاد را این گونه می دید. آنقدر آشفته و پریشان بود که سیگار هم دردش را دوا نمی کرد. نیمه های شب صدای در امد و بعد هم صدای سرو صدای آقا رضا و مریم خانم. _معلوم هست کجایی تو؟ ساعت۲شب موقع خونه اومدنه؟ مریم خانم جیغ و داد کنان گفت:من از دست شما بچه ها چی بکشم؟! چقدر منو عذاب میدین آخه شما. من چه گناهی کردم شما بچه ها گیرم اومدین که هرکدومتون یه بدبختی و دردسری واسه من دارین؟ این چه ریخت و قیافه ایه اخه؟ چرا انقدر پریشونی؟ آقا رضا گفت:مه..مهرزاد تو.. تو مست کردی؟ _ن..نه _ بوی گند الکل دهنت همه جا رو پر کرده پسر. خجالت بکش حیا کن این چه وضعیه واسه خودت درست کردی؟ من نون حلال آوردم سر سفره که شما اینجوری بار بیاین؟ حورا یاد وقتی افتاد که دایی اش همینطور پول به پای خانواده اش می ریخت. سالی سه چهار بار سفر خارج و اروپا بعدشم بریز و بپاش ها و مهمونی های انچنانی.. اگر این ها حرام نبود پس چه بود؟ چند سالی می شد که دیگر از این خبر ها نبود و آقا رضا ورشکست شده بود. _بابا بسه نصیحت حوصله هیچی ندارم داغونم. بزارین برم کله مرگمو بزارم. _کجا؟ باید بگی کجا بودی. _قبرستون.. خیالتون راحت شد؟ انگار مهرزاد رفت اما صدای مریم خانم و اقا رضا می امد. _این.. این پاکت سیگار از جیب مهرزاد افتاد رضا. این داره چی کار می کنه با خودش؟نگرانشم رضا یه کاری بکن. ببرش سر کار. _چی میگی مریم؟ مگه نشنیدی رئیس گفت نیارش شرکت؟ _خب من چه غلطی کنم با بچه های نفهمت؟ اون از مونا اینم از این پسرت که معلوم نیست چه غلطی می کنه و کجا میره. من میدونم همش زیر سر اون حورا نمک به حرومه. _مریم بس کن دیگه. از بین بچه هات مارال خوب دراومده که اونم واسه خاطر اینه که با حورا رفت و آمد می کنه. یکم بفهم لطفا. بانو 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌خدایا برای ولیت حجت بن الحسن که درود هایت بر او و پدرانش باد 🔹‌در این ساعت ، و در هر ساعت سرپرست و نگهبان و پیشوا و یاور و راهنما و دیده بان باش 🔹‌تا او را با رغبت در زمینت سکونت دهی ، و زمانی طولانی بهره مند سازی ....زن_عفت_افتخار 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
👆به هوش مصنوعی گفتم پوشش زن ایرانی در دوران هخامنشی را نشان بده! حجاب، فراتر از جمهوری اسلامی و حتی بیشتر از ورود اسلام به ایران قدمت دارد و مختص ایران هم نیست! کافیست درباره ی تاریخ پوشش ملل کمی پژوهش کنید. حجاب از فطرت زن سرچشمه می گیرد... زن_عفت_افتخار 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
من حجابم، کشتی راه نجاتم، چشمه آب حیاتم، معنی آب حیاتم معنی صوم و صلاتم بر حریم عفت و ناموس، من نیکو پا سبانم 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فکر حورا سخت مشغول مهرزاد و حال خرابش بود. او سیگار کشیده بود. مست کرده بود. چرا با خود چنین کاری می کرد؟ چرا دل حورا را می سوزاند؟ _چرا اینجوری می کنه با خودش؟ چرا فراموشم نمی کنه؟ من که بهش گفتم به درد هم نمی خوریم. ما به دنیای هم نمی خوریم. دنیای ما متفاوته. من بچه هیئتیم و اون تا حالا یک رکعت نمازم نخونده. ناگهان صدایی در سرش گفت:اگه درست بشه چی؟ اگه مثل خودت بچه هیئتی بشه چی؟ حورا جانمازش را پهن کرد و رو به قبله نشست. مطمئن بود خدا صدایش را می شنید. پس خدا را خواند و از او خواست که مهر خود را از دل مهرزاد ببرد. از او خواست راه درست را به او نشان دهد. از خدا خواست تا حال دلش را خوب کند و برایش تا صبح دعا کرد. برای نماز صبح مارال را بیدار کرد و با هم نماز خواندند بعد هم او را خواباند و گفت موقع مدرسه رفتن بیدارش می کند. نیمرویی درست کرد با سیر و چای گذاشت روی میز و مارال را ساعت۶و نیم بیدار کرد. مثل دیروز او را راهی مدرسه کرد و خود بعد ۴۸ساعت بیدار خوابی، بالاخره خوابید. چند روزی گذشت تا اینکه یک روز حورا مشغول آب دادن به گلدان های حیاط بود، در حیاط باز شد و مهرزاد وارد شد. مستقیم به سمت حورا آمد. حورا با ان چادر گل گلی سفید شبیه فرشته ها شده بود. "وصله ی دل به نخ چادرتان می ارزد تاری ازآن به دوصد زلف کمان می ارزد بوسه از گوشه ی آن چادر مشکی بانو به هزاران لب صد رنگ زمان می ارزد" _سلام. _سلام.با من میای؟ _ چی؟؟‌کجا؟ _گفتم از این خونه فراریت میدم میای یا نه؟ _ چی میگین آقا مهرزاد؟ با شما کجا بیام؟ اصلا چرا باید همراهتون بیام؟ من و شما نامحرمیم و... _ حورا میای یا نه؟ یک کلام بگو. _نه چون مرد آینده من نه سیگار می کشه نه شراب می خوره نه تا نیمه های شب بیرون میمونه. مرد آینده من نمازاش مثل خودم قضا نمیشه، بچه هیئتیه و روزه می گیره. مرد آینده من یکیه مثل خودم. اما شما حتی یک درجه با اونی که تو فکرمه هم خوانی ندارین. 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
پنجاه_و_پنجم.ششم یک قدم که به داخل خانه گذاشت، مهرزاد سر راهش سبز شد و گفت:منو نپیچون حورا خودت حالمو میبینی چقدر داغونم. می دونم دلتم نمیاد منو پس بزنی. _یعنی می خواین از سر ترحم بهتون جواب بدم؟ _ نه ولی منو نپیچون مثل دفعات گذشته. خوشم نمیاد هی از ایده آل هات و ملاک هات برای ازدواج می گی. من همینیم که هستم. چرا می خوای منو عوض کنی؟ _ من که نگفتم خودتون رو عوض کنین. هرکسی تو زندگیش مختاره تصمیم بگیره واسه خودش منم هیچوقت شما رو مجبور به تغییر دادن افکار و رفتارتون نکردم. فقط اونا رو گفتم که بدونین شخصیت شما و اونی که تو ذهن منه زمین تا آسمون با هم فرق داره. من مال دنیای شما نیستم و نمی تونم باهاتون کنار بیام. دنیایی که شما توش بزرگ شدین پر از ناز و نعمت بوده جز این اواخر که بخاطر من بهتون سخت گرفتن اما من از همون اول جز وقتی که خونه بابام زندگی می کردم.. از وقتی که پامو گذاشتم تو خونه شما.. دنیام پر شد از تاریکی و تنهایی. نمی خوام این تفاوت ها علت جدایی فردامون باشه. نمی خوام از سر هوس و حس های زود گذر جواب بدم و فردا پشیمون شم از اینکه چرا بیشتر فکر نکردم. شما هم بهتره زندگی خودتون رو بخاطر من خراب نکنین و بزارین یک دختر مناسب از جنس خودتون براتون پیدا کنن نه کسی که پدر مادرتون چشم دیدنش رو ندارن. فراموش کنین حورایی در کار بوده. اصلا از همون اول حورایی هم تو این خونه نبوده. اگرم بوده فقط... فقط برای غم و‌غصه و تنهایی بوده. الانم برین کنار لطفا هر لحظه ممکنه مادرتون برسن. از مهرزاد رد شد و به اتاقش رفت. مهرزاد هم بهت زده سرجایش ایستاده بود و انگار شکه شده بود. همه حرفهای حورا حتی ذره ای اشکال نداشت. همش درست و منطقی بود اما کدام دل عاشقی منطق را ترجیح میداد به عشق؟ حورا کلافه مشغول بررسی برنامه اش بود که صدای در آمد و بعد هم مارال وارد شد. _سلام حورایی. _سلام خانم کوچولو بیا تو دم در واینستا عزیزم. مارال در را بست و روی تخت حورا نشست و گفت: حورا جون من از صبح که شما واسه نماز بیدارم کردین تصمیم گرفتم نمازامو بخونم. لبخند قشنگی روی لب های حورا نشست. _آخه هر وقت میومدم نماز بخونم مامانم که متوجه میشد دعوام می کرد و چادر و جانمازم رو ازم می گرفت. الانم‌اومدم ازتون دو تا خواهش کنم. حورا جلو رفت و جلوی پایش زانو زد. _ شما امر کن خانمی. _ چادر و جانماز ندارم اگه شما دارین بهم بدین. حورا با اشتیاق چادر و جانماز قبلی اش را که وقتی دبیرستان بود از آنها استفاده می کرد را به مارال داد و گفت: خب اوامر بعدی؟! مارال لبخندی زد و گفت:راستش من ظهر به نماز جماعت نرسیدم برای همین تو مدرسه تنهایی خوندم. بعد تو رکعت دوم تشهدم رو فراموش کردم بخونم باید چیکار می کردم؟ _ خب ببین اگه قبل از اینکه رکوع رکعت سوم رو بری یادت اومده باید بشینی تشهد رو بخونی و دوباره بلند شی بقیه نمازت رو بخونی اما اگر تو رکوع یا بعدش یادت اومده باید بعد نماز تشهد رو قضا کنی. _ یعنی چی؟ _یعنی بنابر احتیاط واجب باید دو تا سجده سهو بری. 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسئـله‌ی حجـــاب دختران و زنان ِایرانی، دغدغه‌ی دشمـن است . . وقتی دشمن بتواند از این حــــــد و حدودتان بگذرد، سراغ ِحد و حدود های عمیــق‌تر خواهد رفت ! [ اگر میخواهید دشمن به زانـو در بیاید، کافی‌ست محـ‌کم سر ِحدودتان بایــستید ] 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
ما‌بایـد‌هـرروز‌قرارهـایی‌کـه‌در‌ایـن‌عالـم‌ بـاحضرت‌حجت‌'عـج'‌داریـم‌تـازه‌کنیـم🪴 ما‌آمدیـم‌درایـن‌عالـم،‌امـام‌هـم‌آمـده؛ یک‌ قـراری‌ بیـن‌ مـا و امـام‌ اسـت! مـااگـرسرقـرارمان‌بیاییـم، امـام‌هـم‌سر‌قـرارش‌می‌آیـد! امـام‌هیچ‌وقت‌از‌قرار‌ِخودش‌تخـلف‌نمی‌کنـد؛ مـا‌هستیـم‌که‌تخلف‌می‌کنیـم.. مـاهستیم‌کـه‌حضــرت‌را‌رهـا‌می‌کنیـم می‌رویـم‌دنبـال‌بازار‌مکاره‌دنیـا..! ❤️‍🩹 تعجیل‌درظهور‌و‌سلامتی‌مولا،شفابیماران 📿 به‌رسم‌وفای‌هرشب بخوانیم 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گویند چشم‌ها به قلب‌ها متصلند، نمی‌دانم چگونه است که نمی‌بینمتان اما قلبم برایتان می‌لرزد. سلام ای تکانه‌های قلوب بندگان💚 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کـجاے قـرآن گـفـتـه حـجـاب بـه ایـن شـکـل داشـتـه بـاشـیـد؟ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
4_6026017125502552008.mp3
1.92M
" با خدا درد و دل کنید " _حضرت‌آقا 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🔰حجابش مثال زدنی بود همواره چادر را حریم و ماوای خود می دانست تا آنجا که در شب بمب گذاری بعد از خوردن ترکش به سرش و در حالیکه دیگر رمقی نداشت دکتر بالای سرش می رود و آن پزشک نقل می کند که: «بالای سرش رفتم در حالیکه این شهیده رمقی نداشت همین که متوجه نامحرم شد چادرش را دور خود جمع کرد وروی صورتش کشید 🌹شهدای_ایران 🌹شهیده_نجمه_قاسم_پور 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 تو نمیدونی داری با چیکار میکنی؟؟😔 🎙حجت الاسلام استاد پناهیان 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقدامات مهم شهید رییسی در حوزه زنان و خانواده 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄