eitaa logo
حجاب و عفاف
42.5هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
از شهدا به شما: 📞📞📞 قرارمون این نبود. بے حجابے نبود. بے غیرتے نبود. قرارشدبعدازماها<راهمان> روادامه بدید اما دارید(راحت)ادامه میدید... چفیه هامون خونے شدتا چادرے خاکے نشود عکس ماهارومیبینید عکس ما عمل میکنید ماشهیدنشدیم که مرغ ومیوه ارزان بشه ماشهیدشدیم که بے حیایے ارزان نشود حرف اخر ....اےنرسمش بود این رسمش نبود... 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_5936063278915520584.mp3
3.22M
زنان بهشتی🔮 حجه الاسلام رفیعی 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
رمان واقعیِ بی تو هرگز...❤️🌿 همراه ما باشین با جدید ترین رمانها در کانال حجاب وعفاف😍 وبهترین پست های حجاب وعفاف وسخنرانی های جدید و بروز 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
حجاب و عفاف
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #بیست_و_نهم_وسی جبهه پر از علی بود! با عجله رفتم سمتش …  خیلی بی حال ش
🌾 🌾قسمت مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون …  علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه … منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره … بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش …قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده …  همه چیز تا این بخشش خوب بود …  اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن …  هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد … پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت … زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش …دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه …  مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد … یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …  و زینب و مریم رو دعوا کردم …. و یکی محکم زدم پشت دست مریم… نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن …  قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون … توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم …  هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس ساعت زنگ خونه رو زد …  بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده … – بابا … بابا … مامان، مریم رو زد … ادامه دارد... ✍نویسنده: 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌾 🌾قسمت    تنبیه عمومی! علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد …  اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم … ✋ به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود … خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد … تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن …اون هم جلوی مهمون ها …  و از همه بدتر، پدرم …😕 علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت … نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت … – جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ … بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن … و علی بدون توجه به مهمون ها … و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه… غرق داستان جنایی بچه ها شده بود … داستان شون که تموم شد …  با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت … – خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد … و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن …  _با دست چپ … علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من … خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد…😊😘 – خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام …☺️ و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها …  هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود… بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن … منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین … از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود …  چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد … اون روز علی … با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد …  این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد … و اولین و آخرین بار من…😊✋ ادامه دارد..... ✍نویسنده: 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
غصه فردارو نخور آقا سربازات هزارو چهارصدی‌ان☺️ (نقاشی دیجیتالی🪴) 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
وَتـٰا‌ابـَد‌بہ‌آنـٰانکِہ‌ پلاکِشـٰان‌را‌ازگَردَن‌خـویش‌در‌آوردَنـد تـٰامانَند‌‌مادرشـٰان‌گمنام‌بِمـٰانند‌مَدیونیم💔!'‌ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
هرزمان (عج) رازمزمه‌کند همزمان‌ (عج)‌ دست‌های‌‌‌‌‌مبارکشان‌‌‌‌‌رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند؛)♥️🌱! "بخونیم‌‌‌‌‌باهم " https://eitaa.com/hejab_va_efaf313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🤩 از‌خـد‌آ‌خواستہ‌ام هࢪ‌چـه که داࢪم بدهم🦋💙 جاے‌آن؛ چشم‌بگیࢪم‌ڪہ‌تـماشـات‌ڪنم😍♥️ ‌ 😍 اول صبحی انرژی بگیرید✌️ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🍃 بانــو اگر حجابے والاتر از چــادر وجود داشت حضرت زهرا 💚(س) ڪہ سرور زنان عالم است آن را بہ سر میڪرد ☝️یقین بدار ڪہ چــادر 💖 پوشش سروران است 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
◽️وقـتی حـجابـمون حـفـظ بشـہ چـشـممون پـاڪـ مـیـشـہ، وقـتی چشـممـون پـاڪـ شـد دلـمـون پـاڪ مـیـشـہ♥️ ◽️وقـتی دلـمون پـاکـ شـد خـــدا عــاشقـمون مـیشـہ.. وقـتی خدا عاشقمـون شد شـهیـد مـیشیـم🥀🌷 شهید‌_ابراهیم‌_هادی🕊⚘ حجاب🌸🍃 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
『حجــاب』 ضمانتِ . . .🌱 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌱 _چرا چادر سر میکنی❗ _آها به اجبار خانواده چادر سر میکنی❗ _عمه هات، خاله هات، آرایش میکنند و مانتویی هستند تو چرا چادر میپوشی❗ _دختر های هم سن تو چادر نمیپوشند❗ *برای لبخند آقا امام زمان (عج)، چون سفارش مولایم علی است، چون یادگار مادرم است، چون امنیت منه، چون باعث خشنودی دل آقا امام زمانم (عج)میشم، چون من یک افـسر جـنگ نرم هستم در فضای مـجازی،* _کافیه! 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
چادرم...😇 سیاہ‌ترین‌رنگ‌‌جهان... هم‌ڪہ‌باشد... باطنش‌رنگــی‌ست! پر‌از‌نقش‌حیاست...❤️ اگر‌تو‌فقط‌سیاهے‌اش‌رامیبینے... ایراد‌از‌چادر‌من‌نیست... عمیق‌ تر فکر کن... 🌱 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️͜͡ گویندزیارت‌توحج‌فقراست برگنبـدوبارگاهـت‌ازدور‌ســلام!' 🖐🏻¦⇠ ♥️¦⇠ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
17.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حقا که جهل بزرگترین دشمن انسان است. قوم لوط لباس بلندبدونه دکمه یعنی جلوباز می پوشیدند.🚨حالاببینیدمعنی پیدابودن ساق پای ودست خانمهاچه معنایی دارد❌ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
بعضۍوقتا‌هــــم جاداره‌‌از‌ته‌دل‌بگم‌: خدایاشڪرت‌برای‌داشتن‌حجابم^^!🦋✨ 🌱 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
``ای مردان مسلمان: °°💚... زنان گنجی، در خانه ای شما هستند، پس قدرشان را بدانید. خداوند متعال می فرماید: {وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً...} «و یکی از نشانه های-عظمت- الله این است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید، تا در کنار آن بیارامید و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت» (روم/21) ✨بانوی مسلمان فراموش مکن: گنج آن زنی است که در خانه و محیط بیرون عفیف و با حیاء باشد نه آن زنی که با چهره ای گلگون و عطر زده در خیابان آواره و ملعبه دست نامحرمان باشد. `🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ سخنرانی از بی حجاب دفاع نکن..... 🎙استاد فرحزاد `🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
💞زوج استرالیایی که عروسی‌شان را در مسجد جمکران گرفتند! مکان‌های بسیار زیبایی در استرالیا وجود دارد که می‌توانستیم عروسی‌مان را در آنجا برگزار کنیم. طبیعتی که شاید هر زوجی دلشان بخواهد عکس‌های عروسی‌شان را در آنجا بگیرند اما ارزش مسجد جمکران آنقدر برای ما بالا است که اصلا قابل مقایسه با این فضاها نیست! 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
- و‌تسبیحم‌را‌در‌دستانم‌نگاه‌داشتہ‌ و‌آخرتم‌را‌با‌هر‌دانه‌اش‌ به‌پاکۍ‌خواهم‌سرشت‌...☁️♥️!'
💎 سیاهی اش،بلندی اش، گرمایش آرامش محض است. مشکی بودنش،آبی ترین آسمان من است همین که دارمش.. لذت دارد و نعمت بزرگیست.. زینتم را میگویم:"چادر 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
[🌱] خواهـرانم از شما می‌خواهم حجـابِ اسلامۍ خود را حفظ کنید و همچون زینب در کارزار بـآشید و با رعایتِ موازینِ شرعی و اخلاقی اسلامـی اجر خود را حفظ ڪنید🌼!' •شهیدعلیرضاکریمـے ❁ ¦↫•• ❁ ¦↫•• 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجاب و عفاف
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #سی_و_دوم   تنبیه عمومی! علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد …  اما ی
🌾 🌾قسمت نغمه اسماعیل این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم …  دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم …  هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ …😒 اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت …  عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود …  توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون …😊 پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد … دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم …  علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود… بعد از کلی این پا و اون پا کردن …  بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد … مثل لبو سرخ شده بود …☺️🙈 – هانیه … چند شب پیش توی مهمونی تون … مادر علی آقا گفت …  این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه … جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم … به زحمت خودم رو کنترل کردم … – به کسی هم گفتی؟ …😊 یهو از جا پرید … – نه به خدا … پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم …🙈 دوباره نشست … نفس عمیق و سنگینی کشید … – تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم …🙈☺️ ادامه دارد .... ✍نویسنده: 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌾 🌾قسمت دو اتفاق مبارک با خوشحالی پیشونیش 😃😘رو بوسیدم … – اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید … هر کاری بتونم می کنم … گل از گلش شکفت … لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد …☺️🙈 توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود …  موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن …  البته انصافا بین ما چند تا خواهر …از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود … حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود … خیلی صبور و با ملاحظه بود …حقیقتا تک بود … خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت… اسماعیل، نغمه رو دیده بود …  مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید … تنها حرف اسماعیل، جبهه بود … از زمین گیر شدنش می ترسید … این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت …  اسماعیل که برگشت …🎊تاریخ عقد 🎊رو مشخص کردن …  و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن …  👈سه قلو پسر … احمد، سجاد، مرتضی …😊 و این بار هم علی نبود …😒 ادامه دارد .... ✍نویسنده: 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄