eitaa logo
حجاب و عفاف
42.4هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حجاب و عفاف
#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_سیزدهم همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم، هر شب یک س
کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت،مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت، دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر میکرد... شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه، اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم،ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم،گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید. سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد، در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم و هیچ راه نجاتی نداشتم کم کم بی حال و حوصله شدم، حوصله خودم رو هم نداشتم، کتاب هام رو جمع کردم، حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه. من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم، من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم، من که هیچ چیز جلودارم نبود، حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم، هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم، دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم. خبر افسردگیم همه جا پیچید، بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت، تا اینکه اون صبح جمعه از راه رسید. **** اون جمعه هم عین روزهای قبل، بعد از نماز صبح برگشتم توی تخت ، پتو رو کشیدم روی سرم و سعی می کردم از هجوم اون همه فکرهای مختلف فرار کنم و بخوابم. حدود ساعت پنج بود،چشم هام هنوز گرم نشده بود که یکی از بچه های افغانستان اومد سراغم و گفت: _پاشو لباست رو عوض کن بریم بیرون. با ناراحتی گفتم: _برو بزار بخوابم، حوصله ندارم. خیلی محکم، چند بار دیگه هم اصرار کرد،دید فایده نداره به زور منو از تخت کشید بیرون. با چند تا دیگه از بچه ها ریختن سرم،هر چی دست و پا زدم و داد و بی داد کردم، به جایی نرسید، به زور من رو با خودشون بردن. چشم باز کردم دیدم رسیدیم به حرم،با عصبانیت دستم رو از دست شون کشیدم، می خواستم برگردم، دوباره جلوم رو گرفتن. حالم خراب بود،دیگه هیچی برام مهم نبود،سرشون داد زدم که: _ ولم کنید ،چرا به زور منو کشوندید اینجا؟ ولم کنید برم، من از روزی که پام رو گذاشتم اینجا به این روز افتادم. همه این بلاها از اینجا شروع شد،از همین نقطه،از همین حرم، اگر اون روز پام رو اینجا نگذاشته بودم و برمی گشتم، الان حالم این نبود، بیچاره ام کردید، دیوونه ام کردید، ولم کنید. دوستم برگشت و گفت: _امام رضا، دیوونه هایی مثل تو رو شفا میده. اینو گفت و دوباره دستم رو محکم کشید... ... 🔴 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄