eitaa logo
کانال انتشاراخبارانقلابی شهرستان بوشهر
223 دنبال‌کننده
40هزار عکس
36.7هزار ویدیو
86 فایل
این کانال جهت نشراخبارانقلابی وسیاسی وتبیین مواضع اصولی انقلاب اسلامی است درنشراخبارانقلابی کوشاباشید حتی شده برای یک نفرقطعانشراین اخبارثواب خواهدداشت
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهدای ایران
27.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید؛ 🌹همین کشاورز زاده ها و روستا زاده ها و حلال زاده ها بودند که رفتند جبهه و جلوی دشمنان این وطن مردانه ایستادند.بچه های اینا میرفتن خط مقدم ، بچه های اونا تیر و ترکش برای بدنشون ضرر داشت نیومدن و رفته بودن خارج درس بخونن که بعدا بیان پست بگیرن و به مملکت خدمت کنن...!!! . 🔅مادر علی مراد میگفت : شب ۲۱ ماه مبارک رمضان پسرم بدنیا اومد اسمش و گرفتیم علی مراد.من شیر نداشتم ؛ زن عموش بهش شیر داد ، خلاصه با سختی بزرگش کردم.شهید هم که شد ، من تا اون موقع اصلا نمیدونسم شهید به چی میگن.گذاشتنش تو قبر دلم میخواست خم بشم صورتش و ببوسم...دو نفر دستمو داشتن نزاشتن من خم بشم ببوسمش ، تو دلم موند...آخرش هم یه دعا کرد و گفت : خدایا به حق فاطمه زهرا هیچ مادری داغ فرزند نبینه....حتی مادر یهودی هم داغ نبینه... . ⭕️ .... این هایمان ( ، و و و ) را برای و کنید ؛ نگذاریم این در بماند و زیر شود. . 🎥 کلیپ دیدار و مصاحبه با والدین شهید علی مراد علینژاد_مازندران_روستای سرخکلا . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
28.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🌹سردار شهید زندی وقتی که خبر شهادت فرمانده خود شهيد بردبار را شنيد ،دوباره به سوی جبهه رهسپار شد و بعنوان مسئول تخريب در جبهه جنگ مشغول شد و در نتيجه در عمليات کربلای 5 در حين پاکسازی ميادين مين وانفجار پل ارتباطی که با خود مواد منفجره زيادی حمل می کرد بر اثر پرتاب راکت از سوی هواپيمای دشمن و اثابت آن به مواد منفجره  در شامگاه 21/10/1365 در کانال پرورش ماهی عراق به شهادت رسيد و اثری از جسم مطهرش باقی نماند ، اما مقداری از لباسش و پلاک موجود وی در گلزار شهدای چالوس محل شفاعت مومنين است. . 🎥 با سردار یاسر زندی ویژه ۲۵ _ بمناسبت .🌷🌷🌷🌷 . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🔴درد و دل یک دخترخانم پنجاه سالهچند روزی است که ۵۰ ساله شده ام، اما هنوز مجردم.😭 🔻چیزی که هرگز فکرش را هم نمی کردم  نه اینکه زشت بودم و یا موقعیت اجتماعی نداشتم نه .من در جوانی در دچار وسواس شدم. 🔘در فامیل از من به عنوان دختری یاد می کنند که منتظر مردی با اسب سفید بود. چند من از  فامیل بودند که دست رد به سینه شان زدم و هنوز هم که هنوزه مورد سرزنش بزرگان فامیل هستم. اولین خواستگارم در سن 19 سالگی پسر عمویم بود او کارمند یک داروخانه، با درآمد متوسطی بود. خانواده و خود او به من بسیار ابراز علاقه می کردند. اما بزرگترین مشکلی که در با او می دیدم فاصله سنی مان بود.من و او تنها 5 ماه داشتیم و احساس می کردم او نمی تواند مرا درک کند. از نظر من او خیلی بچه بود.بنابراین نتوانستم به او به عنوان یک همسر که تکیه گاهم باشد نگاه کنم.اینطوری اولین خواستگار خود را  رد کردم و تا مدت ها به همین دلیل از خانواده عمویم فاصله گرفتم. ❌در 19 سالگی تقریبا 6 تا 7 خواستگار دیگر هم داشتم که هر کدام را به دلیلی  رد کردم. در آن سال ها فکر می کردم نباید زندگی اطرافیانم را تجربه کنم.مثلا خواهرم که 17 سالگی ازدواج کرد و در کمتر از 6 سال صاحب 4 فرزند شد و لذتی از زندگی نبرد.بنابراین تصمیم گرفتم بخوانم و پیشرفت کنم.در این میانه اگر یک خواستگار خوب هم داشتم از دست ندهم. اینگونه بود که درس می خواندم و کمتر به مسائل دیگر توجه داشتم. 🔷بعد از مدتی  معلم شدم و کارم برایم از هر چیز مهم تر بود. ✳️دیگر به سن 25 سالگی رسیده بودم و خود را در اوج جوانی می دیدم.در آن سال ها هم تعداد زیادی خواستگار داشتم اما موقعیت اجتماعی به من اجازه نمی داد که بخواهم همسری پایین تر از سطح خود داشته باشم. بنابراین هر خواستگاری که سطح و اش کمتر از من بود را  رد می کردم. 🔰تا قبل از سن 30 سالگی حداقل دو ماهی یکبار حضور خواستگار در خانه را تجربه می کردم.اما بعد از آن از این کار هم خجالت کشیدم و به مادرم گفتم:از این به بعد تا کسی به دلم نشیند و اطلاعات کافی درباره اش نداشته باشم به خانه راه نمی دهم. و با این توجیه که مگر اینجا نمایشگاه است که هر کسی بیاید و من را نگاه کند و برود تا تصمیم بگیرد. 🔸از این به بعد حضور خواستگاران در خانه مان بسیار کمرنگ شد.سن من هم بالا رفته بود و هرگز حاضر نبودم ریسک کنم. چرا که معتقد بودم تا قبل از 30 سالگی ممکن است که زندگی سخت را تحمل کرد اما بعد از این سال دیگر باید زندگی خوبی را داشت و حتما باید دارایی مرد در شان تو باشد. چرا که بزرگترها می گفتند"هر چه نشینی بر تخت نشینی "یعنی هر چه قدر صبر کنی و دیرتر ازدواج کنی خواستگاران بهتری برای تو خواهد آمد. پس از آن دیگر کسانی که خانه و ماشین نداشتند نمی توانستند گزینه خوبی برای ازدواج باشند.چرا که تجربه مستاجری و با خط اتوبوس سیر کردن را در خود نمی دیدم.از سن 30 به بعد علاوه بر شغل و موقعیت اجتماعی،داشتن خانه و ماشین هم برایم مهم بود. ⚜اما خواستگارانم دیگر کمتر مجرد بودند و اکثرا یا همسرانشان را به دلیل بیماری و تصادف از دست داده بودند و یا اینکه از هم جدا شده بودند.هرگز حاضر نبودم زندگی با مردی که تجربه زندگی قبلی داشته را تجربه کنم.از نظرم آن ها هم مردود بودند.من در رویاهای خود به دنبال شهزاده زرین کمری با اسب سفید می گشتم و همه خواستگاران مجرد خود را رد کرده بودم.حالا باید به چنین مردی جواب مثبت می دادم. آیا با این کار مورد دوست و فامیل قرار نمی گرفتم؟ ♻️کم کم به سن 40 سالگی رسیدم. خواستگارانم خیلی کم شده بودند تقریبا هر 6 ماهی یک بار خواستگار از راه دور را تجربه می کردم.با این تفاوت که دیگر زندگی متاهلی را تجربه کرده بودند و بچه هم داشتند. تفاوت آن ها با هم در تعداد بچه ها بود و این موضوع برایم بسیار آزار دهنده بود. ♨️فشار خانواده هر روز بیشتر می شد و تعداد خواستگاران بسیار کم.آخرین مورد خواستگارم راهرگز فراموش نمی کنم که دو شبانه روز گریه می کردم.پیر مرد 65 ساله ای که صاحب داماد و عروس و نوه بودازمن خواستگاری کرد. ❌فهمیدم چقدر فرصت های خوبی را از دست داده ام.😭 چرا همکارم که تمام یک مرد در اوجمع شده بودفقط به خاطر چند سال فاصله سنی ردکردم.😞 ⭕️سنم به 45 رسیده بود تصمیم گرفتم کمی عاقلانه تر فکر کنم. دیگر به مردانی که تجربه زندگی متاهلی داشتند و همسر خود را از دست داده بودند هم راضی شده بودم. اما کمتر کسی بود که همسرش را از دست داده باشد و بچه نداشته باشداگر هم بودچهره دلنشینی نداشت. 💔امروز در۵۰ سالگی  حس شدن واز همه مهمتر حس شدن را ازدست داده ام. امروز خواهرم با نوه هایش بازی می کندومن هنوزاندرخم یک کوچه منتظرخواستگارم. ❣امروزحسرت فرصت‌های گذشته رامی خورم.😔 ‌‌ 🥀@KASHKOOLMAAREFAT🥀