eitaa logo
عفاف وحجاب
508 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
187 فایل
ارایه مطالب ناب در زمینه عفاف و حجاب و قران ادرس سایت : http://zahraiyan.ir/ ویدیو های جذاب را در کانال ما در اپارات دنبال کنید https://www.aparat.com/zahraiyan لینک کانال دوم : @kanonemahdavi ارتباط ادمین ها: تبلیغات و تبادل: @zahrayan313 @YaZahra14213
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 با تکان های شدید مهتاب از خواب بیدار شدم. عادتش بود که مرا اینطور بیدار کند. با چشم های بسته روی تخت نشستم و گفتم: _ مهتاب صد دفعه نگفتم منو اینجوری بیدار نکن .خب من اینجوری از خواب می‌پرم، بعدش تبخال میزنم. _ بیدار نمیشی که، آدم مجبور میشه اینطوری بیدارت کنه! یه چشمم رو باز کردم که دیده چادر نماز سر می‌کند تا نماز صبح‌ش را بخواند. _ مهتاب تو که هنوز نماز نخوندی !من می خوابم بعد بیدارم کن. دوباره دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم.به سمت من آمد و گفت: _ پاشو ببینم. ساعت شیشه. یادت رفته امروز کلی کار داریم ؟و باید زود بریم دانشگاه؟ _ کو تا هفت .بذار بخوابم. دیشب تا دو کار انجام میدادم. _ خود دانی من که زود حاضر میشم . تویی که دو ساعت جلوی آینه میشینی میگی: خط چشمم کج شد ،راست شد، مقنعه‌ام چرا رو سرم وای نمیایسته ! این حرفارو با لحن خودم می گفت و حرص می خورد .با اینکه خوابم می‌امد و خسته بودم ، از روی تخت بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم. یاد اولین روزی افتادم که به خوابگاه دانشگاه آمده بودم. اول قرار بود با بابا به تهران بیاییم اما وقتی خاله فهمید در تهران قبول شدم با کلی اصرار همه خانواده را به خانه شان دعوت کرد و بعد من از آن جا به خوابگاه رفتم و کارهای اداری را انجام دادم. چون خانه‌مان کرج بود، خوابگاه به من تعلق نمی گرفت اما با رتبه خوبی که آورده بودم ، اجازه دادند در خوابگاه اسکان داشته باشم. خاله و دایی به من پیشنهاد کردند که در خانه آنها زندگی کنم تا درسم تمام شود. اما صحبت چهار سال بود و من نمی توانستم در خانه‌ای زندگی کنم که تمام مدت با روسری بگردم. واقعا هم سختم بود . ساختمان خوابگاه ساختمانی چهار طبقه بود که در هر طبقه ۲۰ اتاق وجود داشت. حمام و سرویس بهداشتی هم مشترک بود و گاهی برای یک دوش یک ربعِ باید یک ساعت منتظر می‌ماندیم. اتاقی که به من داده بودند یک اتاق ۱۲ متری با دو تخت دو طبقه بود .هر کدام یک گوشه اتاق قرار داشت . یک کمد دیواری بزرگ که کل دیوار سمت راست را گرفته بود و چهار در داشت هر در مختص یک نفر . همه اتاق ها به این شکل بود. دست و صورتم را با آب سرد شستم تا بلکه پف چشم‌هایم بخوابد. خیر سَرم قرار بود امروز به جای استاد تمرین حل کنم . وقتی برگشتم مهتاب هم نمازش را تمام کرده بود و مشغول جمع کردن کتاب هایش از روی میز تحریر بود. از داخل کمد یک مانتوی مشکی ساده به همراه شوار لی برداشتم. مقنعه‌ام را که همیشه می‌شستم و روی شوفاژ می‌گذاشتم تا خشک شود، آن را هم برداشتم. آرایش همیشگی‌ام را کردم . مقنعه را مقابل آینه روی سرم تنظیم می کردم که چشمم به مهتاب افتاد .مانتو بلند به شکل عبایی پوشیده بود و روسری اش را می بست. _ میگم تو که مانتوی بلند می‌پوشی، دیگه چرا چادر سر می‌کنی ؟ _آخه حجابم با چادر کامل تر میشه. در ضمن آرامشی که چادر به من میده با مانتو ندارم. چادر عربی‌اش را روی سر انداخت و به همراه کیفش آماده رفتن شد .صورت سفید و مهتابی‌اش و چشم‌های به رنگ دریایی‌اش ، با چادر و روسری که به صورت لبنانی بسته بود، زیبایش را دو چندان کرده بود.اهل آرایش نبود و همیشه ساده بیرون می‌رفت . مهتاب دستش را جلویم تکان داد وگفت : _بیا بریم دیگه. دیر شد ! _اومدم اومدم بریم. کفش‌هایم را به پا کردم و با هم از اتاق بیرون رفتیم. توی تاکسی نشسته بودیم که گفتم: _ میگم مهتاب یادته ما باهم چه جوری آشنا شدیم ؟ کمی فکر کرد و گفت : _آره تو اتاق آموزش دیدمت. اومده بودیم انتخاب واحد بگیریم. _بعدشم که فهمیدیم یک کلاسیم و با هم بیشتر آشنا شدیم. یادته چقدر سر اینکه توی یه اتاق باشیم از مسئول خوابگاه حرف شنیدیم. _آره یادمه .چرا یه دفعه یاد این افتادی؟! _نمیدونم از صبح یاد گذشته کردم. تاکسی مقابل دانشگاه ایستاد و مهتاب کرایه را حساب کرد. قرارمان بود یک روز درمیان کرایه را حساب کنیم. از ورودی دانشگاه عبور کردیم و به سمت کلاس‌مان حرکت کردیم. انروز قرار بود که من و مهتاب به دانشجویانی که با استاد تقوی درس ریاضیات داشتند برایشان حل تمرین کنیم .مهتاب خیلی نگران این بود که از پس حل تمرین به خوبی بر نیاید .کمی دلداریش دادم و با اعتماد به نفس کامل اورا به سر کلاس فرستادم. پشت در کلاسی که مهتاب رفته بود ایستادم و از شیشه کوچکی که روی در کلاس بود، نگاهی به داخل کلاس انداختم. از شانس مهتاب همه دانشجوها پسر بودند. اما مهتاب با آن قیافه جدی‌ای که به خود گرفته بود و با آن وقار همیشگی‌اش خیلی خوب از پس کلاس برآمد، که هیچ کس جرأت حرف زدن و مسخره بازی کردن نداشت. وقتی خیالم از بابت مهتاب راحت شد به سمت کلاسی که خودم داشتم رفتم. 👇👇 نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
با قدم های محکم و خیلی جدی وارد کلاس شدم. پشت میز قرار گرفتم و کیفم را روی میز گذاشتم. نگاهی به افراد کلاس کردم .تقریباً هم سن و سال خودم بودند. صدایم را صاف کردم و بعد از معرفی خودم شروع به حل تمرین کردم. یکی دو بار توپوق زدم که آن هم عادی بود چون تا به حال تجربه تدریس نداشتم. نگاهی به ساعتم مچیم کردم. با خسته نباشیدی کلاس را تعطیل کردم. از صبح تا ظهر ایستاده بودم و خودم یک تنه تمرین ها را حل کرده بودم .یکی دوبار از چند نفر خواستم که تمرین حل کنند اما بلد نبودند. از کلاس بیرون آمدم که مهتاب را دیدم. مثل اینکه خدا را شکر از پس کارش خوب برآمده بود ،که چند نفر دورش حلقه زده بودند و سوال می پرسیدند .گوشه ای منتظر ماندم تا سرش خلوت شود. وقتی رفتند ،جلو رفتم و گفتم: _میبینم سرت شلوغ شده! _آره بیچاره ها درسو درست متوجه نشده بودند، مجبور شدم هم درس بدم هم تمرین حل کنم .کلاس تو چطور بود؟ _مال منم مثل تو. هیچکس نمی‌تونست تمرین حل کنه. از صبح تا حالا ایستادم ،بریم بوفه چیزی بخوریم .مردیم از گشنگی! روی نیمکت نشستم و مهتاب رفت تا از بوفه دانشگاه کیک و نوشابه بگیرد. منتظر بودم تا بیاید که تلفنم زنگ خورد. مثل همیشه مامان بود بعد از سلام و احوالپرسی گفت که خواب آشفته دیده و نگران حال من شده. همین‌طور که سعی در آرام کردن مامان، داشتم از دور مهتاب را کنار مردی دیدم. صحبت را با مامان خلاصه و با گفتن دوباره زنگ می‌زنم تماس را قطع کردم . با خودم گفتم:« این مرد غریبه دیگه کیه ؟مهتاب که اهل حرف زدن با مرد غریبه نبود! تازه فاصله شون هم که خیلی نزدیکه. از کنجکاوی زیاد نتوانستم سرجایم بنشینم و به سمتشان رفتم.... ادامه دارد.... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
شهید محمد رضا شیخی: خواهران جهاد شما، حجاب شماست. در جامعه امروزی ارزش زن به حجاب و تقوای اوست نه به بی بند باری و بی عفتی او، در جامعه ای که هر خیابان و کوچه اش چندین کشته و زخمی برای اسلام دارد بی حجابی و بی عفتی معنایی ندارد. 🌱 🍃
رفاقتی تا ابد .mp3
6.76M
عاشقانه رفاقت با خدا، چیز عجیب و غریبی نیست! چیزی است شبیه همین عشق و عاشقی‌های زمین 🌟... اما پایانِ شکار این معشوق، خبری هست که جای دیــــگر نیست ....؟ 🎤 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از عفاف وحجاب
1_461758721.pdf
2.32M
می‍‍خوای امر به معروف کنی اما نمیدونی چی بگی🤔؟! عذاب وجدان می‌گیری که نمیتونی حرفی بزنی😔؟! دیگه نگران نباش 🌸 یه خبر خوب 😊 📔کتاب جالب «چی بگم آخه؟!👆 💠 مختصر | مفید | کاربردی 💠 ✓ جملات کوتاه ✓ به قلم روان و گفتاری ✓ فهرست لمسی ✓ کم حجم به معروف زمینه ظهور 🔰 کانال تخصصی مهدویت .👇👇 @kanonemahdavi
https://s19.picofile.com/file/8437580326/bil_01_ff_8x4.tif.html
https://s19.picofile.com/file/8437595950/bill03_3x4.tif.html
https://s19.picofile.com/file/8437584684/bil_05_f_8x4.tif.html
با عجله سوار تاکسی شدم اصلا حواسم نبود که ماسکم رو نزدم ماشین که حرکت کرد دیدم یه صدایی آمد آقا لطفا ماسکتون رو بزنید برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم یه خانوم بدحجاب دو ماسک زده دیدم😷 🙈 گفتم ببخشید اصلا حواسم نبود ماسک از جیبم در آوردم و زدم. گفتم خانوم میشه منم از شما خواهش کنم حجابتون رو درست کنید؟ 📌 با لحن تندی گفت چه ربطی داره آقا!!! گفتم خانوم محترم همان طور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه با این تیپ شما و امثال شما هم، ویروس گناه در جامعه پخش میشه و اونقدر آثار سوء داره که از هم پاشیده شدن خانواده های زیادی و چشم چران شدن مردان جامعه فقط بخش کمی از مضراتشه !! و این کار شما نه تنها جسم ما بلکه روح ماروهم آزار میده! گفت من اختیارخودم رودارم و به کسی ربطی نداره وشما چشماتون رو ببندید😳 منم ماسکم رو برداشتم و گفتم پس شما هم لطفا چشماتو به روی من ، ببند😉 💢 اینجا بود که راننده تاکسی هم سکوتش رو شکست و گفت خانوم اختیار شما توی خونه خودتون هست!!! وقتی به جامعه وارد شدید باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و بیرون از خونه ، قانون اینه!! 🔹 هنوز منم خودم رو آماده کرده بودم چیزی بگم که ... گفت آقا نگه‌دار میخوام همین جا پیاده بشم آقای راننده هم سریع نگه داشت اونم پیاده شدو درو کوبید و رفت. ماسکم رو زدم و گفتم آقای راننده ببخشید مشتری تون رو هم پَروندم کرایه ای هم به شما نداد. اون بنده خدا هم یه لبخندی زد و گفت فدای سرت. ✍ همین طور که داشتیم میرفتیم با خودم کلنجار می رفتم چطور میشه در عرض چند ماه دولت و مردم دست به دست هم میدهند و ماسک زدن رو بین اکثر مردم جا میندازن اما همین عمل رو برای حجاب انجام نمیدن و میترسن که با یک کلمه و توصیه مؤدبانه با این عمل پر از خطر مقابله کنن؟؟ تا جایی که ما حرفش رو میزنیم اینطوری عکس العمل نشون میدن! 🔰 چطور میشه برای کرونا به هر مکان عمومی که میخوای وارد بشی اول نوشته بدون ماسک وارد نشوید!! و اگه بدون ماسک وارد بشی اولا همه چپ چپ نگاهت می کنن بعد هم بعضی جاها خدمات رسانی نمی کنن! 👈 چرا در قضیه ماسک همینقدر میفهمیم که جامعه مانند کشتی است که ماسک نزدن یعنی سوراخ کردن کشتی و ضرر زدن به همه ولی ....در قضیه حجاب ،اینو نمی فهمیم ؟ یا نمی‌خواهیم بفهمیم ؟؟!!!!🙄🙄🙄 👈کاش برای حمایت و حفظ حجاب هم به اندازه ای که بخاطر ماسک تذکر میدیم ، تذکر می دادیم.🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔵 به بهانه سالروز ازدواج پر خیر و برکت امیر المومنین (ع) و حضرت فاطمه سلام الله علیها 📣📣📣خانمای خونه دار👇👇👇👇👇 🌕 احادیث ارزشمند از اهمیت خدمات بانوان در منزل 1️⃣ *پیامبراکرم(ص):* هرگاه زنی برای مرتب کردن خانه چیزی راازجایی به جای دیگر ببردخداوندبه اونظررحمت میکند. 2️⃣ *پیامبر اکرم (ص):* درهربار شیرخوردن نوزادخداوند ثواب آزادکردن یک بنده رابه زن میدهد. 3️⃣ *امام علی(ع):* جهادزن خوب شوهرداری کردن است. 4️⃣ *امام صادق(ع):* بهترین زنان زنی است که برای شوهرش خوشبوباشد. 5️⃣ *امام صادق (ع):* چندگروه اززنان باحضرت زهرا(س) درقیامت محشورمیشوند.یکی از آنان زنانی هستندکه بربداخلاقی شوهرخودصبرمیکنند. 6️⃣ *امام محمدباقر(ع):* هیچ چیز برای زن درشب اول قبر بهتر، ازرضایت شوهرش نیست. 7️⃣ *پیامبراکرم(ص):* یک لیوان آب دست شوهردادن بهتر ازیک سال نمازشب خواندن وروزه گرفتن است. 8️⃣ *پیامبراکرم(ص):* چون زنی به شوهرخودآب گوارایی دهدخداوند ۶۰ گناه او رامی بخشد. 9️⃣ *حضرت فاطمه زهرا(س):* هیچ زنی نیست که دیگ غذایش را بشویدمگرآنکه خداوند او را ازگناهان وخطاها می شوید. 🔟 *حضرت فاطمه زهرا(س):* هیچ زنی نیست که هنگام نان پختن عرق کندمگرآنکه خداوندبین او و جهنم هفت خندق قراردهد. 1️⃣1️⃣ *حضرت فاطمه زهرا(س):* هیچ زنی نیست که لباس ببافد (بدوزد)مگرآنکه خداوندبرای هر نخی صدحسنه می‌نویسد و صدگناه محومیکند. 2️⃣1️⃣ *حضرت فاطمه زهرا(س):* هیچ زنی نیست موی فرزندان خود شانه بزندولباس آنان رابشوید،مگر آنکه خداوندبرای هرمویی حسنه ای بنویسدوبرای هرموی گناهی راپاک کند واو رادرچشم مردم زینت دهد. 3️⃣1️⃣ *حضرت زهرا(س):* بهتروبرترازهمه اینهارضای خدا و رضای مردازهمسرش است.رضای همسررضای خداوغضب همسرغضب خدامیباشد. 4️⃣1️⃣ *حضرت زهرا(س):* هیچ زنی نیست که بااطاعت همسرش بمیردمگرآنکه بهشت براو واجب میشود. 5️⃣1️⃣ *امام صادق(ع):* هیچ زنى نیست که شوهرش رایکبار آب دهد(یک لیوان)مگراینکه این رفتاربراى اوازعبادت یک سال که روزهایش راروزه بگیردوشبهایش به شب زنده دارى مشغول باشدبهتر است وخداونددرعوض هربارکه شوهرش راآب دهد،شهرى دربهشت براى اوبنامیکندوشصت گناه ازاومی آمرزد. 📚 *وسائل الشیعه،ج ۲،ص۳۹ هدیه به محضر عروس و داماد امروز سه شاخه گل صلوات.لطفا. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا