❌حرفای یه دختر چادری تو شبکه مجازی که بیشترین لایک راگرفت 😔
شما ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﯽﮐﻪ ﺗﻮ خیابون ﻣﻨﻮ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ! ببین ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮَﻣﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺗﺮِه!
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ ﺭﻭﺷﻦِ ...
ﻭ ...
ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﻪ " ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ" ...
ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺷﻢ؛ چون بهم ثابت شده ک هرچی تنگتر بپوشم بالاتر نیستم...بلکه کالاترم....چون یادگرفتم که ((جنس ارزون مشتری های زیادی داره)
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود؟
بندهی کدام خداییید؟🔴
دل چند نفر را لرزاندهاید؟
کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را در آوردید؟🔴
چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کنند؟🔴
چند زن را به فکر انداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟🔴
پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست!
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم؛ همه غرق می شوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و
بعد بگویم، شما نفس نکشید؟
⛔️چرا آنقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج...
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
یک نکتــــه مهم: نگو که دستم بنده ... همه جوره پخشش کن. بسم الله
#ارسالی...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
حقوق شهروندی
(فردیس)
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/JOMGcePv6TaAeaowNZFmoz
تلگرام
https://t.me/vakilrostami1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#قسمت_دوم
#بازگشت…
فوری از در خانه بیرون آمدم و به سمت محل قرار با شیرین رفتم. قرار بود با شیرین به خانه ساناز برویم. شیرین با ساناز صمیمی تر بود اما من را هم به عنوان دوست دوستش دعوت کرده بود. در تاکسی نشسته بودیم و من به بیرون نگاه میکردم که شیرین صدایم کرد:
_چته باز؟ چرا انقدر ساکتی؟
_چیز مهمی نیست!
_نکنه باز بحثت شده ؟
_نه.
_اره معلومه نه ، به من دروغ نگو . من تورو میشناسم . این قیافه ای که تو گرفتی و سکوتت ،داد میزنه که با خانوادهت دعوا کردی. صبح که با هم حرف میزدیم این جوری نبودی .
نمی دانم چرا همیشه همه ی زندگیم را برای شیرین تعریف میکردم. بعدها فهمیدم اصلا کار درستی نبوده است .همیشه حس می کردم شیرین با من روراست نیست ،اما چاره دیگری نداشتم او تنها دوست من بود.
برای همین گفتم:
_شیرین خسته شدم ازبس که بابت هر لباسی که میپوشم، هر آرایشی که می کنم ،باز خواست میشم. جدیداً هم که بدترم شده .برای بیرون رفتنم هم، جواب پس میدم. خوش به حالت ! خانوادهت به تو گیر نمیدن.
_به من هم میگن. اما من بی توجهی می کنم و خودم را به نشنیدن میزنم .این اواخر هم که زود میرن دیر میان .اصلا نیستن که بخوان گیر بدن.
بعد از حساب کردن کرایه ماشین تازه نگاهم به اطراف افتاد. خانه ای که دعوت شده بودیم تقریباً بالا شهر بود و تا چشم کار میکرد مجتمع های مسکونی بلند و کنار هم ساخته شده ،دیده میشد.
_میگم آدرس و درست اومدیم؟
_آره همین جاست ،مجتمع یاس.
_آخه ساناز مدرسه ما درس میخونه بعد خونشون اینجاست !یعنی مدرسه نزدیک خونشون نبوده که نخواد هر روز این همه راه نیاد مدرسه؟
_این خونه مجردی برادرشه بیا بریم که خیلی دیر شده.
نمی دانم چرا با دیدن خانه و محیط ساکت محلشان اضطراب و دلشوره گرفته بودم.
در آینه آسانسور خودم را نگاه میکردم تا سر و وضعم را چک کنم. شال سفیدم را به بهانه اینکه مهمانی، دخترانه است روی شانه هایم انداختم و دستی به لای موهای کوتاهم کشیدم و جلوی موهایم را روی صورتم ریختم.
با باز شدن در آسانسور تعجب کردم.
ادامه دارد…
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
✨ @downloadamiran ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اقشار جامعه بیشترین تاثیر رو شهدا بر من گذاشتن......🖤
👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب..
@hejabmahdavy
ادامه داستان .
😱❌حمل اسلحه در دانشگاه:
من هم بدون مکث گفتم : خب ازنظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه دفاعی داشته باشید؛
اصلا همه دختران برای دفاع خود باید نوعی اسلحه حمل نمایند.
ولی نه هر نوع اسلحه ای....
یک نوع سلاع است که خیلی قدرت تخریب ودفاعی بالایی دارد...
بنده خدا که منتظر موضع مخالف من بود با این حرف های من داشت شاخ در می آورد!!
برای همین خیلی سریع گفت ،
چی؟؟؟
چه اسلحه ای مجاز است؟؟؟
اسمش چیه؟؟
من که دیدم بدجوری عجله داره، گفتم " اگه بگم ، قول میدی یک هفته استفادع کنی ، واگر دیدی جواب نمیده دیگه استفاده نکنی؟؟؟
بنده خدا خیلی هیجان زده شده بود ؛ گفت :" قول میدم ، قووول میدم ....قول مردونه،،"
گفتم اسم اون اسلحه بی خطر و بسیار کارآمد"💫 چادر است ! شما یک هفته استفاده کن ، ببین اگه مزاحمت شد
دسگه هیچ وقت به طرفش نرو !".
با تعجب مثل کسی که ناگهان همه ی انرژی اش کاهش میدا کرده باشد گفت :
چادر!!!
آخه!!!
چادر؛ یه طوریه خُب!!!
تولید محتوا....از کتاب درسنامه عفاف.
ادامه دارد..... ص۲
👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب..
@hejabmahdavy
داستان....
دختران در دانشگاه اسلحه حمل کنند
🥀 ساعت ۸ عصر بود ومن مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی در کمیته ی فرهنگی بودم .
کاملا متمرکز گرفته بودم که ناگهان یک دختر خانمی مانتویی با ظاهر بسیار نامناسب وارد اتاق شد وبمن سلام کرد.
............
جواب سلامش را دادم بدون مقدمه گفت : حاج آقا ببخشید می توانم بشما اعتماد کنم ؟؟
بچه ها می گویند راز کسی را فاش نمی کنید!
من هم بگونه ای که خیالش را راحت کنم محکم گفتم:
" مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمی کنم....
همین که خیالش راحت شد چند لحظه ای سکوت کرد وبعد به احتیاط گفت:
حاج آقا من یک سوال شرعی دارم آیا دختران می توانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند..
شما بودی چی می گفتی؟؟؟
من که از تعجب نمی دانستم چه بگویم تمرکز گرفتم وبا تامل گفتم؛ منظورت را واضح تر بگو ؛"
آن دختر خانم که جرآت حرف زدن پیدا کرده بود، گفت ؛ حاج آقا راستش را بخواهید من هر روز یک اسلحه رزمی امثال چاقو و.....با خودم دارم.
ولی میخواهم یک کلت کمری تهیه کنم !.
توی این دانشگاه ما ؛چیزهایی آدم می بیند که در هیچ جای دنیا نمونه نداره .
گفتم ؛ آخه چرا؟؟
گفت؛ حاج آقا
من گاهی وقتها تا ساعت ۹ یا ۱۰شب کلاس دارم ، وقتی به منزل بر می گردم نزدیک ساعت ۱۱ شب می شود برای همین وقتی از دانشگاه به طرف خانه می روم ، در پیاده رو پسرها اذیت می کنند ومتلک می گویند .
یا منتظر تاکسی می شوم ماشین های مدل بالا بوق می زنند و اذیت می کنند! حاج آقا به خدا شاید وَضع ظاهریم به نظر شما بد باشه ولی من اهل خلاف و رابطه های نامشروع نیستم ،
من فقط دلم میخواهد خوش تیپ باشم.
من هم بدون مکث گفتم ؛" خب از نظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه برای دفاع داشته باشید .
اصلا همه ی دختران باید برای دفاع خودشان باید اسلحه حمل نمایند.
ادامه دارد....
تولید محتوا....از کتاب درسنامه عفاف.
ص۱
👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب..
@hejabmahdavy
داستان؛
🥀حمل اسلحه دختران در دانشگاه:
گفت؛ چادر؟؟؟
خب ، چادر یه طوریه !!
گفتم ؛ آخه نداره؛ یک هفته که طوری نمیشه!!
با حالت نااُمیدی تشکر کرد و رفت .
ومن ماندم و فکرِ مشغول؛ که ای بابا ، عجب کاری کردم،
نکند بنده خدا دیگر هیچ وقت سراغ چادر نرود واز مشورت با روحانی بیزار شود.
وجدانم، من را سرگرم این فکرها کرده بود که یادم افتاد به حرف امام خمینی :،
"که ما مامور به وظیفه ایم؛ نه مامور به نتیجه...!!"
لذا با خودم خیلی خودمانی گفتم؛:
خدایا من سعی کردم وظیفه ام را انجام دادم،
ان شالله مورد رضایت تو قرارگرفته باشد بقیه اش هم ، هرچه تو صلاح بدانی....
مدت یکی، دو ماه از جریان گذشت ومن به کلی فراموش کرده بودم تا اینکه یک روز ،!!!!
تولید محتوا....از کتاب درسنامه عفاف.
ادامه دارد.
ص۳
👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب..
@hejabmahdavy
...
قسمت آخر داستان....
....تا اینکه یک روزی ، یک دختر محجبه به اتاق من آمد وسلام کرد وگفت
"حاج آقا من را می شناسید؟؟؟".
من هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم ، برای همین گفتم : ببخشید شما را نمی شناسم.."
گفت: من همان دختری هستم که اسلحه بمن دادین تا همراه خود حمل کنم .حالا هم که می بینیدمثل یک بچه ی خوب ، سلاح چادر حمل می کنم،
هرچندهنوز ، درست و حسابی چادری نشده ام. ....
من که حیرت زده شده بودم ، گفتم؛
خب برایم تعریف کن چطوری چادری شدی و ادامه دادی؟؟؟
پس از مکثی ، شروع به گفتن جریان کرد:
حاج آقا ، وقتی از اتاق شما رفتم ، خیلی درباره ی حرف های شما با تردید فکر کردم.
ولی تصمیم گرفتم امتحان کنم.
برای همین چند روز ، وقت برگشتن از دانشگاه به طوری که همکلاسی هامتوجه نشوند، مخفیانه چادر پوشیدم وتجربه کردم که نه پسری به من متلک می گوید ،
نه ماشینی مزاحم، بوق می زند.
اصلا کسی تصور نمی کند که منِ چادری اهلِ خلاف باشم..
راستش را بخواهید؛
هیچ وقت فکر نمیکردم که دختران چادری این همه امنیت داشته باشند.
الان مدتهاست که دائم با چادر ، رفت وآمد می کنم.
واز کسی هم خجالت نمی کشم.
البته فکر نکنید حالا دیگر بسیجی شده ام.
ولی قصد ندارم اسلحه ایی که تازه کشف کرده ام را به این راحتی از دست بدهم.
گرچه بعضی از دختران متلک می گویند.
ولی بیچاره ها خبر ندارند من چه گنجی یافته ام.
البته جریان را برای یکی از بچه ها که نقل کردم تمایل پیدا کرده که برای فرار از دست مزاحم ها چادر بپوشد.
ولی خودش می گوید، خانواده اش اصلا اهل چادر وامثال چادر نیستند ، ولی فکر کنم تصمیم دارد چادر بخرد.
راستش ، من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم ، برای همین به حرف های او توجه می کردم،
دلم میخواست زودتر از اتاق برود تا اشک هایم سرازیر شود.
وقتی از اتاق رفت، تنها کاری که کردم این بود که سجده شکر کردم...
تولید محتوا....از کتاب درسنامه عفاف.
تمام. ص ۴
👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب..
@hejabmahdavy
هدایت شده از دانشگاه حجاب
بسم حبیب
🍁نقاب نغمه
#قسمت_دهم
با سلام خدمت شنوندگان عزیز🔊 در این قسمت به یکی دیگر از آثار سوء موسیقی خواهیم پرداخت!
🌀جنون و دیوانگی 🌀
فشار شدید موسیقی بر روی اعصاب، قدرت اندیشه و تفکّر رو از انسان میگیره لذا منجر به انجام کارهایی که با عقل تضاد داره میشه. نمونهای از این کارهای جنونآمیز رو ذکر میکنیم:
«در ملیون پنجاه هزار نفر بعد ازگوش کردن به یک کنسرت موسیقی چنان موسیقی اونها رو به هیجان آورد که ناگهان همه به هم ریختند و بدون جهت، هم دیگر رو زخمی و مصدوم کردن و قبل از این که پلیس خودش رو برسونه چند نفر به ضرب چاقو از پا دراومدن و به چندین دختر، تجاوز شد و تعداد زیادی مجروح شدند.»😱😰
یا «در ایالت «لتیل راک» جوانی پیانو یاد میگرفت. نغمات موسیقی بقدری روی روحش هیجان ایجاد کرد که بدون دلیل از جاش برخاست و با ۱۹ ضربه چاقو، معلّم خودش رو از پا درآورد.»😱
البته این آثار رو در برخی آهنگهای رپ ایرانی هم میشه مشاهده کرد،
از اون مدل گوپس گوپسها که طرف تو ماشین میذاره ،صداشو بلند میکنه یعنی یه جنون خیابانی به آدم دست میده😂🤭
خلاصه که مواظب گوشهاتون باشید🙃👋🏻
#تولیدی_کامل
#موسیقی #غنا
#انواع_موسیقی_غنا
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#پرسش_پاسخ
#بدحجابی #موفقیت
❓چرا انسان های بدحجاب در زندگی آدم های موفقی و خوشبختی هستن؟
❌برای پاسخ به این سوال اول باید بگیم که شما با دیدن یک فرد یا چند فرد که حجاب درستی ندارن ولی در زندگی موفق هستن نمی تونی به این نتیجه برسی که همه افراد بدحجاب موفق هستن.همینطور که اگر یک شخص محجبه در زندگی مشکل براش پیش اومد نباید فکر کنیم تمام اشخاص محجبه در زندگی با مشکل مواجه هستن.هر کس تلاش کنه به موفقیت دست پیدا می کنه.در ضمن قطعاً بانوان محجبه و موفق زیادی داریم که ممکن شما اطلاعی ازشون نداشته باشید
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#قسمت_سوم
#دانلودکده_امیران
#بازگشت …
با باز شدن در آسانسور تعجب کردم.
مقابل واحدشان چند پسر ایستاده بودند که با هم حرف می زدند .با دیدن ما حرف شان را قطع و سلام کردند .گویا شیرین را میشناختند که خیلی صمیمی با هم دست دادند. شک نداشتم که به جای مهمانی تولد به پارتی دعوت شده بودم .سریع شیرین را به گوشه ای کشیدم و گفتم:
_تو چرا نگفتی اینجا دختر و پسر قاطی همن؟
_مگه فرقی داره پسر باشه یا نباشه؟در ضمن کاری نمیخوان بکنن که !چند نفر دور هم جمع شدیم که خوش باشیم .سخت نگیر بیا بریم تو.
_من نمیام. اصلاً لباسم مناسب نیست. تو برو کادویی منم ببر واز ساناز عذرخواهی کن.
_این لوس بازیا چیه که در میاری؟
_لوس بازی نیست. من آزادی و دوست دارم اما برای خودم حد و حدودی قائلم.
_اصلا نیا تو .منم کادوت رو نمی برم که به ساناز بدم.
می خواستم جوابش را بدهم که با صدای پسری برگشتم:
_خانما اتفاقی افتاده؟
من و شیرین همینطور او را نگاه می کردیم و من با خودم میگفتم «این دیگه کیه؟!»
که خودش دوباره ادامه داد:
_آخ ببخشید. من ساسان هستم ،برادر ساناز.
و دستش را جلو آورد که دست بدهد .من راحت بودم، با پسرها حرف میزدم، شوخی میکردم ،اما هیچ وقت راضی نشده بودم دستشان را بگیرم. دستش در هوا مانده بود که شیرین جلو آمد و دستش را در دست ساسان گذاشت و گفت:
_ببخشید این دوست من کمی حساسه روی این جور موارد.
_ آ ،بله ،افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم؟
_من، شیرین، ایشونم دوستم ،نرگس. از دوستای ساناز جون هستیم.
ساسان کنار رفت و با دست به داخل اشاره کرد و گفت:
_خیلی خوشحالم از آشناییتون .بفرمایید داخل. ساناز منتظر شماست.
شیرین دستم را کشید و برد داخل. از راهرو خانه عبور کردیم و به سمت پذیرایی رفتیم.
صدای کر کننده موسیقی و بوی سیگار و دودی که به هوا داده بودند، باعث شد از همان لحظه اول سردرد بگیرم.
یکی نبود به من بگوید، تو را چه به تولد آمدن؟ آنهم تولد کسی که برای تو در حد همکلاسی است!
بعد از اینکه به ساناز تبریک تولد گفتیم و کادو هایمان را دادیم با شیرین روی یکی از میز و صندلی هایی که چیده بودند ،نشستیم. خانه بزرگی بود و روی دیوارها تابلوهایی گران قیمت وجود داشت. چند مجسمه بزرگ در گوشه و کنار سالن گذاشته بودند. دور تا دور، میز و صندلی چیده بودند و وسط سالن پذیرایی برای رقص خالی بود. همه با هم می گفتند و می خندیدند. برای اولین بار از کاری که کرده بودم ،پشیمان شدم.
شیرین برای تعویض لباسش به یکی از اتاقها راهنمایی شد. اما من ترجیح دادم با همان مانتو بنشینم. وقتی برگشت واقعا به حالش تاسف خوردم . یک پیراهن کوتاه و دکلته به رنگ آبی پوشیده بود با یک جوراب شلواری شیشه ای رنگ . موهای بلندش را هم باز گذاشته بود. مدل ارایشش را عوض کرده بود و آرایشی زنانه کرده بود . من هر چقدر هم که آزاد بودم اما راضی نمی شدم که بدن خودم را به نمایش بگذارم آن هم جلوی چشمان پسرانی که هیز بودند.
_چرا مانتوت رو در نیاوردی؟
_با همین راحتم.
_خیلی امروز پاستوریزه شدی !من فکر میکردم بیای اینجا خوشحال میشی.
_من اینجا راحت نیستم .اگر از اول میدونستم همچین جایی میایم اصلا نمیومدم.
_اولشه ،قول بهت میدم اینقدر بهت خوش بگذره که دفعه بعدی خودت پیشنهاد بدی بیایم.
_فکر نکنم .راستی تو این پسر هارو میشناسی؟ آخه دیدم با چندتاشون سلام علیک کردی.
_آره چند باری توی مهمونی هایی که با ساناز میرفتیم دیدمشون.
با تعجب گفتم:
_مگه قبلا هم میرفتی؟
_آره پس فکر کردی روزایی که صبح دیر میومدم مدرسه برای چی بود؟ برای همین مهمونی ها بود که می رفتیم.
با عوض شدن آهنگ شیرین دیگر نتوانست تحمل کند و به وسط رفت تا به قول خودش انرژی اش را خالی کند.
خیلی ناراحت شدم از دست خودم ،از اینکه بعد از چند سال دوستی با شیرین تازه شناخته بودمش تازه فهمیدم که چقدر از هم فاصله داشتیم و نمی دانستم.
ادامه دارد …
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
🦋 @downloadamiran 🦋