eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️این همه اسلام ستیزی می کنن آخر هم میان از احادیث اسلامی ما استفاده می کنن 🎶خواننده آمریکایی بخاطر استفاده از حدیث پیامبر(ص) در ترانه خودش از سوی مسلمانان مورد انتقاد قرار گرفت 🔻مسلمانان این کار را بی احترامی به دین اسلام دونستن چون این حدیث در جایی استفاده شده که در حال رقصیدن و با لباس های نامناسب هستن 📌 هرکدومشون یجوری میخوان خودشون رو به مسلمون ها وصل کنن از جو بایدن گرفته تا این خواننده 🌐منبع:https://www.middleeasteye.net/news/rihanna-islam-hadith-show-outrage 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
بنام‌خدا-بیا‌دخدا-برای‌خدا 🌸 سلام به همه هستم 😊 مثل همیشه باخبرای خوب خوب 💕 اگر "منطق حجاب" به خوبی تبیین بشه مانع کاهش سطح حجاب تو جامعه میشه.✅ • یکی از جاهای خوب هم برای این کار تو همین خانگیه. باورش سخت نیست اگه بگم عده قابل توجهی از ما محجبه‌ها درمورد حجاب هیچوقت قانع نشدیم. 😕 حالا چرا دنبالش نبودیم رو هرکسی خودش باید بگه ولی این یه خطره. یه تهدیده... این روضه‌ها فرصت خوبیه برای مرور منطق حجاب و حل مشکلات فکری آدما. ✅ چه از طرف سخنران و مداح چه از طرف صاحب روضه. عکسهایی که میبینید محصول تلاش مقدس و خالصانه‌ی صاحب روضه‌ای تو شهر فریمان خراسانه که برای پامنبری‌های روضه خونگیشون حجاب رو تبیین کردن... 😍 مهم نیست اهل شهرهای بزرگ باشی یا کوچیک... مهم اینه که دلت برای غربت حجاب تو مملکت امام زمان بسوزه... 😭 🌷 ارسالی از یک عزیز از شهر فریمان - خراسان رضوی ــــــــــــــــــــ شما هم اگه کاری برای حجاب کردید گزارششو برامون بفرستید: @Panahande 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🌸
دانشگاه حجاب 🇮🇷
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 قسمت سیزدهم ساعتهایم را بیهوده تلف میکردم تا ساعت چهار که باید صدای زنبور مانن
🎭🔪🚬🎲 قسمت چهاردهم از پشت درب شیشه ای فقط یک هاله مشکی می دیدیم. صدای خانم مدیر بر هم همه غالب شد: خانم حسینی از حوزه علمیه خواهران تشریف آوردن. 😂😳 همه هو کشیدند. انتظار داشتم یک پیر زن با چادر مقنعه مشکی وارد شود اما با ورودش لحظه ای سکوت و بعد دوباره همهمه فضا را در برگرفت.😇 صورت ظریفش در  روسری شکلاتی رنگی که با چشم هایش همنوازی میکرد و  آن چادر مشکی که روی قامت متوسطش انداخته بود،  مثل یک ماه میدرخشید. چرا چنین فکری کردم؟ شاید فقط تضاد رنگ سفید و سیاه یادآور چنین مثالی شد.🌕 یکدفعه صدای نازکش بادباک افکارم را که محو آسمان چهره اش بود، آزاد کرد: سلام دخترا...🎐 انتخاب کلماتش هوشمندانه بود. مثلا اگر برای شروع از لفظ بچه ها استفاده میکرد بیشتر منفور می شد. همانطور که با تردید نگاهش میکردم به حرفهایش گوش دادم: اسم من فاطمه ست...☺️ زیرلب با ناراحتی گفتم:  خدا همه چیو به یکی داده!😒☹️ دوباره متوجه حرفهایش شدم.. لبخندی زد و با صدای بلندتری گفت: اگر موافق باشید میخواییم هر روز ظهر بعد از نماز یه دورهمی جمع و جور داشته باشیم... بعد زیر چشمی نگاهی به خانم مدیر انداخت و آهسته تر گفت: البته خودمونی...😁 همه خندیدند. بی مزه بود. چه چیز خنده داری وجود داشت؟ در ذهنم پرسیدم: اصلا مگه از ما می پرسین موافقیم یا نه؟ مگه نظرمون براتون مهمه؟!😑 یکدفعه جنبیدن لبهایش بی صدا شد. روی زانو هایم جلوتر رفتم باخودم فکر کردم من نمی شنوم اما واقعا صدایی نمی شنیدم. دوباره سعی کرد چیزی بگوید اما بازهم لب هایش بی صدا تکان خورد. خانم مدیر گفت: الان میگم  براتون چایی بیارن. 😅 همینکه مدیر بیرون رفت. فاطمه صدایش را صاف کرد و آهسته گفت: قرار نیست از هم بپرسیم فقط میخواییم حرف بزنیم. همین!😎 به خودم آمدم دیدم مثل بقیه جذب کلامش شده ام. بقیه برای اینکه حرفهایش را بهتر بشنوند دورش حلقه زده بودند.  احساس کردم فقط دارد جلب توجه میکند. بلند شدم و بیرون رفتم. من را دید اما هیچ واکنشی نشان نداد. انگار که برای او هم نامرئی بودم. مثل همه، مثل همیشه!😞 مدتی تنها روی تخت دراز کشیدم و دستم را روی چشم هایم گذاشتم. کمی این پهلو به آن پهلو چرخیدم بعد بلند شدم. دو سه هفته ای بود که  درد دندانم باعث شده بود مثل آدم حسابی ها هر روز مسواک بزنم. مسواکم را برداشتم و رفتم طرف شیرهای آبی که پشت آشپزخانه بودند، اما با کمال تعجب فاطمه را دیدم که دستهایش را می شست. من را که در آیینه دید. روسری اش را درآورد.👩🏼 ادامه دارد.... " را هر شب در کانال دنبال کنید" به قلم ✍️: سین. کاف. غفاری @hejabuni