eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🏴جاماندگان حسین🏴 نشستن پای درد دل موکب داران اربعین حسینی💔 خادم هایی که پس از سال ها نوکری دو سالی است خانه نشین شده اند.🥀😔 دست و پا دادن برای زیارت معشوق تا ماجرای کودکانی که قلک های خود را برای هزینه زیارت شکستند.✨ جواب های شنیدنی که از عشق به حسین نشأت گرفته است🖤 ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ @nojavan_pluss ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✅ فقط مادر می‌تواند 🔺 شما اگر بچه‌ی خودتان را در خانه تربیت نکردید، یا اگر بچه نیاوردید، یا اگر تارهای فوق‌العاده ظریف عواطف او را - که از نخهای ابریشم ظریف‌تر است - با سرانگشتان خودتان باز نکردید تا دچار عقده‌ی [عاطفی] نشود، هیچ کس دیگر نمیتواند این کار را بکند؛ نه پدرش، و نه به طریق اولی دیگران؛ فقط کار مادر است. ➡️ ۱۳۹۰/۱۰/۱۴ @Khamenei_Reyhaneh 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
کربلایت سهم ما بدها نشد...💔 | علیه السلام 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب‌🎓
♨️شعار آزادی پوشش اما تبعیض علیه دختر مسلمان در آلمان 🗳یک شعبه اخذ رای در آلمان از رای دادن دختر مسلمان محجبه ممانعت کرد.این تبعیض و اسلام هراسی در حالی رخ داد که این دختر در انتخابات گذشته رای داده بود و مشکلی برایش پیش نیامده بود 🔻مسئولین شعبه اخذ رای گفتند به دلیل اینکه برای رای دادن باید چهره اشخاص مشخص باشد از رای دادن این خانم جلوگیری کردند درحالیکه این دختر یک ماسک به صورت داشت و از روبند استفاده نکرده بود. 🔻فیلم هایی که این دختر محجبه در حال بحث با مسئولان شعبه اخذ رای هست به سرعت در فضای مجازی منتشر شد و کاربران از این تبعیض و اسلام هراسی ابراز تأسف کردند 🔻مسئولان این حرکت تبعیض آمیز عذرخواهی کردند اما شهردار گفته این اقدام ناعادلانه قابل بخشش نیست و شخصا با این دختر تماس گرفته و حتی قرار گذاشته شخصا با او ملاقات کند 🌐منبع:https://www.dw.com/en/german-elections-hijab-wearing-woman-turned-away-from-voting-booth/a-59343162 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✍️ 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... ✍️نویسنده: 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده آسمانی ۵.mp3
11.99M
🌿' ❍ تمام افسردگی‌ها، اضطراب‌ها، تنش‌ها، غصه‌ها و... همه‌ی اسپندِ رویِ آتش شدن‌ها ؛نتیجه‌ی زندانی کردنِ روح در یک قالب محدود است! ☜ تعریفِ ما از ریشه‌ی خودمان، اگر به همین تَن و پدر و مادری که آنرا به دنیا آوردند؛ منحصر شود؛تمام روابطمان در همین چهارچوب زندانی می‌شوند ! ❖ روح نامحدود، ارتباط محدود، ارضائش نمی‌کند! پس چکار باید کرد؟ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلچسب ترین تماس💔 دوست داشتی الان کجا بودی!؟🤔 خودت رو تو بین الحرمین فرض کن 🖤 اولین بار که نگات به گنبد سیدالشهداء مییفته چه حاجتی رو طلب میکنی!؟🥀 حالا یه تماس داری از طرف امام حسین علیه‌السلام 🕊😭 حرفهای ارباب با نوکران جامانده😔📱 ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ @nojavan_pluss 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره مکالمه عربی ⬅️شروع ثبت نام جدید ✅دارای تعیین سطح ✅تدریس توسط استادی مجرب ✅برگزاری کلاس ها به صورت آفلاین ✅زیرنظر کانال معتبر دانشگاه حجاب 📌با شرکت در این دوره ، با کم‌ترین هزینه عربی را به راحتی بیاموزید. 🍃eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
🇮🇷روحیه استوار مادران شهدا 🔺رهبر انقلاب اسلامی: وقتی ميبينم كه [اکثرا]مادر شهيد، روحیّه‌اش، دركش و فهمش از قضیّه‌ی شهادت، از پدر شهيد بيشتر است، آن وقت است كه ميفهمم چطور ميشد كه يك جوان، بعد از آنكه يك يا دو برادرش به جبهه رفتند و شهيد شدند، سر از پا نشناخته به ميدان جهاد و مبارزه ميرفت. اين، نقش زنان است كه در انقلاب ايفا كردند و در آينده هم ايفا خواهند كرد. ➡️ ۱۳۷۱/۰۲/۱۵ @Khamenei_Reyhaneh 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
•|🌕🖤 تا به کِی یکسره یک ریز نباشی شب و روز؟ ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد... آقاجان ظهور کن این همه ساله به ظاهر نیستی بیا و عالم رو نجات بده. کاش لااقل مثل ماه گاهی دیده میشدی. البته مشکل از تو نیست. عیب از ماست که گمون میکنیم تو نیستی تو پشت ابر نیستی این ما هستیم که پشت گناه و معصیت مخفی شدیم. | 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🖤 🖤 تو پیاده‌روی اربعین می‌دیدم، بعضی خانوم‌ها بین راه توی موکب‌ها‌، چادرهای خاکی‌شون رو می‌شستن... اما من با اینکه به تمیزی خیلی اهمیت میدم ولی نتونستم دلم رو راضی کنم با چادر تمیز به زیارت امام حسین(؏) برم! آخه ذره ذره خاک‌هایی که روی چادرم می‌نشست رو متبرک به راه امام حسین می‌دونستم. ۳۰ سالمه از بوشهر 🏴 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 3⃣ آموزش برش و دوخت 👇👇👇 🧕مقنعه طرح روسرے👌😍 مناسب بانوان کارمند و دانشجویان عزیز🌱 | | | 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ❌ شبهه چرا #حسین_فهمیده به همراه نارنجک‌ها خود را به زیر تانک انداخته است؟ این داست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم 🔆 بایکوت شهید علی‌لندی توسط گروهک منافقین و مسیح علی نژاد ✊ وقتی کسانی که تلاش دارند قهرمان ملی تقلبی به مردم ایران قالب کنند، قهرمان ملی ایرانیان را بایکوت رسانه ای می کنند! 📡 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او
✍️ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210818-WA0050.mp3
13.41M
✅خدای خوب ابراهیم✅ 💚 قسمت ۱۰ کتاب خدای خوب ابراهیم، روایتگر خاطرات زیبای شهید «ابراهیم هادی» 🌸🌸🌸🌸 از نکته‌های جالب و کاربردی کتاب خدای خوب ابراهیم این است که مجموعه خاطرات جمعی از اعضای خانواده، دوستان و همرزمان شهید ابراهیم هادی نقل شده و پس از آن یک آیه از قرآن در مورد آن ویژگی ذکر کرده . 🎙رادیو‌ایران‌صدا 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #حقوق_زنان #قسمت_سوم _میشه خواهش کنم از این جملات کلیشه ای استفاده نکنین...؟ چرا ال
1⃣ نتیجه آزادی بی قید و شرط... 2⃣ اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیش است و آیا درست است قوانینش در زمان حال اجرا شود؟ با ما همراه باشید...🌼 🏴 @hejabuni
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_چهارم 1⃣ نتیجه آزادی بی قید و شرط... 2⃣ اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیش است و آیا درست
_الانم میکنن....( داره از آزادی تو جامعه بدون اسلام دفاع میکنه یا میگه چرا اینطور آزادی وجود داره؟من گیج شدم🤯) _الان هم ممکن تو بعضی جاها که از چشم نیروی انتظامی دور مونده باشه این کار انجام بشه...😥 ولی اولا به این شدت نیست که پرچم سفید بزنن روی خونه کسی‌... دوما خوب اونا همونایین که مثل شما میگن چرا اسلام دست و پای آدم رو می بنده...😖 اسلام دست و پای بی بند و باری و ظلم ستیزی رو می بنده...🙂 از مباحث خیلی مهم در اسلام که علمای بزرگ براش کتاب نوشتن در اسلام...😉😌 شما اگه بخوای تو جامعه آزادِ آزاد باشی...قطعا اون آقای جوون هم میخواد آزادِ آزاد باشه و باید بهش حق بدی که این رو بخواد...😏 نمیشه که شما هر کاری میخوای بکنی بگی بقیه تو محدودیت باشن... برای همین اسلام اومده برای هردو قوانینی وضع کرده که آسیبی به هیچ کدومشون نرسه...🤗 به خانم گفته و داشته باش.. به آقا هم گفته شما هم حجاب مخصوص به خود و و و داشته باش... هر دو این وظیفه مهم رو دارن که منتها شکلش فرق میکنه... حالا هم اگه مشکلی پیش میاد به خاطر همین دیگه که شما فکر میکنین خدا دوست داشته مارو تحت فشار بذاره... نه عزیز من...باور کن این نیست...اسلام یک دین کامل و برای تمامی دوره هاست...چه زمان پیامبر...چه الان..‌.🤔 برای همین که اگه ما به قوانین الهی عمل کنیم شما حجاب کامل درشته باشی یه آقا پسر هم حیا و غیرت دیگه اون اتفاق ها نمیفته...🙃 ⬅️ادامه دارد... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
۱۱ سپتامبر،‏ ۱۷.۱۵​.aac
1.72M
🎵سرکار خانم خدایاری ⬅️ادامه دارد... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓